فصل سوم: کیفیت و آثار معرفت الهی
خب حالا اگر معرفت، غایتِ خلقتِ ما هست معرفتِ چه چیزی؟ و کجا؟
آیة الله بهجت زیاد می فرمودند: با دو دستمان چشمهایمان را می بندیم، بعد هم قَسم می خوریم که نمی بینیم. دستت را بردار تا ببینی، آخر این چه کاری است که دست هایت را روی چشمت بگیری بعد قَسم بخوری که نمی بینی[1]؟!
این خیلی حرف مهمّی هست گاهی خودمان چشمهایمان را می گیریم قَسم هم می خوریم که نمی بینیم.
ظهور معرفت در دینداران
طایفۀ أنبیاء و اوصیاء که جای خودشان،
١.«فزت و رب الکعبه»
حجّت خدا را در محراب، أشقی الأشقیاء به فرقشان ضربت می زند، می فرماید:«فُزتُ وَ ربِّ الکعبة[2]» او کسی است که غایتِ خلقت برایش از خورشید آشکارتر است، در بین ماها آیا کار آسانی است انسان یک دفعه ضربت بخورد یک لحظه اگر حادثه ای پیش بیاید ببینید چطور دلها همه بهم می ریزد؟ یک زلزله می آید کدام دل در دل باقی می ماند ببینید چه ها می شوند؟ در سخت ترین شرائط که ضربت خورده فرمودند:«فُزتُ وَ ربِّ الکَعبة»
٢.اشتیاق سیدالشهدا به شهادت
در مورد حضرت سیدالشهداء هم راوی می گوید هرچه امر سخت تر می شد می دیدم صورتشان گل می انداخت. حالا این دستگاهِ آن هاست
٣. شوخی های اصحاب در شب عاشورا
در طبقۀ این طرف هم همه شنیده اید حضرت مسلم بن عوسجه[بریر ظ] در رکاب حضرت سیدالشهداء - سلام الله علیه- شهید شد بالای نود ساله است شب عاشورا است محاصره کرده اند، صبح عاشورا وقت شهادت است، می بینند مسلم دارد شوخی می کند، همه شنیدید گفت: مسلم، آخر الآن وقتِ شوخی کردن است؟ گفت: کسانی که مسلم را می شناسند می دانند در عمر نود ساله ام اهل شوخی نبودم امّا امشب می بینم وقت شوخی است[3]. این کسی است که به غایتِ خاصِ خلقت رسیده این به معرفت رسیده، دارد می بیند خدا چرا او را خلق کرده؟
حمله وهابیون به کربلا
آن زمانی که وهّابی های ملعون به کربلا حمله کردند و قتل عام کردند[4]، این را زیاد آیةالله بهجت می فرمودند که مرحوم صاحب ریاض سید علی طباطبایی خدا می خواست کشته نشوند، مَرجع کربلا بود و وهّابی ها می خواستند مَرجع را بکشند. می پرسیدند که سید علی کجاست؟ تمام شهر را گرفتند زنها همه فرار کردند، آمدند ضریح حرم را کندند، آقای سیدعلی رفتند در انبارِ منزل که مقداری هیزم بود یک بچۀ شیرخوار هم جا مانده بود ایشان خودشان گفته بودند که دیدم نزدیک شدند و صدایشان دارد می آید، من این بچه را گذاشتم روی سینه ام و گوشه دیوار این بافۀ هیزم ها را کشیدم روی خودم. آنها آمدند تا نزدیک این هیزم ها و صدا می زدند تا این که ناامید شدند و منصرف شدند. از کرامات خدا این بود مدّت طولانی که این بچه زیر هیزمها روی سینۀ من بود یک صدای کوچکی از دل این طفل بیرون نیامد
۴. وعده وصل چون شود نزدیک...
امّا آشیخ عبدالصمد را- عالِمی در کربلا بود که کتابی دارد بنام «بحرالمعارف»؛ خدا رحمتش کند- این ملعون ها شهید کردند ولی در وصف حالش می گفتند وقتی این ملعون ها می کشتند و جلو می آمدند ایشان دورِ حیاط خانه قدم می زد و شعر می خواند می گفت: « وعدۀ وصل چون شود نزدیک، آتشِ عشق شعله ور گردد»[5].
خوشا به حال این افراد اینها که دیگر نمی شود گفت امیرالمؤمنین بودند، لذا بهتر است مثل من رویم را برگردانم و بگویم آشیخ عبدالصمدی نبوده است!
