رفتن به محتوای اصلی

نکته‌ای در ضبط کلمه «مُسَودة» در روایت « أ ما يعلمون أنه إنما يقتل السفياني»

(2:24)

نکته ی دیگر؛ روی حساب رسمی که در ذهنم بود و قبلاً خوانده بودم، کلمه «مسوّدة» را طوری خواندم. این حدیث را هم به‌خاطر نکته ی مهم کلامی و بلکه روش تشابک محوری خواندم. حدیث این بود:

حميد بن زياد عن أبي العباس عبيد الله بن أحمد الدهقان عن علي بن الحسن الطاطري عن محمد بن زياد بياع السابري عن أبان عن صباح بن سيابة عن المعلى بن خنيس قال: ذهبت بكتاب عبد السلام بن نعيم و سدير و كتب غير واحد إلى أبي عبد الله ع حين ظهرت المسودة قبل أن يظهر ولد العباس بأنا قد قدرنا أن يئول هذا الأمر إليك فما ترى قال فضرب بالكتب الأرض ثم قال أف أف ما أنا لهؤلاء بإمام أ ما يعلمون أنه إنما يقتل السفياني.[1]

من  خواندم: «حين ظهرت المُسودّة». تذکر دادند که «مُسَوّدة» است. برایم جالب بود؛ دیدم کافی هشت جلدی که تحقیق مرحوم آقای غفاری است، اعراب ندارد. حتی اصول کافی هم اعراب ندارد. اصول کافیِ مترجَم –برای مرحوم آقای رسولی- اعراب دارد. اما اینجا ندارد، ولی استثناءا همین کلمه «مُسَوّدة» را اعراب گذاشته است. من روی حساب اُنسی که قبلاً داشتم «مُسودّة» خواندم. اما چطور بود که من «مُسودّة» خواندم؟ داشتم مبادی آن را بررسی می‌کردم؛ احتمال دادم در کتاب‌هایی که قبلاً در دبستان از کتب تاریخی برای ما می‌گفتند، ابومسلم و لشگر او را به «سیاه جامگان» ترجمه می‌کردند. شاید کلمه سیاه جامه در ذهن من بود که «المُسودّة» می‌خواندم که به‌معنای «المُسودّة رایاتهم/ ثیابهم» است. و حال این‌که «المُسَوّدة» یعنی سیاه پوشان. اسم فاعل است؛ یعنی «اللابسون السواد». «مُسَوِّد» یعنی کسی که «لبس السواد». در فارسی به سیاه جامگان ترجمه می‌شود. ولذا ترجمه دقیق تحت اللفظیِ «مُسَوّدة»، سیاه پوشان است. نه سیاه جامه. به عبارت دیگر وصف به حال نفس است، نه وصف به حال متعلق. «مُسَوِّد» خودش «مُسَوّد» است؛ سیاه می‌پوشد. سیاه پوشنده است. سیاه پوش است. نه سیاه جامه؛ که وصف سیاه وصف به حال متعلقش است. مثل آیه «وُجُوهُهُم مُّسۡوَدَّةٌ»[2] که «المُسودّة وجوههم». علی ای حال جالب این است که خود مرحوم آقای غفاری اعراب گذاری کرده‌اند. علی ای حال من «مُسودّة» خواندم و گفتم تصحیح کنم.

شاگرد: وجه ارجحیت «مُسَوّدة» چیست؟

استاد: ظاهراً یک اصطلاح جا گرفته لغوی است. یعنی از آنهایی نیست که بگوییم برای ضبطش به کتاب مراجعه کنید. چون واژه «مُسَوّدة» یک واژه پرکاربرد عرفی بوده، در کتب لغت آمده است. در کتب لغت هم ضبط آن «مُسَوّدة» است. چون عرف آن را زیاد به کار می‌بردند. این جور نیست که بگوییم مثل «دحمان» و «دحان» که دیروز گفتیم ضبط یک نفر باشد و ببینیم او چه گفته است. من در کاربرد آن‌ها نبوده ام. شاید قبلش از طفولیت در ترجمه فارسی «سیاه جامگان» گفته بودند، ما هم گفتیم «مُسودّة».

شاگرد: «مُسَوّد» خودش این کار را می‌کند.

استاد: بله، البته «مُسَوَّدة» هم ممکن است. «مُسَوَّدة» یعنی «المنتسبون انفسهم الی السواد»؛ سیاه گرایان. این هم از نظر لغوی مشکلی ندارد. ولی آن چه که ضبط کرده‌اند «المُسَوِّد» است؛ یعنی «اللابس للسواد».

شاگرد۲: عرف بین سیاه جامگان و سیاه پوش فرقی نمی‌گذارند. ولی با سیاه پرچم فرق می‌گذارند.

استاد: سیاه جامگان هم که می‌گفتند به‌خاطر سیاهی پرچمشان بوده است.

شاگرد۲: من «مُسَوِّدة» را می‌گویم که سیاه جامگان ترجمه خیلی خوبی است. یعنی لباسی که آن‌ها می‌پوشیدند سیاه بود. جامه آن‌ها سیاه بود.

استاد: درست است. در این جهتش حرفی ندارم. ولی خیلی تفاوت دارد که «مُسَوِد» وصف خودش باشد، ولو جامه او سیاه است. سیاه را می‌پوشد. اما «مُسَوِد» خودش است. به خلاف «المُسوَدّة» که چیزی از او سیاه است. تفاوت بالدقه هست ولو مآلش یک چیز می‌شود.


[1] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏8، ص: ۳۳۱

[2]الزمر ۶۰