فصل اوّل: موضوع محوری؛ گام ها و مراتب
[سعی کنید از حالا محور کارتان را بر موضوع محوری قرار دهید. یک موضوع را انتخاب کنید و شروع کنید به پیدا کردن شواهدی برای آن. [1]]
[موضوع محوری، یعنی به مطالب تاریخی به صورت درصدی نگاه کنیم. هر موضوعی لایه ها و قدر متیقّن دارد[2].]
گام اول: ارزشگذاری نفسی
[وقتی شما میخواهید با روش موضوع محور تحقیق کنید و بحثی را جلو ببرید و اطلاعات را به هم مرتبط کنید، باید ارزشگذاری نفسی کنید. ابتدا ببینید یک عنصری که در یک نقل و جریانی هست، خودش چقدر میارزد. ارزش نفسی یک مؤلفه در یک نظام چقدر است. [3]]
[هر عنصر تحقیق، ارزش دهیِ درصدی دارد. نمی شود گفت معتبر هست یا نیست؟ بلکه یک ارزش نفسی دارد و فی حدّ نفسه برای خودش، در محدوده و اندرون خودش، یک درصدی دارد. یعنی گاهی عرف عام وقتی یک قضیه ای را می شنود،یکی می گوید: ممکن است باشد و یکی می گوید: این افسانه است.
ارزش نفسی یعنی صِرف یک جمله یا قصه یا مطلبی که گفته شود، گاهی ذهن عرف عام بی طرف فوراً آن را می گیرد و می گوید 50 درصد یا 80 درصد راست است. [4] ]
مراتب ارزشگذاری نفسی
١. تحلیل عرضی و طولی موضوع
[مرحله ی اوّل، این است که موضوع را محور قرار میدهید و مؤلفه های موضوع را تحلیل می کنید. تحلیل عرضی و طولی یعنی به آن ساختار درختی می دهید. ببینید این موضوع چند شعبه و شاخ و برگ دارد.
٢. یافتن شواهد برای مؤلفههای منفرد
مرحله بعدی که شواهد را پیدا می کنید، نسبت به هر شاخ و برگ این موضوع، شواهد را درجه بندی میکنید،
٣. تعیین درصد ارزش نفسی
و به آن درصد می دهید. گاهی است که ارزش نفسیِ یک شاهد یک درصد است، ولی معمولاً ما ارزش نفسی را 50 درصد میگیریم.
50 درصد یعنی «فذره فی بقعة الإمکان[5]». می تواند راست باشد و می تواند دروغ باشد. اما گاهی است که وقتی به ریخت چیزی نگاه می کنید، درصد نفسیِ آن 50 درصد نیست. یعنی عرف عقلاء وقتی آن را می شنوند می گویند: فوقش دو درصد راست باشد. یعنی ارزش نفسیش از جهت مجموع قرائن داخلیه پایین است. [6]]
گام دوم: ارزشگذاری جمعی
[بعد از آن ارزشگذاری جمعی و سیستمی و تابعی کنید.ارزشگذاری جمعی به این است که ببینیم وقتی این مؤلفه در کل این نظام میآید، ارزش آن کمتر میشود یا زیادتر میشود. مهمترین بحث، بالا و پایین رفتن ارزش یک شیء نسبت به مقابل آن است. [7]]
[همین چیزی که یک ارزش دهیِ درصدیِ نفسی برای خودش دارد، در یک نظام دیگری از مؤلفه های تحقیق قرار میگیرد که آثار آن را کم و زیاد یا تأیید و رد می کند که من اسمش را موضوع محوری میگذارم؛ به جای سند محوری.
یعنی وقتی دارید یک موضوعی را تحقیق می کنید، دیگر کاری به ضعف سند ندارید. بلکه درصدِ نفسیِ آن را در کل می گذارید و به همه نگاه می کنید و آن را نسبت به همه می سنجید. گاهی با این کار درصد نفسی اش پایین تر می رود و گاهی هم بالاتر می رود. یعنی به تنهایی پنج درصد ارزش دهی کردیم ولی وقتی در کنار شواهد دیگر نگاهش کردیم، شد هفتاد درصد[8].]
[در موضوعمحوری همه روایات باید حاضر باشند و اولین کار برای موضوعمحوری، تحلیل عناصر هر بحثی است؛ یعنی تا یک روایت به دست شما دادند، دقیقترین کار منطقیاش این است که اول باید تحلیل کنید که این روایت درباره چند تا چیز دارد حرف میزند؟ تحلیل موضوعاتش را دقیق انجام دهید.
