رفتن به محتوای اصلی

فصل پنجم: مسیر اختصاصی در معرفت الهی؛ «معرفت قلبی، حقائق الایمان»

مقدمه: «یسعنی قلب عبدی المؤمن»

«قد ضلّت العقول في أمواج تيار إدراكه ، وتحيرت الأوهام عن إحاطة ذكر أزليته وحصرت الأفهام عن استشعار وصف قدرته، وغرقت الأذهان في لجج أفلاك ملكوته»[1].

[از اول خطبه تا حالا امام علیه السلام، محور جمله را، خود خدای متعال قرار می­دادند و توصیف می­کردند. از این­جا دیگر محور را خود خدای متعال و توصیف او قرار ندادند. سراغ خود مخلوقی آمدند که می­خواهد به خدا پی ببرد. «عقل و فهم و ذهن»، در این­جا آمده بود،«لبّ»، «خاطر»، «هاجس»، «رویّه»، «فکر»، «ادراک»، «تقدیر»، «تصویر» (تصویره)، «تکییف»، «مشاعر»، «حواس»، «ضمائر». این­ها چیزهایی است که برای فکر کردن راجع به خدای متعال به کار رفته است. تنها واژه­ای که در ارتباط با خدای متعال مشکلی ندارد، «قلب» است. در این باب، روایات خیلی جالبی هست. «رأته القلوب بحقائق الإيمان»[2]. دل، یک دستگاه دیگری دارد.

- «القلب حرم اللّه»[3].[4]

بله؛ «لاَ يَسَعُنِي أَرْضِي وَ لاَ سَمَائِي وَ لَكِنْ يَسَعُنِي قَلْبُ عَبْدِيَ اَلْمُؤْمِنِ»[5]. مرحوم مجلسی در بحار یک بابی دارند به نام «باب القلب وصلاحه وفساده[6]». خیلی باب جالبی است. ظاهرا در باب ایمان و کفر است. در جلد شصت و هفتم است. حتماً مراجعه کنید و ببنید مرحوم مجلسی چه روایات نابی برای قلب آورده‌اند[7].

تفاوت درک عقلی و قلبی

- قلبی که می­فرمایید مقابل عقل و وهم است، چون ادراکات­شان حصولی است. معلوم است که سنخ ادراک قلب متفاوت است.[8]

بله؛ سنخ ادراکش سنخ وجدان است. حالا به شوخی؛ کارش کار آینه و عکس­برداری نیست؛ کار آنلاین است. قلب، کار دیگری می­کند. این‌که حضرت علیه السلام فرمودند: وقتی دریا چهار موجه می‌شود[9]، آن­جا دیگر عقلش کار نمی‌کند که بگوید کسی هست که من را نجات می‌دهد. اصلاً آن­جا، عقل تعطیل است. وهم تعطیل است. وقتی دریا چهار موجه می‌شود، کار تمام می‌شود؛ تمام مشاعر و قوای او همه تعطیل می‌شود. به تعبیر دیگر، همه هنگ می‌کند! دیگر تمام است! خُب، آن­جا چه چیزی هست؟ آن­جا است که این قلب فعال می‌شود. آن قلبی که دیگر ربطی به درک و … ندارد.

جایگاه نماز در معرفت الهی

بنده جلوترها عرض کردم؛ نمازی که شریعت ختمی به دست مسلمانان داده است - اصلا قدرش را هم نمی‌دانیم - کاری که این نماز می‌کند، بالاتر از وقتی است که کشتی چهار موجه می‌شود. این‌ها را علمای بزرگی که دیدیم، تأکید داشتند. وقتی می‌گویند به نماز بایست و «اللّه‌اکبر» بگو، «اللّه‌اکبر» یعنی چه؟؛ مکرر عرض کرده­ام؛ شاید خود حضرت علیه السلام سؤال کردند که «خدا اکبر است» یعنی چه؟؛ پاسخ داد: یابن رسول اللّه، یعنی اکبر من کل شیء. حضرت علیه السلام فرمودند: «حدّدته»؛ این‌که خدا نشد که می‌گویی از همه چیز بزرگ‌تر است. گفت: خُب، پس چه بگویم؟ فرمودند: یعنی «اللّه‌ اکبر من أن یوصف». اگر دقت کنید، دقیقاً معلوم است. یعنی «اللّه ‌اکبر من أن یوصف» ولو یوصف بأنّه لایوصف. یعنی موتر توصیف، نه نفی توصیف. اللّه‌ اکبر من أن یوصف، ولو یوصف بأنّه لا یوصف. اصلاً می‌خواهم وصف نباشد. وقتی می‌خواهی نماز ببندی، می‌گویی «اللّه‌ اکبر»، یعنی خداوند یک موتوری در شما گذاشته است که موتور توصیف است. این­جا، جای توصیف است. این موتور را خاموش کن. موتور را خاموش کن و اللّه ‌اکبر بگو. خُب، اگر خاموش کنم که تعطیل محض می‌شود! توصیف را خاموش کنم؟! بله؛ می‌خواهم شاهدش را بگویم. می‌گویند: این موتور را خاموش کن؛ دو-سه جمله که گفتی معلوم می‌شود. اللّه‌اکبر، بعد چه؟ «بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ، ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ، ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ، مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّين، إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ»؛ این «ک» چه کسی است؟! «ک» کجا بود؟! شما که موتور توصیف را تعطیل کردید! توصیف را تعطیل کردیم؛ اتفاقا تعطیل کردید تا بگویید «ایّاک». آن توصیف که تعطیل شد، حالا فضا فضای دیگری است.[10]]

