رفتن به محتوای اصلی

مثال‌هایی برای ظهور حقایق در پایه‌ها

آنچه که الآن به دنبالش هستیم، این است: چطور می‌توانیم با این بیت‌های بله و نه، در این بستر و در این پایه، معنا را ظهور بدهیم؟ ظهوری که درک نفسانی معنا صورت نمی‌گیرد و تا آخر، اتاق چینی است، اما در یک پایه و یک لایه‌ای از آن، معنایی که در منطق انتظار داریم ظهور می‌کند، این چطور است؟

من مثال‌های آن را عرض می‌کنم. در این مسیرها هر کجا اشکال داشتید، بفرمایید. الآن این ۰ و ۱، نمادی است که برای چیزی به کار می‌بریم. علم قرن اکید -که ما وضع و اوضاع می‌گوییم- و علم نشانه‌شناسی - که یکی از مهم‌ترین علوم است - در اینجا به کار ما می‌آید. اگر نظرتان باشد در جلسات قبل عرض کردم که اساس علم نشانه‌شناسی بر نشانه‌های قراردادی است. هر چیزی می‌تواند نشانه باشد - قبلاً صحبتش شده - و هر چیزی که می‌تواند نشانه شود، سه جور معنا می‌تواند داشته باشد. دو تا از آن‌ها را حتماً دارد: یکی: معنای ذاتی آن است که توصیفاتی نفسی است برای آن چیز و دوم: معانی مناسبه با آن است؛ تناسبی بین این نماد با معانی دیگر بود؛ تناسب طبعی بود. این دو تا در دستگاه تکوین الهی بود. سوم این بود که ما می‌توانستیم قرارداد کنیم که یک چیزی علامت و نمادی باشد برای چیز دیگر؛ نماد قراردادی؛ در این فضا، این، بسیار به کار ما می‌آید. اگر قضیه نمادگذاری نباشد، ممکن نیست آن معنایی که می‌خواهیم، در پایه به ظهور بیاوریم. الآن توضیح آن را با مثال‌هایش عرض می‌کنم.

به ظهور رسیدن یک معنا در پایه‌ها، بی‌نهایت وجه داشت. مثالی که تکرار کردیم، اکسیژن و هیدروژن بود که خداوند متعال آنها را طوری قرار داده که وقتی آن‌ها را ترکیب کردید آب پدید می‌آید. آب یک مرکب و مولکولی است که وقتی مجتمع شد، خواصش با خواص هیدروژن و اکسیژن تفاوت دارد؛ واقعاً تفاوت دارد. ولی وقتی به دل فیزیک بروید، شما یک امر ثالثی غیر از اکسیژن و هیدروژنی که ترکیب شده‌اند، ندارید. با ترکیب آن‌ها، پایه‌ای فراهم می‌شود برای ظهور طبیعی آب در عالم فیزیک. و لذا اگر در خواب، یک اقیانوس یا یک استخر آب ببینید، لازم نکرده آن آبی که در خواب دیده‌اید، ترکیبی از اکسیژن و هیدروژن باشد، بلکه خداوند متعال در این عالم، پایه و کرسی‌ای فراهم می‌کند تا آن طبیعت ظهور کند و در خواب شما و در عوالم دیگر، خداوند پایه‌های دیگری فراهم می‌کند. در اینجا این پایه هست و این پایه در اینجا به این صورت فراهم شده است. و لذا عرض کردم بشر با نانوتکنولوژی، فنّ پایه درست کردن را یاد می‌گیرد، پایه‌ها را ترکیب می‌کند، دستکاری می‌کند و انواع و اقسام چیزهایی که تا به حال خواص و آثارش را ندیده بودید، به‌عنوان ظهور یک طبیعت، پدید می‌آید.