هر چه علم پیشرفتهتر شود در تحلیل، دقیقتر، آگاهانهتر و برای عقلای بشر نافعتر میشود. پس تا یک روایت را به دست ما دادند، چنانچه نرمافزاری باشد که از قبل به آن گفته باشند، به سرعت تحلیل میکند. تحلیلهای واژگانی، تحلیلهای موضوعی، تحلیلهای ارتباطی، تحلیلهای تاریخی بیرونی و تحلیلهای تاریخی درونی، همه این ها را سریع انجام میدهد. این تحلیل موضوعی خیلی مهم است
بنابراین شما تا با یک روایت صحیح بخاری مواجه میشوید، نمیگویید این یک روایت است و سندش هم این است! از این روایت در چند جا میشود استفاده کرد؟ استفادههای مباشری و استفادههای جنبی. این میشود فیشبرداری. فیشبرداریهای الآن خیلی کامل نیست. شما وقتی به دست منِ جاهل یک روایت میدهید، میگویم بهبه! این روایت از پنج تا موضوع صحبت میکند. همین روایت را به یک خبیری که شصت سال زحمت کشیده، این روایت شصت تا موضوع دارد که شصت موضوعی که بالفعل مطرح است این روایت را میشود در آنها از آن استفاده کرد. این ها تحلیل موضوعی است.[9]]
[موضوع محوری، این است که ما یک موضوعی را تحلیل میکنیم، به اجزای منطقی دقیق، بعداً انتظاری که از موضوع محور داریم، نظامِ منطقهای بینهایت ارزشی است، نه دو ارزشی[10]. خروجیِ موضوع محور، درصد است؛ یعنی یک موضوعی که مطرح میشود تحلیل میشود به ده تا شأن. یک شأنش با تحقیقات پایانی ما ۹۰ درصد ارزش صدق دارد، یک بخش ۸۰ درصد، میآید تا بعض زوایای کار که در روایت آمده، ده درصد است. یعنی اینطور نیست که یک روایت را بگوییم درست شد یا نشد. یک روایت را تحلیل موضوعی میکنیم.
- صفر و یکی نیست[11].
نه تنها صفر و یک نیست، بلکه نسبت به تحلیل موضوع حتی مثلاً ۸۰ درصدِ کامل هم نیست. یعنی نسبت به شئونات موضوعش متفاوت است. در موضوع محور مانعی ندارد که در یک روایت بخشی از آن، درصدش بالا بیاید و حدّ نصاب حجیّت را پیدا کند، یعنی عرف عقلاء، فقهاء، علماء به آن اعتنا میکنند، اما بخش دیگرش، در مجموع چیزهایی که کسر و انکسار کردیم به آن حدّ نصاب اعتناء عقلاء نرسد. این را موضوع محور میگوییم. [12] ]
تطبیق در قالب مثال
[موضوع محوری و درصدی کار کردن این است که مثلاً یک روایت هست که ارزش صدقش 50 درصد است. یعنی 50 درصد می تواند راست باشد و 50 درصد ممکن است دروغ باشد. روایت دیگری پیدا می کنیم که در جهت الف با اوّلی مشترک است اما در جهت باء با او مخالف است.
بیعت امیرالمؤمنین با ابوبکر
مثلاً یک روایت میگوید: امیرالمؤمنین را آوردند و سریعاً بیعت کردند[13] ولی روایت دیگر می گوید: آوردند، ولی بیعت نکردندمثل نقل ابن قتیبه[14]. خب، ارزش هر روایت فی حدّ نفسه، 50 درصد بود. اما وقتی دیگری کنارش قرار گرفت، ارزش ها تفاوت پیدا می کنند. هر دو روایت می گوید: حضرت را آوردند. یکی می گوید: سریعاً بیعت کردند ولی دیگری می گوید با مقدماتی و حرفهایی همراه بود. در اینجا می گوییم: 50 درصدی که مربوط به آوردن بود، درصدش رفت بالا. اما سریعاً بیعت کردن، که احتمال آن هم 50 درصد بود، معارض پیدا کرد و از 50 درصدش تنزّل پیدا نمود.
