[وجه غضب در دیدگاه ابن کثیر]
و اما اصل محاکمه:
[وجه غضب در دیدگاه ابن کثیر]
وأما تغضب فاطمة رضی الله عنها وأرضاها على أبی بكر رضی الله عنه وأرضاه فما أدری ما وجهه؟
من نمی دانم علت غضب نمودن فاطمه بر ابوبکر چه بود؟
[وجه اول: منع از میراث]
فان كان لمنعه إياها ما سألته من الميراث فقد اعتذر اليها بعذر يجب قبوله وهو ما رواه عن أبيها رسول الله أنه قال لا نورث ما تركنا صدقة وهی ممن تنقاد لنص الشارع الذی خفی عليها قبل سؤالها الميراث كما خفی على أزواج النبی حتى أخبرتهن عائشة بذلك ووافقنها عليه وليس يظن بفاطمة رضی الله عنها أنها اتهمت الصديق رضی الله عنه فيما أخبرها به حاشاها وحاشاه من ذلك
كيف وقد وافقه على رواية هذا الحديث عمر بن الخطاب وعثمان بن عفان وعلی بن أبی طالب والعباس بن عبد المطلب وعبد الرحمن ابن عوف وطلحة بن عبيد الله والزبير بن العوام وسعد بن ابی وقاص وأبو هريرة وعائشة رضی الله عنهم أجمعين كما سنبينه قريبا ولو تفرد بروايته الصديق رضی الله عنه لوجب على جميع أهل الأرض قبول روايته والانقياد له فی ذلك
زيرا اگر به جهت اين بود که ابوبکر او را از ارث پدری محروم کرده است، ( وجهی ندارد) چرا که ابوبکر عذری آورد که قبولش لازم است: او از رسول خدا روايت کرد که:(ما پيامبران از خود ارثی نميگذاريم و آنچه از اموال ما باقی ميماند، صدقه است) دز حاليکه فاطمه تابع روايتی است که قبل از درخواست ارث بر او مخفی مانده بوده . و احتمال اين نميرود که فاطمه ابوبکر صديق را در نقل حديث متهم بداند ، و چگونه ميتواند ابوبکر را تکذيب کند؟ در حاليکه اين حديث را کسانی غير از ابوبکر مثل عمربن خطاب و عثمان و علی و عباس و عبد الرحمن و طلحه و زبير و سعد و ابوهريره و عائشه نيز نقل کرده اند.و حتی اگر تنها ناقل آن ابوبکر بود نيز بر تمام اهل کره زمين تصديق او واجب بود!
[وجه دوم: ردّ نظارت امیرالمؤمنین بر صدقات]
وإن كان غضبها لأجل ما سألت الصديق إذ كانت هذه الأراضی صدقة لا ميراثا أن يكون زوجها ينظر فيها فقد اعتذر بما حاصله أنه لما كان خليفة رسول الله صلى الله عليه وسلم فهو يرى أن فرضا عليه أن يعمل بما كان يعمله رسول الله صلى الله عليه وسلم ويلی ما كان يليه رسول الله ولهذا قال وإنی والله لا أدع امرا كان يصنعه فيه رسول الله صلى الله عليه وسلم إلا صنعته قال فهجرته فاطمة فلم تكلمه حتى ماتت
و اگر غضب فاطمه به اين خاطر بود که وقتی فهميد اين زمينها صدقه است نه ارث، ميخواست شوهرش متولی و ناظر بر مصرف صدقات باشد، (وابوبکر قبول نکرد)، باز جای غضب نبود؛ چرا که ابوبکر اين عذر را آورد که : چون من جانشين رسول خدا هستم، بر خود لازم ميدانم که عهده دار صدقات حضرت باشم و همانگونه عمل کنم که او عمل ميفرمود.لذا سوگند ياد کرد که هر کاری را که رسول خدا درباره صدقات انجام ميداد به همان نحو انجام دهد.
ولی با اين حال (يعنی با اينكه قهر دو جهت بيشتر نميتواند داشته باشد و هر دو هم مقبول نبود) فاطمه با او قهر کرد و تا زنده بود با او سخن نگفت
وهذا الهجران والحالة هذه فتح على الفرقة الرافضة شرا عريضا وجهلا طويلا وأدخلوا أنفسهم بسببه فيما لا يعنيهم ولو تفهموا الأمور على ما هی عليه لعرفوا للصديق فضله وقبلوا منه عذره الذی يجب على كل أحد قبوله ولكنهم طائفة مخذولة وفرقة مرذولة يتمسكون بالمتشابه ويتركون الأمور المحكمة المقدرة عند ائمة الاسلام من الصحابة والتابعين فمن بعدهم من العلماء المعتبرين فی سائر الاعصار والأمصار رضی الله عنهم وأرضاهم أجمعين بيان رواية الجماعة لما رواه الصديق وموافقتهم على ذلك[1]
و اين قضيه دستاويزی مغتنم برای طائفه رافضی ها (شيعه) و بهانه ای برای شر به پا کردن و در جهل طولانی غوطه ور شدن گرديد! در حاليکه اگر حقيقت امر را درست درک ميکردند، به فضيلت ابوبکر صديق معترف شده و عذر او را ميپذيرفتند، چنانکه تمام صحابه و تابعين و علمای اعصار بعدی روايت ابوبکر را پذيرفته و با او موافقت کردند، ولی چه کنيم که رافضی ها گروهی پست و رذل هستند که متشابهات را گرفته و محکمات را رها ميکنند.(منظور ابن کثير از محکمات راستگوئی ابوبکر، و از متشابهات قهر حضرت فاطمه ميباشد!) »
.... ولكن لما حصل من فاطمة رضی الله عنها عتب على الصديق بسبب ما كانت متوهمة من أنها تستحق ميراث رسول الله ولم تعلم بما أخبرها به الصديق .... فحصل لها وهی امرأة من البشر ليست بواجبة العصمة عتب وتغضب ولم تكلم الصديق حتى ماتت[2]
« عتاب فاطمه بر ابوبکر به خاطر اين بود که خيال ميکرد استحقاق ارث بردن از پيامبر دارد و نميدانست روايتی را که ابوبکر نقل ميکرد .... پس ناراحت شد و بر ابوبکر عتاب کرد و تا زنده بود با او سخن نگفت ، در حالی که او هم زنی مثل ساير زنها است و معصوم نيست ».
فتغضبت فاطمة رضی الله عنها عليه فی ذلك ووجدت فی نفسها بعض الموجدة ولم يكن لها ذلك[3].
« پس فاطمه در اين مسأله بر ابوبکر غضب کرد و ناراحت شد ولی چنين حقی نداشت».
[1] البداية والنهاية، ج۵، ص۲۸۶ و ط احیاء التراث، ج ۵، ص ٣٠٧-٣٠٨
[2] البداية والنهاية، ج ۵، ص۲۴۸ و ط احیاء التراث، ج ۵، ص ۲۷۰
[3] البداية والنهاية ط احیاء التراث ، ج ۴ ،ص ۲۳۱
بدون نظر