بررسی معرفت قلبی

[ریخت درک ذات خدای متعال طوری است که ذهن امام معصوم هم نمی‌تواند از این باب او را درک کند. اما مشاهده­ی ذات او، چرا!؛ حضرت علیه السلام به ذعلب نهیب زدند. گفت: «هل رایت ربّک؟!». حضرت علیه السلام فرمودند: «ويلك يا ذعلب ما كنت أعبد ربّا لم أره»[11]. خُب، مگر این می‌شود؟! لذا او گفت: «كيف رأيته؟». سراغ آن چیزی رفت که نشدنی است. دوباره حضرت علیه السلام فرمودند: «ويلك»؛ چرا در فضایی می‌روی که نتوان او را دید؟! «لم تره العيون بمشاهدة الأبصار، ولكن رأته القلوب بحقائق الإيمان»؛ خداوند به حقائق ایمان دیده می‌شود. این متناسب با خودش است. [12]]

حدیث ذعلب

[صحبت در معرفتی بود که با رحمت رحیمیه حاصل می‌شود که چطور به درد انسان می‌خورد. ظاهراً ذِعلَب[13] بود که به امیرالمؤمنین علیه‌السلام عرض کرد؛ «لاخجلنّه» هم گفت. یک وقتی یادم هست، اول که به این حدیث برخورد کرده بودم، این «لاخجلنّه» را ندیده بودم. «سأله ذعلب هل رایت ربک یا امیرالمؤمنین؟»، حضرت فرمودند «ویلک لم اکن اعبد ربّا لم اره». گفتم وقتی ابتدا به ساکن سؤال کرده چرا حضرت در جواب این سؤال می‌فرمایند: «ویلک!». یک جوری توجیه می‌کردیم. مرحوم صدوق در توحید صدوق یک باب دارند؛ «باب حدیث ذعلب[14]». در نهج‌البلاغه آمده که ذعلب سؤال کرد[15]. در کافی شریف هم اسم او آمده است. اما در توحید صدوق یک باب است. باب چهل و سوم می‌شود. دو روایت مفصل در این باب آورده‌اند. در اینجا قبل از سؤال «لأخجلنه» می‌گوید. امیرالمؤمنین قبل از او فرمودند: «سلوني قبل أن تفقدوني». حضرت که این جمله را گفتند، او گفت پسر ابی‌طالب خودش را در جای مهمی نشانده است. گفت حالا یک سؤالی می‌کنم که خجل شود.

فقام إليه رجل يقال له : ذعلب وكان ذرب اللسان ، بليغا في الخطب ، شجاع القلب فقال : لقد ارتقى ابن أبي طالب مرقاة صعبة لأخجلنه اليوم لكم في مسألتي إياه ، فقال : يا أمير المؤمنين هل رأيت ربك؟ قال : ويلك يا ذعلب…[16]

می‌گوید یک سؤال غامض می‌پرسم؛ او با خود فکرهایی کرده بود. بعد که حضرت جواب دادند، دارد «فخر ذعلب مغشيا عليه». بعد هم که به حال آمد گفت غلط کردم که من از این رقم سؤال‌ها بکنم. «ثم قال : تالله ما سمعت بمثل هذا الجواب ، والله لا عدت إلى مثلها».