حالا باید برای هر کدام شواهد پیدا کرد. مثلا در ده نقل دیگر می بینید که بیعت سریع نبود[15] و آن ده تا ارزش نفسیِ روایت ابن قتیبه را بالا می برند و ارزش نفسیِ روایت دال بر بیعت سریع را پایین می برند.
خروجیِ این روش این می شود که می توانیم درباره موضوعی بگوییم: هشتاد درصد واقع شده است و درباره موضوعی دیگر بگوییم: سی درصد واقع شده است. یعنی بحث های تحقیقی ما روی تواتر و استفاضه دور می زند نه روی صفر و یک. که یا قبول کن یا قبول نکن. این خلاف فطرت تحقیق است[16].]
[مثالش همان مقاله یک بیعت یا دو بیعت است. این یک موضوع است که آیا همان اول بیعتی بود بود یا نبود. این موضوع را محور قرار می دهیم و شروع می کنیم به جمع آوری شواهد: روایاتی که می گوید: یک بیعتی در کار بوده و روایاتی که می گوید: اصلا بیعتی در ابتدا نبوده. آن هایی که اصل بیعت را نقل می کنند، عده ای می گویند: خیلی راحت بیعت واقع شده و عده ای می گویند با دشواری بود و آن هایی که بیعت را توأم با دشواری می دانند، مختلفند و در خیلی موارد با یکدیگر تعارض دارند. نرمافزار[17]، همه ی این شُعَب موضوع را برای شما جدا می کند و دقیق برای هر کدام درصد تعیین می کند[18].][19]
[1] تقریر جلسه تفسیر سوره مبارکه ق، تاریخ 25/2/92
[2] تقریر جلسه تفسیر سوره مبارکه ق، تاریخ 18/2/92
[3] جلسه سوم مباحث کلامی ،تاریخ ١/ ١٠/ ١۴٠٠
[4] تقریر جلسه درس تفسیر سوره مبارکه ق، مورخ ۳/ ۱۱/ ۱۳۹۱
م[5] مفاد نصیحت جناب ابنسینا در پایان اشارات: «إيّاك أن يكون تكيّسك و تبرّؤك عن العامّة هو أن تنبري منكرا لكلّ شيء، فذلك طيش و عجز. و ليس الخرق في تكذيبك ما لم تستبن لك بعد جليّته ، دون الخرق في تصديقك بما لم تقم بين يديك بيّنته ؛ بل عليك الاعتصام بحبل التوقّف. و إن أزعجك استنكار ما يوعاه سمعك ما لم تتبرهن استحالته لك، فالصواب لك أن تسرّح أمثال ذلك إلى بقعة الإمكان، ما لم يذدك عنها قائم البرهان. و اعلم أنّ في الطبيعة عجايب ، و للقوى العالية الفعّالة و القوى السافلة المنفعلة اجتماعات على غرايب»(الاشارات و التنبیهات، ص ۳۹۱)
[6] تقریر جلسه تفسیر سوره مبارکه ق، تاریخ 25/2/92
[7] جلسه سوم مباحث کلامی ،تاریخ ١/ ١٠/ ١۴٠٠
[8] تقریر جلسه درس تفسیر سوره مبارکه ق، مورخ ۳/ ۱۱/ ۱۳۹۱
[9] جلسه تفسیر سوره مبارکه ق، مبحث عدم تحریف قرآن،30/01/1393
[10] از منطقهای دوارزشی و بینهایت ارزشی در فصل سوم سخن خواهد رفت.