خب تا اینجا مشکلی نداریم. مشکل از اینجا شروع می‌شود که معنا که برای عالم ورای ماده است و معنایی که ذاتش برای ورای ماده است، چطور می‌خواهد در بستری که در فیزیک فراهم کرده‌ایم، ظهور کند؟ بحث ما همین بود. عرض کردم هر چیزی می‌تواند نماد باشد. مگر نگفتیم هر چیزی که می‌تواند نماد شود، یک توصیف ذاتی دارد و می‌توانید برای آن یک حد و رسمی بگویید و مگر عرض نکردیم هر چیزی که می‌تواند علامت و نماد شود، یک معناهایی مناسب با آن هست؟ بنابراین در ضمن هر نمادی، معانی‌ای ظهور کرده است؛ معناهایی که حتی مثل آب هم معنای طبیعی مقولی جوهری در عالم ماده نیست. خب چطور است؟ الآن از همین بیت خودمان جلو برویم که یا یونیزه شدن و مغناطیسی شدن سلول‌های رم بود، یا مدار بسته ترانزیستور در پردازش‌گر بود یا پیت و لند در سی دی بود؛ هر کدام از این‌ها باشد، یک حالتی بود که به‌صورت بیت نمایشش می‌دادیم و می‌گفتیم یا صفر است یا یک است. در آن حالتی که در آنجا بود، می‌توانستید یکی دیگر کنارش بگذارید. اگر کنار این بیت، بیت دیگری نگذارید، چند حالت و چند عدد را می‌توانید نشان بدهید؟ تنها و تنها دو تا: یا این است، یا حالت عِدل آن است؛ یا پیت است یا لند است، یا مدار بسته است یا باز است. اما یک بیت دیگر کنارش می‌گذارید و وقتی دو تا پیت شد، حالا چهار حالت می‌توانید نشان بدهید: یا دوتایی صفر است، یا دو تایی یک است، یا با هم.

سؤال من این است: وقتی دو پیت را کنار هم گذاشتید، بیت، متعدد شد یا نه؟ وقتی دو تا بیت کنار هم گذاشتید، این دو، متعدد هستند یا نیستند؟ هستند. بنابراین وقتی الآن دو تا پیت داریم، مصداقی از معنای تعدد در اینجا داریم. کما این‌که اگر سه تا شد، یک مصداقی از تعدد داریم. فقط دو تا که هست، هم مصداق تعدد است، و هم مصداق دو به‌عنوان یک عدد، که خود اعداد هم نوعاً مجرد است. وقتی سه تا شد، مصداقی از سه و مصداقی از تعدد است. بنابراین در دل پیت‌ها و در دل عالم فیزیکی، درست است که - مثل آب - خود معنا به اینجا نیامده، اما معانی ریاضیاتی، معانی فرای مقولات جوهری فیزیکی، می‌تواند در اینجا ظهور کند. یا شبه آن؛ مثلاً خط مستقیم و خط منحنی: وقتی شما خط مستقیم می‌کشید -به‌صورت الف یا افقی- در اینجا مصداقی از معنای استقامت هست یا نیست؟ پس معنای مستقیم در اینجا ظهور کرده. یعنی معنا در ضمن فرد در عالم فیزیکی ظهور می‌کند.

شاگرد: برای ناظر.

استاد: ظهور، همین است و اصلاً پایه همین بود. و الا در اکسیژن و هیدروژن هم، آب برای ما ظهور می‌کند. و الا خود یک مولکولش که آب نیست. یک مولکولش پایه‌ای فراهم می‌کند که وقتی مجتمع شد، این آبی می‌شود که شما با آن وضو می‌گیرید و می‌نوشید و ...

شاگرد2: منظورشان این بود که اگر ما هم نباشیم، آن بالاخره حالت خیسی را دارد؛ اگر ما هم نباشیم تکثر دارد.

استاد: هست، چون ما تکثر را درک می‌کنیم، نه این‌که آن را فرض کنیم. یعنی ما واقعاً درک می‌کنیم که این دو  کنار هم هستند و متعدد هستند یا این‌که فرض می‌گیریم؟ به عبارت کلاسیکش نزد مشهور - مبنای ارسطو - مقولات عشر عروض خارجی دارند یا ندارند؟

شاگرد: دارند.

