رفتن به محتوای اصلی

دو شاهد از روایات در مورد علم مخلوقات به خداوند و نفی نسخه‌ی تصحیح شده

 

خُب اگر «علمه» را برداریم معنا به چه صورت می‌شود؟ شواهدی از سایر خطب امیرالمؤمنین علیه‌السلام دارد. خیلی زیبا و عالی! دیگر بیانات امیرالمؤمنین است؛ دون کلام الخالق و فوق کلام المخلوق. واقعاً عباراتی است که آدم بهت زده می‌شود. «کُلُّ مُسَمًّی بِالْوَحْدَهِ غَیْرَهُ قَلِیلٌ»[1]. هر چه در این عبارت فکر می‌کنید، جز بهت چیزی نیست. «کل مسمی بالوحدة غیره قلیل»؛ خدا کثیر است؟! این اندازه نمی‌فهمیم که امیرالمؤمنین علیه السلام نمی‌خواهند بگویند خدا کثیر است؟! خُب، پس می‌خواهند چه بگویند؟

شاگرد: تاویل به عدد می‌شود.

استاد: چرا وقتی تاویل به عدد می‌شود، به این صورت می‌شود؟ «کل مسمی بالوحده واحد». این جملات خیلی عجیب است. حالا نظیر این‌ها در نهج هست که مربوط به بحث ما است.

الآن دو عبارت از نهج یادم هست، آن‌ها را برای روشنشدن اینجا می‌گویم. حضرت می‌فرمایند: «هُوَ اللَّهُ اَلْحَقُّ الْمُبِینُ أَحَقُّ وَ أَبْیَنُ مِمَّا تَرَی الْعُیُونُ»[2]. حق، چیز ثابت است. مبین، یعنی آشکار. یک حق آشکار است. خدای متعال حق مبین است؛ حق ثابت آشکار است. «احق و ابین مما تراه العیون»؛ ثابتتر، آشکارتر از آنی است که چشمهای شما می‌بیند. همین‌طوری می‌خواهند استعاره بگویند؟! همین‌طور می‌خواهند عبارت ادبی بگویند؟! یا خیر، می‌خواهند معرفتی که اساس دین است را بگویند؟ خدا این جور است. از آیات شریفه هم شاهد دارد. فعلاً ما در دار حجاب هستیم. آیه می‌فرماید: «يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ، يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَيَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ»[3]. قبلش هم بود، اما در آنجا آن‌ها «یعلمون». یعنی به یک نحو خاصی از شهود می‌رسند و می‌بینند که چگونه بود. حالا به شهود معرفتی رسیده‌اند. این یک جمله از نهج‌البلاغه بود.

امیرالمؤمنین علیه السلام که می‌فرمایند: «أحق و أبین مما تراه العیون»، بگوییم نه، نمی‌شود. حضرت بگویند: «لم یغب عن شیء». خُب، کسی که «أبین من العیون» نزد همه حاضر است، اگر بگویند «لم یغب عن شیء»، خلاف حرفشان است؟! عین همان است.

شاهد دیگر؛ این هم خیلی عالی است. این‌ها را مکرر گفته‌ام. یادآوری و کنار هم گذاشتنش مهم است. حضرت فرمودند: «ولم تدركه الأبصار فيكون بعد انتقالها حائلا»[4]. خیال می‌کنید درست همین عبارت است. معادل او است از حیث مطلب. چشمها خداوند را نمی‌بیند. چرا؟؛ چون اگر چشم خدا را ببیند، وقتی از او چشم گرداندید، دیگر او را نمی‌بینید. عجب! چه مطالبی! چرا چشم خداوند را نمی‌بیند؟؛ چون وقتی از خداوند چشم می‌گردانید، دیگر او را نمی‌بینید. خُب، آیا می‌توان از خدا چشم گرداند؟! نمی‌شود. خدایی که اصلاً نمی‌توان از او چشم گرداند، پس با چشم هم نمی‌توان او را دید. مطلب به این زیبایی است! «ولم تدركه الأبصار فيكون بعد انتقالها حائلا»؛ یعنی زائلاً عن الرویة. نمی‌شود، محال است که از رؤیت زائل شود. چرا؟؛ چون «فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»[5]. محال است یک مخلوقی در یک حالی نتواند خالق را نبیند. «لا يدرك مخلوق شيئا إلا باللّه»[6]. حتی چیزهای دیگر را هم به وسیلهی او درک می‌کنیم. «تعرفه وتعلم علمه ، وتعرف نفسك به»[7]. همهی این‌ها روایات معصومین علیهم السلام است. «تعرف نفسک به»؛ حتی می‌خواهی علم به خودت پیدا کنی، از طریق علم به خالق است. از غیره معنا ندارد.

شاگرد: عبارت «و لم تدرکه الابصار فیکون بعد انتقالها حائلا» در توحید صدوق است.

استاد: بله؛ این‌ها را مؤید می‌آوریم که اگر کسی کلمهی «علمه» را در اینجا به‌عنوان قیاسی اضافه کرده، این قیاس او در اینجا جا نداشته است. هم اگر «علمه» باشد، درست است که وجهش صحبت شد. اگر هم «علمه» نباشد، خراب نیست. به جایی بر نمی‌خورد که بگوییم «لم یغب عن شیء»؛ خدای متعال از هیچ چیزی غایب نشده است. اگر غایب می‌شد، «یُعلم بحیثیة». یعنی در یک جا به او علم داشتیم و در جای دیگر نداشتیم. حیثیت یعنی جا و موضع. حیث، مکان است. در زمانی دانسته می‌شد و در زمانی دیگر غایب بود. در یک جایی دانسته می‌شد و در جای دیگر دانسته نمی‌شد.

پس نتیجه چه می‌شود؟؛ یعنی «لم یغب عن شیء فیُعلم فی جمیع الامکنه و الازمنة، فی جمیع الحیثیات». هیچ کجا غایب نیست از هیچ چیزی. چشم را به هر طرف ببرید، محال است که او از گردش چشم تو و از منظر دید تو غایب شود. این زیباترین بیانی است که فقط در کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام آمده است.

شاگرد: «مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ»[8].

استاد: بله.   زهی نادان که او خورشید تابان                 به نور شمع جوید در بیابان[9]

شعر قشنگی است! کسی است که در روز شمع به دست گرفته و دارد در بیابان قدم می‌زند. می‌گویند با این شمع می‌خواهی چه چیزی را پیدا کنی؟ می‌گوید: می‌خواهم خورشید را پیدا کنم! حضرت علیه السلام هم می‌فرمایند: «متی غبت»؟! بعد هم حضرت در ادامه نفرین کردند: «عمیت عین لاتراک علیها رقیبا».

 

و الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.


[1]. نهج‌البلاغه (نسخهی صبحي صالح)، ج ۱، ص ۹۶.

[2].همان، ص ٢١٧.

[3]. سورهی نور، آیات ۲۴ و ۲۵.

[4]. شیخ صدوق، التّوحيد، ج ۱، ص ۳۱.

[5]. سورهی بقره، آیهی ١١۵.

[6]. شیخ صدوق، التّوحيد، ج ۱، ص ۱۴۳.

[7]. علامهی مجلسی، بحار الأنوار (چاپ: مؤسسةالوفاءج ۶۸، ص ۲۷۶.

[8]. إقبال الأعمال، ج ۱، ص ۳۳۹.

[9]. شیخ محمود شبستری، گلشن راز، بخش چهارم