ه) نقدی بر قاعدهی «بسیط الحقیقة کل الاشیاء»
خُب، در اینجا اگر به آنجا رفتیم، اگر محدود است، میگوییم یک و دو. در آنجا دو ندارد. حالا شما میگویید پس کل الاشیاء. در اینجا داریم گام بر میداریم. یعنی ما الآن در مقامی در بسیط الحقیقة، اشیایی را فرض گرفتهایم. اتفاقا سیر ما هم، از اشیاء است؛ اشیاء و بستر آنها و …، در اینجا میگوییم این، کل آنها است. یعنی داریم، به او ارفاق میکنیم. در حالی که بر عکس است. یعنی هر چه بخواهیم برای اشیاء موضوعیت طرح بدهیم، وقتی بسیط الحقیقة مطرح است، آنها قابل طرح نیستند تا بگوییم او کل اینها است. بنابراین، همان جملهای است که حضرت علیه السلام برای مؤمن فرمودند؛ وقتی هویت غیبیهی الهیه را میگویید. وقتی غیر او را میبینید، نمیتوانید بگویید این او نیست. اما نمیتوانید، بگویید هست. خیلی میان اینها تفاوت است. «من حدّه فقد عده»؛ چون او حد ندارد، در بیرون او نمیتوانید بگویید ذات او، آن نیست. چون نمیتوانید بگویید نیست، پس او بیرونی هم هست! ملازمهای نیست. الآن دارید یک گام منطقی بر میدارید که باید بحث کنیم. لذا با این بیانی که بنده عرض کردم، این کنار میرود. چون وقتی میگوییم بیرون او، نیست، یعنی جای طرح ندارد. وقتی جای طرح ندارد، بعد میگویید او هست؟! او که جای طرح نداشت که بگویید هست. جای طرح ندارد. لذا با این بیانات اگر این سر برسد، فضای جدیدی باز میشود.
بدون نظر