آن چه که الآن به بحث ما مربوط می‌شود این است که حضرت فرمودند چطور خدایی را که ندیده‌ام عبادت بکنم؟! این جواب به چه معنا است؟ یعنی ایمان، علی العمیاء نیست. مؤمن کور نیست. «وَ مَنْ كانَ في‏ هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى‏[17]»، مؤمن در اینجا بصیر است و می‌بیند. این جور نیست که به یک چیز گنگ حواله شود. «ویلک لم اکن اعبد»؛ یعنی شیوه و سیره من این است. بعد گفت «کیف رایته»؛ شما چطور خدا را دیدید؟ خدا چجوری است؟ شما که دیدید به ما هم بگویید!

«حقائق الایمان»

 حضرت فرمودند: «ويلك لم تره العيون بمشاهدة الأبصار[18]، ولكن رأته القلوب بحقائق الإيمان». کلمه «حقائق» خیلی خیلی مهم است. شاید جلوتر هم عرض کردم، رساله‌ای نوشته شود به نام حقائق الایمان، حقیقة الایمان. رساله خیلی خوبی می‌شود. ده‌ها روایت است. من در نرم‌افزار زدم، اگر مواردی‌که تکرار عنوان است را کنار بگذارید شاید بالای دویست مورد، سیصد مورد، حقیقة الایمان هست. اگر بیست و یا سی روایت هم باشد، نکاتی که در بردارد کافی است تا خودش یک مقاله بلندبالا شود.

الف) علم به حقائق الایمان؛ علامت شیعه

حقائق ایمان چیست؟ حضرت می‌فرمایند اگر می‌خواهی خدا را ببینی باید با حقائق ایمان ببینی. واژه‌ای که حضرت به کار بردند برای کسی که به‌دنبال معرفت است کافی است تا آن را پی جویی کند. من اشاره می‌کنم تا خودتان مراجعه کنید. در تحف العقول حدیثی بود در وصف محبت:

…قال الرجل فأنا من محبيكم في السر و العلانية قال جعفر ع إن لمحبينا في السر و العلانية علامات يعرفون بها قال الرجل و ما تلك العلامات قال ع تلك خلال أولها أنهم عرفوا التوحيد حق معرفته و أحكموا علم توحيده و الإيمان بعد ذلك بما هو و ما صفته ثم علموا حدود الإيمان و حقائقه و شروطه و تأويله‏…[19]

آن مرد آمد و حضرت فرمودند چه کسی هستی؟ گفت محب شما هستم. حضرت فرمودند محبین ما سه دسته هستند. بعد او گفت من از دسته عالی آن‌ها هستم. این‌ها را مکرر عرض کرده‌ام. خب کسی در مقابل حضرت بگوید من از شیعیان بالا بالای شما هستم، خب مئونه می‌برد! حضرت فرمودند به همین ادعا که نمی‌شود. بعد فرمودند: «إن لمحبينا في السر و العلانية علامات يعرفون بها».

 حضرت فرمودند: «تلك خلال أولها»؛ اگر به ما گفته شود که اول علامت شیعه چیست؟ می‌گوییم این‌که ولایت امیرالمؤمنین علیه‌السلام را قبول داشته باشد. اما امام معصوم وقتی می‌خواهند اول علامت شیعه خودشان را بگویند، می‌فرمایند:‌ «أنهم عرفوا التوحيد حق معرفته»؛ اولین علامتشان این است که از توحید سر در می‌آورند. به یک اطمینانی می‌توان گفت کسی که در این وادی نیست از توحید سر در نیاورده است. این را حضرت فرمودند.

«و أحكموا علم توحيده و الإيمان بعد ذلك بما هو و ما صفته ثم علموا حدود الإيمان و حقائقه و شروطه و تأويله»؛ یعنی وقتی بخواهد ایمان که اولین علامت شیعه است، در توحید محقّق شود، ایمان حدود دارد، حقائق دارد، شروط دارد، تاویل دارد. در آن حدیث که امیرالمؤمنین به ذعلب جواب دادند چه فرمودند؟ فرمودند: «راته القلوب بحقائق الایمان».

ب) حقائق الایمان اوهام القلوب

«لا تدرکه العیون فی مشاهده الابصار»

اگر کافی شریف را باز کنید، دو صفحه روبروی هم است، صفحه نود و هشت، صفحه نود و نه. دو مضمون بسیار لطیف یکی در این صفحه آمده و یکی در این صفحه. چقدر هم هر دو مضمون مهم است.