می گویند از حضرت ابوذر پرسیدند: چرا ما از مرگ می ترسیم[6]؟ این سؤال سؤالِ مهمی است امّا ببینید چه دستگاهی در این جواب است، از مکتب پیامبرخدا درس گرفته، گفت: خوب طبیعی است که بترسید اینجا را که باید بروید آباد کرده اید آخرتی را که باید آنجا وارد بشوید خرابش کرده اید، معلوم است کسی که از جای آباد می خواهد به جای خراب برود می ترسد و کسی که برعکس عمل کرده اینجا را اعتناء نکرده آنجا را آباد کرده محال است قلبش نفهمد که دارد به جای آباد می رود، چون قلب برای هر دو عالم است.
پس معرفت این طور است؛ معرفت که غایتِ خلقت است به جایی می رسد که کاملاً برایش واضح می شود خدای متعال چرا من را آفریده بود؟ نمی شود با غفلت به هدفِ خلقت برسیم و واضح بشود[7].
ج) کیفیت معرفت
خب بنابر این هدفِ خلقت چیست؟ هدفِ خلقت، نورانی شدن است، به معرفت رسیدن است، معرفتی که در دنبالش تقوا و عمل بیاید.
معرفت: محض و کاربردی
معرفت یک چیزِ به اصطلاحِ امروزی ها «محض» نیست، معرفت دستگاهی دارد که وقتی غایت خلقت است هم «محض» است، هم «کاربردی» است[8]؛ هر دو جنبه را دارد و هر دو جنبه اش پیاده می شود. معرفتی که صِرفِ معرفت باشد که معرفتِ واقعی نیست.
١.انفاق سید الشهداء علیه السلام
آیا شوخی است آمدند خدمتِ حجّت خدا عرض کردند: آقا در موقع غسل دادنِ پدرِ شما، دیدیم چیزی روی شانه شان است که زخم نیست این چیست؟ حضرت فرمودند: این جای کیسه هایی است که پدرم روی شانه می گذاشتندو در تاریکیِ شب می بردند برای فقراء[9] ، کسی که سراپا معرفت است اینجوری در اعمالش ظهور می کند.
٢.خدمت به فقرا در سیره علماء
خدا رحمت کند مرحوم آقاسید علی اصغر را، می آمدند در گرمای ظهر نان می دادند به کسانی که نان نداشتند، بعد به ایشان می گفتند: آخر در این گرمای تیرماه چرا این کارها را می کنید؟ می گفتند: اگر لذّتی در دنیا باشد این است. خیلی جملۀ عجیبی است. معلوم می شود یک پشتوانه دارد که لذّت می برد از این کار،
آیةالله بهجت نقل می کردند که در قم یک آقا سیّدی بودند خیلی بین مردم محترم و متشخّص بودند و از منبری های قم بودند، زمان رضاخان شد و روضه خوانی ها تعطیل شد. خوب کسی که معیشتی داشت، زندگیِ ایشان از طریق همین روضه خوانی اداره می شد، ایشان هم پیرمرد شده بود و چشم هایش هم مکفوف شده بود و نابینا شده بود، معلوم است با این احوال چه وضعیتی پیدا کرده بوده، حاج آقا می فرمودند: مردم می گفتند گاهی این سید بزرگوار از خانه بیرون می آمد و با دست گرفتن به دیوار راه می افتاد، می فهمیدند که شخصی برایش هدیه ای آورده بوده ولی او دلش نیامده تنهایی بخورد لذا برداشته ببرد خانۀ فلان شخصی که او هم وضعش خوب نیست تا با هم بخورند، انسان چه بگوید وقتی اینها را می شنود؟
این ها لوازمی است که قلبی که نورانی است اینها را دارد. الآن یادم آمد قضیه ای را که همه شنیدیم ولی چطور این رفتارها را معنا کنیم؟
٣. الجار ثم الدار
می فرمایند: دیدم مادرم شب تا صبح دعا کرد چه عبادتی؟ چه إظهار ناله ای؟ چه دعای سوزناکی؟ هرچه گوش دادم یک کلمه برای خودشان دعا نکردند، آخر این چه قلب نورانی است که اینجور پیش خدای متعال دعا می کند؟ بچه اش گوش می دهد می بیند اصلاً برای خودش دعا نکرد، گفت: آخر مادر برای خودمان دعا نکردی! فرمود: «بُنَیّ، الجار ثمَّ الدّار[10]»، این با زور و تکلّف نیست. او از این لذّت می برد که دارد دیگران را دعا می کند این می شود قلبی که سراپا نور است.
