خصوم، به معنای بیانات علمی
در صفحهی هفتادم [از توحید شیخ صدوق] بودیم. در این قسمت از عبارت خطبهی شریفه، فقراتی سهگانه بود. امام علیهالسلام این سه جملات را ردیف فرموده بودند. فرمودند:
«قد يئست من استنباط الإحاطة به طوامح العقول ، ونضبت عن الإشارة إليه بالاكتناه بحار العلوم ، ورجعت بالصغر عن السمو إلى وصف قدرته لطائف الخصوم واحد لا من عدد ، ودائم لا بأمد ، وقائم لا بعمد»[1].
در «لطائف الخصوم» احتمالی مطرح شد، نمیدانم در کلمات علماء برای آن تأییدی پیدا کردید یا خیر. «خصوم» را بهمعنای وهم گرفته بودند. احتمالی را عرض کردم که اصلاً خصوم بهمعنای بیانات علمیه باشد. «خصام» یعنی بیان: «وَهُوَ فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ»[2]، یعنی ... . اتفاقا اینکه میگویند خصومت دارد، یعنی دعوا میکند و حرفهایش را میزند. حالا هر چه که هست، صحبتش شد. خود کلمهی «لطائف» خیلی مهم است. یعنی حضرت علیه السلام برای وهم و برای جهل و برای دشمن کلام، میگویند: «لطائف»؟! آدم برای اینها [دشمن] که از تعبیر «لطیف» استفاده نمیکنند. «لطیف» را برای چه کسی میگویند؟؛ برای بیانات علمیه گفته میشود. «لطائف الخصوم» یعنی البیانات الطیفه العلمیه. نه دشمنهای لطیف که وهم است. وهمِ خیلی لطیف! وقتی وهم دشمن است که خلاف فصاحت است بگوییم دشمنی لطیف است. باید بگوییم دشمنی دغل؛ دشمنی مضر. «دشمن» و «لطیف» با هم تناسب ندارد. نمیخواهم آن فرمایش را رد کنم. احتمالی داده بودیم. طبق قاعدهی دیروز بود. میخواهم نسبت به وجه قبلی، محسنات آن را جلوه بدهیم. علی أیّ حال، این احتمال هست که مقصود از «خصوم»، بیانات لطیفه باشد.
شاگرد: در مورد «خصیم مبین» روایت هم داریم که معنای ناطق و بلیغ میدهد.
استاد: بله؛ چون آن روایت را ذیل آیهی شریفه دیده بودم، گفتم در ذهنم آمد: «لطائف الخصوم». وقتی حضرت علیه السلام «لطیف» میگویند، مقصودشان از «خصم» دشمنیکردن نیست. میتوان گفت: یعنی دشمنیهای خیلی ظریف و ناقلا، اما کلمهی «لطیف» با یک نحو دشمنی [تناسب ندارد]. خلاصه این احتمال صفر نیست. بلکه در اذهان شریفهی علماء این احتمال بوده است. «لطائف الحیل» را برای دشمنی که ضرر میزند، به کار میبریم یا خیر؟ «لطائف الحیل» برای حیلههای درست است. مثلاً در جواهر میبینید [که میگویند:] «من الحیل الشرعیه». بحث هم میکنند که حیل شرعیه درست است یا خیر. خُب، به این حیل شرعیه نمیتوانند، بگویند: حیل بد. فقها دارند بحث میکنند. این لطائف الحیل میشود. یعنی حیلههای لطیف. این خوب است. اما گاهی است که میگویند: برای دزدی حیله زده است. عرف بلیغ؛ نه عرفی که لفظ ندارد، عرف بلیغ بگوید دزدی آمده است و با لطائف الحیل پول من را برده است. اینجا میگویند: خُب، چه لطافتی در کسی است که میخواهد دزدی کند؟! شما کلمهی لطیف را که بار مثبت ارزشی دارد، دارید برای دزدیای به کار میبرید که سر و پایش منفی است! اینها را برای تقویت احتمالی که گفتم عرض میکنم. ولی اگر در کلمات علما پیدا شود که خیلی بهتر است.
شاگرد: در عبارتهایی که دو کلمه با هم هستند، که فرمودید در کلمات اهلبیت علیهم السلام زیادی است، اگر از این دو تا، یکی مبهم باشد، آن یکی میشود مفسِر ...، در همین تعبیر، شما میخواهید «خصوم» را به وسیلهی «لطائف» معنا کنید ... .
استاد: اینجا از جاهایی است که قرینهی داخلیه هست. یعنی حتی قطع نظر از بیرون، خود این ترکیب را در نظر میگیریم؛ نه از باب صرف لسان – اضافه که اضافه است - بلکه از باب محتوای لسان در نظر میگیریم. یعنی وقتی معنادهی شد، وقتی زبان از نشانه به مرحلهی معنادهی آمد، آن وقت است که این قرینهی داخلیه معنا پیدا میکند. یعنی معنایی که از «لطیف» داریم با معنایی که از دشمنی داریم، ببینیم در اینجا کدام انسب است.
شاگرد: عرض بنده این است که وقتی معنای هر دو را از خارج میدانیم و بعد وقتی در کنار هم قرار گرفتند، معنای مناسبش پیدا شود. اما گاهی هم به این صورت است که معنای یک لفظ را میدانیم، اما اطلاع چندانی از معنای لفظ کناری نداریم، یا مردد بین چند معنا است، ولی نمیدانیم کدام یک از آنها است، اگر معنای آن را از لفظ کناری به دست بیاوریم، صحیح است؟
استاد: میتوانیم از رابطه به دست بیاوریم. از تناسب حکم و موضوع. واقعاً در فضای فهم عقلاء، فقه و همهی علوم، تناسب حکم و موضوع حرف اول را میزند. یعنی شما یک مطلبی را میگویید و یک محمولی را برای آن میآورید. منظورم از حکم، حکم بهمعنای وسیع است. موضوع و محمولش؛ حکم و موضوعش؛ وقتی میبینید که این حکم را برای چه میآوریم، به محض اینکه اطلاعات و درکی از موضوع و حکم دارید را، میخواهید جفت و جور کنید و پیچ ومهره کنید، فوری میفهمید که باید آن را معنا کنید. این پیچ، پیچ این مهره هست یا نیست؟ این مهره برای این پیچ هست یا نه؟
شاگرد ٢: همنشینی است. همنشین یک و … . مثل زبان است دیگر.
استاد: بله و چه بحثهایی دارد.
[1]. شیخ صدوق، التوحید، ج ۱، ص ۷۰.
[2]. سورهی نحل، آیهی ۴.
بدون نظر