ببینید این حدیث کافی شریف چقدر زیبا است! صفحه نود و هشتم، حدیث ششم، باب «فی ابطال الرؤیة»:

عن أبي عبد الله ع قال: جاء حبر إلى أمير المؤمنين صلوات الله عليه فقال يا أمير المؤمنين هل رأيت ربك حين عبدته قال فقال ويلك ما كنت أعبد ربا لم أره قال و كيف رأيته قال ويلك لا تدركه العيون في مشاهدة الأبصار و لكن رأته القلوب بحقائق الإيمان‌[20]

«لا تدركه العيون في مشاهدة الأبصار»؛ بصر نمی‌تواند او را ببیند. « و لكن رأته القلوب بحقائق الإيمان »

مشاهده الابصار: «اوهام القلوب»

خب وقتی «مشاهدة الابصار» را می‌خوانیم مثل منی که ذهنم کوچک است و سائر روایات را ندیده باشم، می‌گویم حضرت فرموده‌اند «لاتدرکه العیون فی مشاهدة الابصار»، ابصار یعنی دیدن با چشم. با چشم نمی‌شود که خدا را ببینند.

این روایت با تأکید بر «رأته القلوب»، بیان می‌کند که قلب او را دیده اما نه به وسیله دیدن بصری، در این صفحه ۹۸ و بعدش در صفحه ۹۹ چند روایت عالی دیگر دارد. در این روایات توهمی که در ذهن پایین من هست را بالا می‌آورند. حضرت می‌فرمایند: « لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار [21]» به چه معنا است؟ در باب «لا تدرکه الابصار»، حدیث دوم:

عن أبي الحسن الرضا ع قال: سألته عن الله هل يوصف فقال أ ما تقرأ القرآن قلت بلى قال أ ما تقرأ قوله تعالى- لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار قلت بلى قال فتعرفون الأبصار قلت بلى قال ما هي قلت أبصار العيون فقال إن أوهام القلوب أكبر من أبصار العيون فهو لا تدركه الأوهام و هو يدرك الأوهام[22]

« سألته عن الله هل يوصف »؛ خدا را می‌توان وصف کرد؟ « فقال أ ما تقرأ القرآن قلت بلى قال أ ما تقرأ قوله تعالى- لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار »؛ خب این چیزی است که همه می‌فهمیم؛ این که این چشم ها خدا را نمی‌بیند. اما امام می‌خواهند معرفت عموم مردم را از این کلمه ابصار، یک پله بالا ببرند.

« قلت بلى قال فتعرفون الأبصار »؛ این‌که این آیه می‌گوید «لاتدرکه الابصار» می‌دانی چیست؟ « قلت بلى »؛ می‌دانم ابصار چیست. « قال ما هي »؛ فرمودند ابصار چیست؟

« قلت أبصار العيون »؛ همین چشمی است که می‌بیند. « فقال إن أوهام القلوب أكبر من أبصار العيون فهو لا تدركه الأوهام و هو يدرك الأوهام ».

روایت بعدی را هم نگاه کنید.

عن داود بن القاسم أبي هاشم الجعفري قال: قلت لأبي جعفر ع- لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار فقال يا أبا هاشم أوهام القلوب أدق من أبصار العيون أنت قد تدرك بوهمك السند و الهند و البلدان التي لم تدخلها و لا تدركها ببصرك و أوهام القلوب لا تدركه فكيف أبصار العيون[23]

« لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار »؛ از امام سؤال می‌کند که معنای این چیست؟ « فقال يا أبا هاشم أوهام القلوب أدق من أبصار العيون أنت قد تدرك بوهمك السند و الهند و البلدان التي لم تدخلها و لا تدركها ببصرك و أوهام القلوب لا تدركه فكيف أبصار العيون ».

در روایت دیگر دارد «ابصار القلوب[24]». خود «الأبصار» به «الاوهام» تعبیر شده است. پس «لاتدرکه الابصار» یعنی «لاتدرکه البصر العینی الجسمانی»، همچنین «لاتدرکه اوهام القلوب»؛ یعنی قلبی که هم که می‌تواند ببیند، اگر بخواهد با وهم ببیند، باز «لاتدرکه» است. چقدر عالی شد! یعنی قلبی که بخواهد با وهم خدا را ببیند فایده‌ای ندارد.