[1] خداوند توفیق بدهد به اینکه هرچه میدانیم عمل نماییم؛ اگر عمل کردیم به آنچه که میدانیم و زیر پا نگذاشتیم و چشممان را نپوشاندیم [کار درست میشود]، ولی اگر چشم را پوشاندیم و [مثلا] دست روی چشم بگذاریم، قسم میخوریم که الآن روز را نمیبینیم!! راست هم هست، دروغ نیست. تا کسی دستش را جلوی چشمش گذاشته روز و شب را نمیبیند، هیچ چیز دیگر را هم نمیبیند.(به سوی محبوب، ص 91)
[2] فلما ضربه ابن ملجم لعنه الله قال فزت و رب الكعبة و كان من أمره ما كان ص( خصائص الأئمة عليهم السلام (خصائص أمير المؤمنين عليه السلام) ؛ ص63)
و كان ع يقول ما ينتظر أشقاها أن يخضبها من فوقها بدم.و لما ضربه ابن ملجم لعنه الله قال فزت و رب الكعبة.( مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب) ؛ ج2 ؛ ص119)
[3] ظاهراً این ماجرا مربوط به جناب بریر همدانی و مزاح او با عبدالرحمن بن عبد ربه انصاری است:
و دخل ع ليطلي و وقف على باب الفسطاط برير بن خضير الهمداني و عبد الرحمن بن عبد ربه الأنصاري فجعل برير يضاحك عبد الرحمن فقال يا برير ما هذه ساعة باطل فقال برير و الله ما أحببت الباطل قط و إنما فعلت ذلك استبشارا بما نصير إليه( مثير الأحزان ؛ ص54)
فروي أن برير بن خضير الهمداني و عبد الرحمن بن عبد ربه الأنصاري وقفا على باب الفسطاط ليطليا بعده فجعل برير يضاحك عبد الرحمن فقال له عبد الرحمن يا برير أ تضحك ما هذه ساعة ضحك و لا باطل فقال برير لقد علم قومي أنني ما أحببت الباطل كهلا و لا شابا و إنما أفعل ذلك استبشارا بما نصير إليه(اللهوف، ص ۹۵)
[4] این واقعه هولناک در سال ۱۲۱۶ هجری قمری واقع شده است.مراجعه کنید به سایت فدکیه، صفحه هجوم وهابیت به کربلای معلی
[5] زمانی که برخی از فرقههای اسلامی به کربلا حمله کردند، آقایی [ظاهراً این بزرگوار شیخ عبدالصمد همدانی رحمهاللّه صاحب کتاب «بحرالمعارف» بوده است]در خانه خود قدم میزده و این شعر را میخوانده است:
وعده وصل چون شود نزدیک آتش عشق شعلهور گردد
مرحوم صاحب مفتاحالکرامة مینویسد: یک بار در سال ۱۲۱۶ ه.ق. و بار دیگر در سال ۱۲۲۱ ه.ق. به کربلا حمله کردند. شاید در آن حمله دههزار نفر کشته شدند. وارد حرم شدند و ضریح را آتش زدند و در حرم نشستند و قهوه درست کردند و خوردند.( در محضر بهجت، ج۲، ص۳۸۷)
المولی عبدالصمد الهمدانی…قتله الكفرة الوهّابية النجديّة حين هجموا على الحائر المقدّس يوم الأربعاء الثامن عشر من ذي الحجّة من شهور سنة 1216(تکملة امل الآمل، ج ۳، ص ۲۷۰)
[6] محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد عن بعض أصحابه عن الحسن بن علي بن أبي عثمان عن واصل عن عبد الله بن سنان عن أبي عبد الله ع قال: جاء رجل إلى أبي ذر فقال يا أبا ذر ما لنا نكره الموت فقال لأنكم عمرتم الدنيا و أخربتم الآخرة فتكرهون أن تنقلوا من عمران إلى خراب فقال له فكيف ترى قدومنا على الله فقال أما المحسن منكم فكالغائب يقدم على أهله و أما المسيء منكم فكالآبق يرد على مولاه قال فكيف ترى حالنا عند الله قال اعرضوا أعمالكم على الكتاب إن الله يقول- إن الأبرار لفي نعيم و إن الفجار لفي جحيم قال فقال الرجل فأين رحمة الله قال رحمة الله قريب من المحسنين قال أبو عبد الله ع و كتب رجل إلى أبي ذر رضي الله عنه يا أبا ذر أطرفني بشيء من العلم فكتب إليه أن العلم كثير و لكن إن قدرت أن لا تسيء إلى من تحبه فافعل قال فقال له الرجل و هل رأيت أحدا يسيء إلى من يحبه فقال له نعم نفسك أحب الأنفس إليك فإذا أنت عصيت الله فقد أسأت إليها.( الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج2 ؛ ص458)
[7] مرحوم آیت الله بهجت در این زمینه می فرمایند: اگر کسی هدف خلقت انسان را بفهمد، بسیار برایش شیرین است که هفتاد بار زنده می شود، و دوباره شهید شود! (کتاب فریادگر توحید، ص ۱۸۷ و جرعه وصال، ص٩٣)
خداوند انسان را طوری آفریده که میتواند از راه عبودیّت و بندگی خالص، از مقام ملایکه گام فراتر نهد و مقامات انبیا و اولیا را کسب نماید.(در محضر بهجت، ج۲، ص۳۶۳)
برای مطالعه سایر بیانات ایشان به پیوست شماره ۱ مراجعه فرمایید.
