ح) مسبوقیت ذات الهی نسبت به اشیاء، حتی استحاله¬ی اجتماع نقیضین
استاد: من همیشه میگفتم که زیباترین بیان برای این بحثها این است: «وَإِلَيۡهِ يُرۡجَعُ ٱلۡأَمۡرُ كُلُّهُ»[1]؛ «الامر» به چه معنا است؟ یعنی «شیء»؟! یعنی «موجود»؟! امر، خیلی اوسع است. لذا جایی که گیر میافتیم، میگوییم نفس الامر. هر کجا در کلمهی وجود، گیر میافتید، به زیباترین بیان میگویید حالا نفس الامرش این است؛ نفس الامریت دارد. فوری راحت میشوید. چرا؟؛ چون کلمهی «امر» خیلی وسیع است. لذا به این معنا «وَإِلَيۡهِ يُرۡجَعُ ٱلۡأَمۡرُ كُلُّهُ». یکی از آن امرها، استحالهی تناقض است. همینجا بود که آن آقا میگفت: «اگر خدا هم نبود، تناقض محال بود»؛ عرض کردم: ابدا. این خدایی که میگویید، خدای موهوم است. خدایی که انبیاء و اوصیاء علیهم السلام گفتهاند را بفهمیم. تناقض، یک حقیقتی از حقایق است. مسبوق به هویت الهیه است. یعنی حتی استحالهی تناقض، بهعنوان یک حق، مسبوق است. نمیخواهم، بگویم موجد میخواهد. اینها را قبلاً بحث کردهایم. دوباره موجد را به کار نیاورید. اما مبدائیت …؛ «وَإِلَيۡهِ يُرۡجَعُ ٱلۡأَمۡرُ كُلُّهُ»؛ یکی از امور چیست؟؛ استحالهی تناقض است. استحالهی تناقض، امر هست یا نیست؟ «امرٌ له نفس الامریة». پس «الیه یرجع». و لذا «قُل لَّوۡ كَانَ مَعَهُۥءَالِهَة كَمَا يَقُولُونَ إِذا لَّٱبۡتَغَوۡاْ إِلَىٰ ذِي ٱلۡعَرۡشِ سَبِيلا»[2]. «ذی العرش» خیلی مهم بود. «العرش»، او «ذو العرش» است.
شاگرد: غیری که فرض ندارد … .
استاد: غیری که فرض ندارد، به ما می فهماند … .
شاگرد: آن موهوم است.
استاد: بله، لفظی میگوییم و لذا او در واقعیت امرش، مصحح عدّ را ندارد؛ «واحد لا من عدد». لذا عرض میکردم: وحدت خدای متعال، وحدتی مختص به خودش است. در روایت فتح بن یزید[3] هم بود؛ یعنی «لا واحد الا اللّه سبحانه و تعالی»، نه اینکه «لا اله واحد الا اللّه»، اینکه جای خودش است، حتی «لا واحد الا اللّه». امام فرمودند: «احلت یا فتح».
شاگرد: … .
استاد: فوری نباید بحثها را به هم بریزیم، فرق میکند. حضرت علیه السلام فرمودند: «فالإنسان واحد في الاسم ، لا واحد في المعنى»؛ فرمودند: نگویید انسان واحد است. خیلی دقیق میفرمایند. انسان واحد نیست؟! پس چطور ما میگوییم که انسان موجود است و وجود هم بسیط است؟! ترکیب بردار نیست! اگر وجود است که وجود است، بسیط هم که بسیط است و تمام! «الوجود و البساطة یساوق الوحدة»! ما اینها را میگوییم، پس چرا امام علیه السلام، اینطور فرمودهاند؟! اگر مباحثاتش ضبط شده باشد، به تفصیل اینها بحث شده است.
علی أیّ حال، مطلبی که میخواهم در این جلسه عرض کنم، این است: اگر فرض گرفتیم که قوام عدّ، فقط به محدودیت است، نه به اشتراک بین این دو معدود، اگر این را فرض گرفتیم، معنای «واحد لا من عدد»، معنای خیلی راقیای میشود. یعنی خدای متعال طوری است که وقتی سراغ او میروید، عدد برای او معنا ندارد. حتی به اینکه بگویید یک، خالق است و دو، مخلوق. چرا؟ چون در مقام ذات او، مخلوق، امکان طرح ندارد. در مقامِ دون ذات است. در مقام اسماء و صفات است که شما خالق و مخلوق میگویید.
[1]. هود، آیهی ١٢٣.
[2]. الاسراء، آیهی ۴۲.
[3]. شیخ صدوق، التّوحيد، ج 1، ص 56: «ولا يحجبه الحجاب فالحجاب بينه وبين خلقه لامتناعه مما يمكن في ذواتهم ولا مكان ذواتهم مما يمتنع منه ذاته ، ولافتراق الصانع والمصنوع والرب والمربوب ، والحاد والمحدود ، أحد لا بتأويل عدد…قلت : فالله واحد والإنسان واحد ، فليس قد تشابهت الوحدانية؟ فقال : أحلت ثبتك الله إنما التشبيه في المعاني فأما في الأسماء فهي واحدة وهي دلالة على المسمى وذلك أن الإنسان وإن قيل واحد فإنه يخبر أنه جثة واحدة وليس باثنين ، والإنسان نفسه ليس بواحد ، لأن أعضاءه مختلفة ، وألوانه مختلفة غير واحدة ، وهو أجزاء مجزأة ليس سواء دمه غير لحمه ، ولحمه غير دمه ، وعصبه غير عروقه ، وشعره غير بشره. وسواده غير بياضه ، وكذلك سائر جميع الخلق ، فالإنسان واحد في الاسم ، لا واحد في المعنى والله جل جلاله واحد لا واحد غيره ، ولا اختلاف فيه ، ولا تفاوت ، ولا زيادة ، ولا نقصان».
بدون نظر