بنابراین از این روایت، قدر روایت قبلی از امیرالمؤمنین که این واژه را داشت، دانسته می‌شود. حضرت نفرمودند: «لم تره العيون بمشاهدة الأبصار، ولكن رأته القلوب ». خب قلب هم با اوهام می‌تواند ببیند، اما با اوهام که فایده‌ای ندارد! حضرت فرمودند: «ولكن رأته القلوب» نه به اوهام قلب، نه به چیزی که آن را توهم می‌کند، «کلما وهمته فهو علي خلافه». هر چه توهم کنیم او خلافش است. خدا را نمی‌توان با اوهام ببینید. پس چطور می‌توانید خداوند را ببینید؟ «رأته القلوب بحقائق الایمان». تا حقائق الایمان به شئوناتی که دارد ذره به ذره در وجود شما بسط پیدا نکند، نمی‌توانید در آن اندازه‌ای که بسط پیدا نکرده خدا را ببینید. هر چه بیشتر بسط پیدا می‌کند بیشتر می‌توانید او را ببینید.

-در مناجات شعبانیه منظور از «ابصار القلوبی» که خرق حجب نور می‌کند[25]، این اوهام است؟[26]

خود بصر که خوب است، مانعی ندارد. این‌که حضرت تعبیر به اوهام کردند به این معنا است که در یک جایی بصر را به قلب نسبت بدهیم که منظور از آن‌ بصیرت و نفوذ آن باشد. از تناسب حکم و موضوع می‌فهمیم؛ «تخرق ابصار القلوب حجب النور»، در اینجا مدح است. نه مذمت. لذا به تناسب حکم و موضوع، ابصار در اینجا به‌معنای معرفت نافذ است. اتفاقا اگر بخواهیم معادل گیری کنیم به این صورت می‌شود: در اینجا حضرت فرمودند حقائق الایمان با قلب چه کار می‌کند؟ «رأته». با حقائق الایمان می‌بیند. بصر جوهره بالای دیدن است. اگر این را در کنار آن بگذاریم، مانعی ندارد که بگوییم «تخرق ابصار القلوب» به‌معنای «تخرق ابصار القلوب التی تشتمل علی حقائق الایمان».[27]

ج) معناشناسی «حقیقة الایمان»

 حقیقت، خیلی مهم است.

حقیقت=استقرار امر

حقیقت مرحله استقرار امر است[28]. حقّ ای ثبت. «حِقاق مفاصلی[29]»، در دعای عرفه بود. اگر مفصل حقاق نداشته باشد برقرار نمی‌شود. لگن خاصره را دیدید؟ خدای متعال آن را به‌صورت گرد درست کرده است که سر استخوان ران در آن می‌رود[30]. عرب به آن «حُقّة» می‌گوید. [31]جایی است که مفصل در آن قرار می‌گیرد و محکم می‌شود. حقیقت، آن جایی است که چیزی ثابت است. قرار نیست به اندک چیزی آن را بگیرند. مطالبی که شما می‌گویید را در کلاس می‌گویند اما وقتی یک بحران معرفتی، خارجی، اجتماعی بیاید، همه را فراموش می‌کند. این‌که حقیقت ندارد. یک تذبذب است. یک لفظ است.

د) جایگاه حقائق الایمان در شؤون انسان

«حقائق الایمان» و «حقیقة الایمان» در بسیاری از روایات هست و مصادیق آن را ذکر کرده‌اند. اگر من بخواهم به‌صورت خلاصه بیان آن را عرض کنم، این‌طور می‌گویم:

شؤون سه گانه انسان: خلق، خُلق و عقل

انسان سه شأن بیّن دارد؛ خَلق، خُلق و عقل. وقتی انسان در وجود خودش به این سه نگاه کند فرق­های آن را می‌بیند. فضاهای جالبی هست. اگر بخواهیم از آن بالا به پایین بیاییم به این صورت است: عقل، خُلق و خَلق. یعنی همانی که در علوم هم برای آن تدوین کردیم: علم کلام، علم اخلاق و علم فقه.

عقل نظری، معارف را به دست می‌آورد.

 بعد، خُلقیات است که شئونات نفس است که مبادی روح او است؛ «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‏ شاكِلَتِه[32]». این شاکله پشتوانه معرفتی دارد اما به خلقیات است. «تخلّقوا بأخلاق الله‏»، «وَ إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظيم[33]».