[8] در مواجهه با نظام هایی که تحت نام«علم» گرد هم می آیند، تمایزی اولیه آشکار می شود.
در حالی که برخی از علوم درگیر رسیدن به حقیقت در مورد جهان هستند،برخی دیگر در راستای حل مشکلات عملی گام برمی دارند. به عنوان نمونه، زیست شناسان تکاملی به دنبال پاسخ به این پرسش هستند که در طول تاریخ حیات،گونه های زیستی چگونه تحول می یابند،فارغ از که معرفت حاصل از نظریه پردازی شان مشکلی را حل کند یا خیر. این در حالی ست که زیست فناوران تلاش می کنند تا بر پایه معرفت حاصل از زیست شناسی تکاملی و ژنتیک ادامه حیات موجودات زنده را مثلاً از طریق اختراع داروهای زیستی،بهبود بخشند.
اگرچه تمایز میان علوم محض(علومی که در جستجوی حقیقت در مورد جهان یا کسب معرفت هستند) و علوم کاربردی(علومی که در راستای حل مشکلات عملی هستند) امروز خیلی برجسته خود را نمایان می سازد، دو قرن از عمرش سپری می شود.(مقاله ارزیابی فلسفی مدل خطی از تمایز علم محض- علم کاربردی)
[9] شعيب بن عبد الرحمن الخزاعي قال: وجد على ظهر الحسين بن علي يوم الطف أثر فسألوا زين العابدين عن ذلك فقال هذا مما كان ينقل الجراب على ظهره إلى منازل الأرامل و اليتامى و المساكين.( مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب) ؛ ج4 ؛ ص66)
در مورد امام سجاد نیز وارد شده است:
الحلية قال عمرو بن ثابت لما مات علي بن الحسين فغسلوه جعلوا ينظرون إلى آثار سواد في ظهره و قالوا ما هذا فقيل كان يحمل جرب الدقيق ليلا على ظهره يعطي فقراء أهل المدينة و في روايات أصحابنا أنه لما وضع على المغتسل نظروا إلى ظهره و عليه مثل ركب الإبل مما كان يحمل على ظهره إلى منازل الفقراء.( مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب) ؛ ج4 ؛ ص154)
[10] 1 حدثنا علي بن محمد بن الحسن القزويني المعروف بابن مقبرة قال حدثنا محمد بن عبد الله الحضرمي قال حدثنا جندل بن والق قال حدثنا محمد بن عمر المازني عن عبادة الكليبي عن جعفر بن محمد عن أبيه عن علي بن الحسين عن فاطمة الصغرى عن الحسين بن علي عن أخيه الحسن بن علي بن أبي طالب ع قال: رأيت أمي فاطمة ع قامت في محرابها ليلة جمعتها فلم تزل راكعة ساجدة حتى اتضح عمود الصبح و سمعتها تدعو للمؤمنين و المؤمنات و تسميهم و تكثر الدعاء لهم و لا تدعو لنفسها بشيء فقلت لها يا أماه لم لا تدعين لنفسك كما تدعين لغيرك فقالت يا بني الجار ثم الدار.
2 حدثنا أحمد بن محمد بن عبد الرحمن الحاكم المروزي المقري قال حدثنا محمد بن جعفر المقري أبو عمرو قال حدثنا محمد بن الحسن الموصلي ببغداد قال حدثنا محمد بن عاصم قال حدثنا أبو زيد الكحال عن أبيه عن موسى بن جعفر عن أبيه عن آبائه ع قال: كانت فاطمة ع إذا دعت تدعو للمؤمنين و المؤمنات و لا تدعو لنفسها فقيل لها يا بنت رسول الله ص إنك تدعين للناس و لا تدعين لنفسك فقالت الجار ثم الدار.( علل الشرائع ؛ ج1 ؛ ص181)
بدون نظر