ج) محو طرحی و عدم قابلیت طرح اشیاء در هویت غیبی الهی و نفی وحدت عددی از خداوند
اینکه ما بگوییم حضرت علیه السلام در همین صحیفه میفرمایند: «وَ اسْتَعْلَی مُلْکک عَلُوّاً سَقَطَتِ الْأَشْیاءُ دُونَ بُلُوغِ أَمَدِهِ»[1]؛ «سقطت الاشیاء دون بلوغ امده» یعنی اشیاء نمیتوانند خدا شوند؟ نمیتوانند به خدا برسند؟ معنایش این است؟! یا خیر، «دون بلوغ أمده» یعنی اگر اشیاء بخواهند به موطنی بروند که اصل هویت غیبیهی الهیه و ذات خداوند متعال است، محوِ طرحی میشوند. یعنی وقتی میخواهند بالا بروند، اصلاً موضوعیت آنها از باب اینکه شیء باشند، محو میشود. «لایمکن طرحه». هفتهی قبل مثال زدم برای آنجایی که فرضِ محال میکنیم و برای جایی که خود فرض، محال است و فقط لفظ آن را میگوییم؛ نه اینکه فقط یک محالی را فرض میکنیم. فرض محال که محال نیست. اما یک وقتی است که خود فرض، محال است. اینجا با جاهای دیگر خیلی تفاوت دارد. در اینجا اگر این حرف سر برسد، خیلی کارساز است؛ ما میگوییم عدّ به چه معنا است؟ یعنی این آن نیست. شما از همینجا هم سراغ قاعدهی بسیط الحقیقه رفتید. میگویم این آن نیست. خُب، وقتی این آن نیست، یک و دو هست. اما اگر فرض گرفتیم «سقطت الاشیاء»، «کفوا أحد»، وقتی کفو نیست، چه میشود؟ قابلیت طرح ندارد که بگوییم آن نیست. خُب، بعد حرف ایشان میآید که فرمودند: بسیط الحقیقه. در بسیط الحقیقه، گامهای منطقی بر میدارند. لذا من گفتم در گامهای بعدی، باید توقف کنیم. از اول نمیتوانیم چک سفید امضا بدهیم و تا آخر برویم. هر گامی که برداشته میشود، در یک استدلال علمی و فلسفی باید ملازمهی آن برای ما ثابت شود. در ما نحن فیه، میگوید: ورای او نیست، چون نیست، عدّ مصحح دارد. لذا عرض کردم حضرت علیه السلام فرمودند: «من عدّه فقد حده». همین که او را محدود میکنید، میبینید این آن نیست. محدود که کردی، شمردن به کار میآید. نیازی ندارد که حتماً بین این دو اشتراکٌمایی را فرض بگیریم. عملیة العدّ بین دو چیزی که میخواهید بشمارید، نیاز به اشتراک ندارد؛ همین اندازه که اولی دومی نیست، کافی است. مصحح عملیة العدّ است. نه عدد اصلی. عملیة العدّ؛ یک و دو. چرا دو؟؛ بهخاطر اینکه این، آن نیست. خُب، پس باید دویی مطرح باشد. اگر به موطنی رفتیم که اگر تصور کنید، دو موضوعیت ندارد … .
[1] همان دعای ٣٢
بدون نظر