 یکی هم خَلق است. خَلق رفتار او و بدن است. نفس او با پشتوانه عقل او، معرفت او و خُلقیات او این بدن را به کار می‌گیرد. در عالم خلق او رفتارهای مختلف از این بدن ظهور می‌کند.[34]

انما العلم ثلاثة

- مراتب عقل، خُلق و خَلق در قرآن تفکیک نشده است. در کتب آسمانی هم همین‌طور است. یعنی آن چه را که در احکام می‌گویند با آن چه که در اخلاق می‌گویند مخلوط می‌کنند. علت این‌که بین این‌ها تفکیکی قائل نشده‌اند چیست؟ ما تفکیک می‌کنیم و می‌گوییم کلام و اخلاق و فقه. ولی این تفکیک در کتب آسمانی نشده است.

یکی از مهم‌ترین روایاتی که هر چه علماء فرمودند ولی باز می‌بینیم قله آن خیلی بالاتر است، روایت معروف در کافی است. حضرت تشریف آوردند و دیدند دور یک مردی را گرفته‌اند. فرمودند چرا دور او جمع شده‌اند؟ گفتند «هذا علّامة». علامه به انساب عرب بود. حضرت فرمودند «ذاک علم لایضرّ من جهله و لاینفع من علمه، انما العلم ثلاثة آیة محکمه، فریضة عادله، سنة قائمة[35]». این چیست؟ شما می‌گویید تفکیک نکرده‌اند. می‌فرمایند کل علم سه تا است. آیات محکمه چیست؟ فریضه عادله چیست؟ علماء فرموده‌اند. اتفاقا به این سه تطبیق کرده‌اند. ولی هر چه تطبیق کنید خود این بالاتر است. چرا؟ چون حضرت واژه‌هایی به کار برده‌اند که به همین ها مربوط است اما با بالاترین بیان.

حقائق الایمان در کدام یک از این‌ها است؟ در هر سه تای این‌ها هست. روایاتش را ببینید. اگر جمع‌آوری شود شاید حدود پنجاه روایت بشود. با تعبیرهای مختلف مانند «حقائق الایمان، بحقائق الایمان» و … . حضرت صبح به مسجد آمدند و دیدند رنگ او زرد است، فرمودند:  «کیف اصبحت؟»، او گفت: «أصبحت يا رسول الله موقنا». حضرت فرمودند: «إن لكل شي‏ء حقيقة فما حقيقة يقينك[36]». در اینجا هم فرمودند «حقائق الایمان».

توسعه شؤون سه گانه= توسعه مشاهده بحقائق الایمان

یعنی هر چه حقائق الایمان در وجود تو می‌آید…؛ حقائق الایمان کدام شأن تو است؟ شأن عقل تو است. هر چه درک عقل تو بالا برود، معرفتت به خدای متعال، به اسماء و صفات او، به دستگاه خلقت او بالا برود، آن سعه حقائق الایمان تو گسترده‌تر می‌شود.

 در خُلقیات به چه صورت است؟ روایات را ببینید چقدر جالب است؟ هر چه در خُلقیات جلو بروید حقائق الایمان تو گسترده می‌شود. کسی که در وجود او سخاوت است با این سخاوت، مبدأ عالم را طوری می‌بیند که آن بخیل این چشم را ندارد. هر چه حقائق الایمان در خلقیات تو گسترده‌تر شد، بیشتر خدا را می‌بینی.

 همچنین در خَلق است. هر چه رفتار درست داشته باشید، یعنی آن معرفت و خُلق را به کار بگیری و در بدن تو هم ظهور پیدا بکند، بیشتر خدا را می‌بینی. در تعبیر هست «اجسادهم فی العمل[37]»، اگر آن‌ها را به کار بگیری در حیطه خَلق تو حقائق الایمان ظهور پیدا می‌کند.

 پس هر مومنی جیب خودش، کشکول خودش، چنته خودش را در سه شأن عقل، خُلق و خَلق از حقائق الایمان بیشتر پر بکند، خالق را بیشتر مشاهده می‌کند. هر چه از این‌ها کم بگذارد اگر به هوا بیاید و زمین بیاید، تنها اسم می‌برد و می‌گوید این ربنا؟! این «أین» فایده‌ای ندارد. «اتق اللّه تَجِدْهُ أمامَكَ»؛ از حدیث‌هایی بود که حاج آقا می‌خواندند. مثل ایشان می‌خواست که بخواند. «احفظ الله تجده امامک[38]». مواظب باش؛ وقتی مراقبت می‌کنی او را می‌بینی. «تجده امامک» بدون آن نمی‌شود. بگوییم «اتقّ الله» نباشد اما «تجده امامک» باشد؟! راه معرفت خاصه این است.