استاد: کمّ منفصل، از مقولات عشر هست یا نیست؟

شاگرد: هست.

استاد: خب اساتیدی که قبول ندارند طبق قول مشهور باشد، باز می‌گویند کمّ منفصل عروضش در ذهن است، ولی اتصافش در خارج است. چه کسی دارید که بگوید کم منفصل، نه عروض ذهنی دارد و نه اتصاف خارجی؟! و مثل زوجیت و ریاست است که اعتباری محض است؟! کسی را داریم؟!

شاگرد2: کانت هست.

استاد: او که نمی‌گوید هیچ چیزی نداریم، بلکه می‌گوید ما ضمیمه می‌کنیم.

من الآن به تعددش مثال زدم؛ استقامت در خط مستقیم در مقابل خط منحنی. استقامت که کیفی برای کمّ متصل است؛ الخط المستقیم الکم المتصل القار الذی تکیّف بکیف الاستقامة. الخط المنحنی الکم المتصل القار الذی تکیف بکیف الانحناء.

شاگرد: ترتیب اثر باید بالقیاس الی الغیر باشد، ولو ناظر نباشد، لذا خیسی در آب بالقیاس الی الغیر است و الا برای خودش که خیسی ندارد. یعنی باید خارج از خودش فرض کنیم تا این اثر بر او مترتب شود.

استاد: این فرمایشتان را نگه دارید تا جلو برویم. دو-سه گامی که می‌خواهیم جلو برویم همین‌ها است. فقط باید پایه آن در ذهنتان روشن شود که می‌خواهیم ظهور را به چه صورت سر و سامان بدهیم.

همین اندازه اگر واضح شده باشد، برای ما کافی است. یعنی این معنا در ضمن آن، ظهور می‌کند. تعدد در اینجا ظهور کرده؛ استقامت در اینجا ظهور کرده. چرا؟ چون مصداقی از آن است. اعطاء الحکم بالمثال در منطق چه بود؟ یعنی مقصود ما یک معنای کلی است، اما یک مثالی که مصداقی از آن است را می‌آوریم، این مثال، آن معنا را برای ما و ناظر جلوه می‌دهد. ولی خلاصه این معنا در این مصداق ظهور کرده؛ ظهوری که ظهور به‌معنای اتصاف خارجی باشد، با ظهوری که به‌معنای اعتباری محض باشد، تفاوت دارد. اعتباریات، شش تا بود - در نهایه بود - یعنی اعتباریاتی که امور عامه بود مثل علت و معلول، مقولی نبود و مثل استقامت و … بود؛ حتی کم منفصل هم نبود. اما معلول وقتی موجود بود، واقعاً مصداقی از معلول بود؛ چه ذهن ما بود یا نبود؛ ناظری باشد یا نباشد. در بدایه و نهایه یکی از ابوابش الوحدة و الکثرة بود. وحدت و کثرت را که از امور اعتباری می‌دانستید، می‌گفتید این‌ها امور اعتباری نفس الامری هستند. در این اشکال دارید یا نه؟ این‌ها از مبانی کلاسیک است. نمی‌گفتید وحدت و کثرت از امور اعتباری محض هستند، بلکه از امور اعتباری عامه هستند؛ علم کلی هستند و ما به ازاء خارجی دارند. حالا اضافه را جزء مقوله می‌دانستند و بحث‌هایش سنگین است، اما این‌ها که روشن‌تر است.

بنابراین معنای معلول، معنای علت، معنای وحدت و کثرت، اگر مصداقش در اینجا باشد، معنا در اینجا ظهور کرده است و ذهن ناظر، آن معنا را در موطن ظهور درک می‌کند، نه این‌که آن را فرض کند، چون اتصاف خارجی دارد؛ معلولیت، اتصاف خارجی دارد و اگر ذهن ما هم نبود، معلول، معلول بود.