[11] کلام یکی از دوستان حاضر در جلسه درس
[12] جلسه درس فقه العقود، تاریخ ٧/ ١٢/ ١٣٩٧
[13] روایت جناب ابی سعید خدری:
4457 حدثنا أبو العباس محمد بن يعقوب ثنا جعفر بن محمد بن شاكر ثنا عفان بن مسلم ثنا وهيب ثنا داود بن أبی هند ثنا أبو نضرة عن أبی سعيد الخدری رضی الله عنه قال لما توفی رسول الله صلى الله عليه وسلم قام خطباء الأنصار فجعل الرجل منهم يقول يا معشر المهاجرين إن رسول الله صلى الله عليه وسلم كان إذا استعمل رجلا منكم قرن معه رجلا منا فنرى أن يلی هذا الأمر رجلان أحدهما منكم والآخر منا قال فتتابعت خطباء الأنصار على ذلك فقام زيد بن ثابت فقال إن رسول الله صلى الله عليه وسلم كان من المهاجرين وإن الإمام يكون من المهاجرين ونحن أنصاره كما كنا أنصار رسول الله صلى الله عليه وسلم فقام أبو بكر رضی الله عنه فقال جزاكم الله خيرا يا معشر الأنصار وثبت قائلكم ثم قال أما لو فعلتم غير ذلك لما صالحناكم ثم أخذ زيد بن ثابت بيد أبی بكر فقال هذا صاحبكم فبايعوه ثم انطلقوا فلما قعد أبو بكر على المنبر نظر فی وجوه القوم فلم ير عليا فسأل عنه فقال ناس من الأنصار فأتوا به فقال أبو بكر بن عم رسول الله صلى الله عليه وسلم وختنه أردت أن تشق عصا المسلمين فقال لا تثريب يا خليفة رسول الله صلى الله عليه وسلم فبايعه ثم لم ير الزبير بن العوام فسأل عنه حتى جاؤوا به فقال بن عمة رسول الله صلى الله عليه وسلم وحواريه أردت أن تشق عصا المسلمين فقال مثل قوله لا تثريب يا خليفة رسول الله صلى الله عليه وسلم فبايعاه
هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه(المستدرك على الصحيحين، ج3، ص80)
[14]وبقي عمر ومعه قوم، فأخرجوا عليا، فمضوا به إلى أبي بكر، فقالوا له: بايع، فقال: إن أنا لم أفعل فمه؟ قالوا: إذا والله الذي لا إله إلا هو نضرب عنقك، فقال: إذا تقتلون عبد الله وأخا رسول، قال عمر: أما عبد الله فنعم، وأما أخو رسوله فلا، وأبو بكر ساكت لا يتكلم، فقال له عمر: ألا تأمر فيه بأمرك؟ فقال: لا أكرهه على شئ ما كانت فاطمة إلى جنبه(الامامة والسياسة، ج ١، ص 30)
[15] مانند روایت عایشه در صحیح بخاری که تصریح میکند در تمامی شش ماه بعد از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله حضرت بیعت نکرده بودند:« حدثنا يحيى بن بكير حدثنا الليث عن عقيل عن بن شهاب عن عروة عن عائشة … وكان لعلی من الناس وجه حياة فاطمة فلما توفيت استنكر علی وجوه الناس فالتمس مصالحة أبی بكر ومبايعته ولم يكن يبايع تلك الأشهر»(صحيح البخاری، ج۴، ص۱۵۴۹ و ط السلطانیه،ج ۵،ص ۱۳۹ و همینطور: صحيح مسلم ت عبدالباقی ، ج۳، ص۱۳۸۰)
ین نقل، علاوهبر صحیحین در کتب متعدد آمد است:
فهجرته فاطمة فلم تكلمه فی ذلك حتى ماتت فدفنها علی ليلاً ولم يؤذن بها أبا بكر قال فكان لعلی وجهٌ من الناس حياة فاطمة فلما توفيت فاطمة انصرفت وجوه الناس عن علی ومكثت فاطمة بعد رسول الله صلى الله عليه وسلم ستة أشهر ثم توفيت فقال رجلٌ للزهری فلم يبايعه على ستة أشهر فقال لا والله ولا أحدٌ من بنی هاشم حتى بايعه علی وفی حديث عروة فلما رأى علی انصراف وجوه الناس عنه فزع إلى مصالحة أبی بكر فأرسل إلى أبی بكر ائتنا ولا يأتنا معك أحدٌ وكره أن يأتيه عمر لما علم من شدة عمر (الجمع بين الصحيحين، ج۱، ص۸۶)
همینطور در سنن البيهقی الكبرى، ج۶، ص۳۰۰ و مسند أبی عوانة، ج۴، ص۲۵۱ و مصنف عبد الرزاق، ج۵، ص۴۷۲ و مسند أبی بكر، ج۱، ص۸۸ وتاريخ الطبری ، ج۲، ص۲۳۶
عن محمد بن سيرين لما بويع أبو بكر وتخلف علی كرم الله وجهه عن مبايعته وجلس فی بيته بعث إليه أبو بكر ما أبطأ بك عنی أكرهت إمارتی قال علی ما كرهت إمارتك ولكنی آليت ألا أرتدی بردائی إلى الصلاة حتى أجمع القرآن قال ابن سيرين فبلغنی أنه كتبه علی على تنزيله ولو أصيب ذلك الكتاب لوجد فيه علم كثير وعن عائشة رضی الله عنها أن عليا مكث ستة أشهر حتى توفيت فاطمة رضی الله تعالى عنها ثم بايع أبا بكر ولم يبايع أحد من بنی هاشم حتى بايع علی رضی الله عنه وكرم وجهه(سمط النجوم العوالی، ج۲، ص۳۳۳)
[16] تقریر جلسه تفسیر سوره مبارکه ق ، تاریخ 22/2/92
[17] طراحی نرمافزار متناسب با فضای موضوع محوری از دغدغههای مطرح شده در این جلسات که در فصل پایانی این نوشتار به آن میپردازیم.