لذا حقائق الایمان چشم نفس می‌شود؛ در شأن عقلش، خُلقش و خَلقش. حتی کار رفتاری بیرونی او اگر هم از روی تکلف باشد ولی برای خدا باشد. در روایت هم دارد، کسی که روحیه سخاوت در او نیست،تسخّی بکند. یعنی خودش را به سخاوت بزند و وادار بکند[39]. این کار ممدوحی است. چون برای خدا است و می‌خواهد با آن چیزی که در هر شرائطی آمده، مبارزه کند. رفتار خارجی‌ای که می‌خواهد خُلقی که درجه بالاترش را ندارد کنترل کند، همین رفتار او حقیقت الایمان است و دارد برای او کار انجام می‌دهد. روز قیامت نامه عمل او نورانی است. خُلقیات او هم همچنین، عقل هم که اساس بهشت مؤمن به آن است[40].[41]

حقائق الایمان در شأن معرفت و عقل انسان

- ما هر تحلیلی که در بحث معرفت می‌کنیم که ممکن است وقتی برای یک یهودی هم می گوییم بفهمد، این تحلیل، تنها تحلیل معرفت عام و رحمانی است که فرمودید. درست است؟

اگر عقلی باشد که ولو الآن کافر است، اما مطلبی را به عقلش فهمید به‌صورتی‌که معرفت به دقیق معنای کلمه پیدا کرده است، در اینجا دیگر کاری به مراحل بعدی آن نداریم. الآن عقل او که معرفت پیدا کرد و بعداً با این معرفت به اطمینانی که برای حال قلب است می‌رسد، در شأن عقلی خودش صاحب حقائق الایمان شده است. یعنی «کل معرفة واقعیة حصلت للعقل»، به ازاء همان معرفت واقعیه، حقائق الایمان در شأن عقل او آمده است. لذا عرض کردم سه شأن است که با هم منافاتی ندارند.

- با بحث معرفت  هم ممکن است حقائق الایمان  پیش بیاید؟ این چیزهایی که شما فرمودید از جنس عمل است. یعنی یک عملی را انجام بدهیم که آن اتفاق بیافتد .[42]

نه، مردم بیشتر از سنخ عمل سر در می‌آورند لذا ائمه هم این‌ها را گفته‌اند. چون این‌ها هم کمک می‌کند، و الا روایات متعدد دارد که بالاترین اطاعت خدا معرفة الله است. این از اذهان مقداری دور است. خب معرفت که اطاعت نیست؟! هست. یعنی طوع العقل؛ عقل او دستگاه را می‌بیند. من جلوترها عرض می‌کردم، معروف است که از شروع رنسانس دکارت گفته من شک می‌کنم پس هستم. من می‌گفتم اگر خدای متعال معرفتی که به اولیاء خودش داده را به او می‌داد جمله خودش را عوض می‌کرد، می‌گفت من چه کسی هستم که شک بکنم! او می‌گفت من شک می‌کنم پس هستم، اما یک جایی می‌رسد که وقتی عظمت دستگاه خلقت را که آیینه خالق این دستگاه است، نگاه می‌کند می‌گوید من چه کسی هستم که شک بکنم. یعنی حقارت خودش را در مقابل این‌که حتی بخواهد بگوید من شک می‌کنم، می‌بیند. چرا؟ به‌خاطر آن رؤیت است. وقتی آن رؤیت‌ پیش می‌آید خواه و ناخواه سؤالات عوض می‌شود. دیده‌ها عوض می‌شود.

 در روایات داریم که اصلی‌ترین طاعت خدای متعال، معرفت است[43]. یعنی معرفت خودش طاعت است. شاید فقها در باب نیت در کتب فقهی می‌آورند. علی ای حال تعبیری دارند که می‌نویسند: ترک المعصیه در اعتقاد و در عمل. خب معصیت در اعتقاد به چه صورت می‌شود؟ از عباراتی است که حاج آقا زیاد به کار می‌بردند[44]. معصیت در عمل روشن است؛ خلاف امر خدا می‌کند. اما معصیت در اعتقاد چیست؟ یعنی راهی می‌رود که مطابق با واقع نیست. موافق طوع عقل نسبت به دستگاه و عظمت خلقت نیست. این معصیت در اعتقاد می‌شود. بنابراین کسی که در اعتقاد معصیت نکرده، به همان میزانی که معصیت نکرده واجد حقائق الایمان است. اما در چه شأن وجودی او؟ در شأن معرفت او، در شأن عقلش. لذا در روایت دارد چه بسا کسی در معرفت بالا باشد ولی در عمل کم بگذارد، وقتی در عمل کم می‌گذارد حسرتش برای خودش است. یعنی می‌بیند که این معرفت در وجود او می‌توانست او را تا کجاها ببرد، اما نبرد. چه موتوری بود اگر کار کرده بود![45]