[18] تقریر جلسه تفسیر سوره مبارکه ق، تاریخ 25/2/92
[19] مرحوم آقابزرگ تهرانی در مورد کیفیت کار با روایات تاریخی چنین میفرماید:
المسألة التأريخية لا يحكم فيها إلا كتب السير والتواريخ المعتبرة المعتمدة المسلمة، ولا تخلو تلك الكتب غالباً من متخالفات في بعض خصوصيات واقعة واحدة، بل بعضها متناقض لبعض في بعض الخصوصيات، بحيث لا يمكن الجمع بينهما، بل يقطع بكذب أحدهما إجمالاً. نعم، قد يظفر المتدرب في تلك الكتب والمتفحص في أطرافها بقضية تاريخية، وكلما يتتبع في مظان ذكرها من سائر الكتب لا يرى ذكراً لها، أو لما ينافيها ويناقضها، فيحصل الاطمئنان بوقوعها، وقد يظفر الفاحص المتأمل في تلك الكتب على اختلافها في بعض الخصوصيات بقضية واحدة موجبة أو سالبة قد اتفق الجميع في الدلالة عليها مطابقة أو التزاماً بينا، لكنها منضمة في كل کتاب بخصوصيات مخالفة الخصوصيات في غيره، ولا يرى فيها ولا في غيرها ما يكذب نفس القضية وينفيها صريحاً، فيطمئن بتحقق هذه القضية الواحدة، و ان لا يحصل له ظن يتحقق إحدى هذه الخصوصيات المتخالفة.
بل قد يحصل العلم يتحقق نفس القضية فقط إذا بلغت عدة من أخبر بها من مؤلفي الكتب في كتبهم عدة التواتر المفيد للعلم؛ لأن كل واحد منهم قئ أخبر بنفس القضية، لكنه مع ضميمة خصوصيات متخالفة، فبلغي تلک الخصوصيات لكونها خبر الواحد، ويبقى نفس القضية مخبراً بها من عدة بالغة حد التواتر، فتكون متواترة لفظاً إن كانت مدلولاً مطابقياً، ومعنى إن كانت الترامياً.
بل قد يحصل العلم بالجامع أيضاً في عدة أخبار قليلة جداً غير بالغة حد التواتر ولا قريه مع اختلافها في خصوصيات إذا علم إجمالاً بصدور واحد غیر معين من تلك الأخبار عن الإمام المعصوم عليه السلام، فأثر هذا العلم الإجمالي القطع بوقوع ما هو الجامع المشترك بين تلك الأخبار، والعلم بصدور ما هو أخص مضموناً من الجميع، فيفيد فائدة التواتر المعنوي من حصول العلم بالجامع، وليس منه، ويسمى بالتواتر الإجمالي فكتب التواريخ والسير مع اشتمال أكثرها على اختلافات في خصوصيات أغلب القضايا التاريخية واضطرابات في مضامين رواياتها يمكن لطلاب الحقائق الاستفادة منها، ويتحقق الحال في القضية عنها بإحدى الطرق المذكورة. فلو الغينا هذه الكتب أو أكثرها، وعزلناها عن الحكومة في القضية التاريخية بمجرد وجود المخالفات والاضطرابات فيها، لانسد علينا باب معرفة أغلب تلك القضايا، إذ العقل والاجتهاد والرأي، والاستبعاد معزولات في استنباط القضايا التأريخية، والحكم بالوقوع واللاوقوع ليس إلا من وظائف تلك الکتب فترك الرجوع إليها ظلم عليها وعلينا بتضييع حق حكومتها وتفويت ما نستفیده منها. (رسائل المحقق الطهرانی، رسالة النقد اللطیف فی نفی تحریف القرآن الشریف، ص ٨١-٨٣)
بدون نظر