- کسی آن‌طور که باید عمل نمی‌کند، در وادی عقل چطور معرفت دقیق اتفاق می‌افتد؟ مثلاً این مباحثی که مطرح می‌شود در الهیات مسیحیت و یهودیت هست، اما آن‌ها هیچ کاری نمی‌کنند. درحالی‌که ممکن است خیلی از طلبه‌ها در مباحث دقیق توحیدی آن‌ها کار نکرده باشند، خب این شخص در ظاهر به یک معرفتی رسیده درحالی‌که ایمان به اسلام ندارد و عملاً هیچ کاری انجام نمی‌دهد.[46]

معرفت کلاسیک مدوّن علم حصولیِ قابل محاوره یک چیز است، اما معرفتی که الآن عرض می‌کردم در عقل او بیاید چیز دیگری است. از اساتید مطلبی را به لحنی گفتند که از چهل سال پیش یادم مانده است. فرمودند می‌آید یک ساعت واجب الوجود را با ده برهان ثابت می‌کند اما وقتی به خانه خودش بر می‌گردد و در اتاقش تنها است، می‌گوید حالا نفهمیدیم واجب الوجود هست یا نیست! خب آن جا به این صورت سان داده ولی وقتی خودش می‌شود، می‌بیند فایده‌ای نداشت. برهان درست شد؛ یعنی آن اشکال منطقی‌ای که به صغری و کبری بود و می‌گفتیم در اینجا این گام منطقی اشکال دارد، به همه این‌ها جواب داد، اما دل او رسید یا نرسید؟ فضای دیگری است. مقصود من از این‌که حقائق الایمان در شأن عقل او بیاید این نیست. او تنها بلد است در کلاس حرف بزند. مثلاً وقتی به این برهان اشکالی وارد بود می‌گوییم ببین چقدر قشنگ حل کرده! خب این یک بیان کلاسیک برای برهان بود که گفتیم حل می‌کند.

- باور نکرده بود.

بله، لذا حضرت فرمودند ادعا می‌کنی؟«فما حقیقة یقینک؟[47]»

ه) ابتلائات؛ مسیر شکوفایی حقائق الایمان در انسان

الآن یادم آمد، حاج آقا جمله کوتاهی داشتند. ایشان یک روز فرمودند: «ابتلائات، مدرسه بزرگی است!» گاهی برای ما ابتلاء بزرگی پیش می‌آید و ما که خبر نداریم می‌گوییم خداوند با ما سر دعوا دارد. خب بنده باید همین‌طور باشد؛ «المومن ظنون بنفسه[48]»؛ باید بگوییم ما کوتاهی کردیم. اما خالقی که ما را خلق کرده و این‌که می‌بینیم ابتلائات می‌آید، می‌بینیم دنبال همین است که در وجود ما از شعبه‌های حقائق الایمان کمبودی هست. یک ابتلاء می‌آید و وقتی از این ابتلاء در می‌رویم می‌بینیم در فضایی هستیم که چشمی را که قبلاً نداشتیم حالا داریم. این چشم امر معنوی است. برای جوهر نفس است. نه برای بصر جسد و نه حتی برای بصر قلب به‌معنای اوهام القلوب. یک چیزی بالاتر از بصر و وهم القلب است. برای جوهره نفس است. برای عمق قلب است. لذا امام در آن روایت فرمودند «ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى[49]»[50]، یک رؤیتی هست که فؤاد پشتوانه آن است. نه یک رؤیت که توهم، پشتوانه آن باشد.

«ما رأیت الا  جمیلاٌ»؛ اوج شکوفایی حقائق الایمان

بنابراین عرض من یک کلمه شد: کسی که بخواهد به خدای متعال معرفت پیدا بکند یک معرفت رحمت رحمانیه را همه دارند. یک معرفتی هست که خصوصی می‌ آید؛ آن هم با دیدن و اوهام و الفاظ درست نمی‌شود. حضرت فرمودند باید آن را با حقائق الایمان دید. همین که جمع آورده‌اند می‌فهمیم یک چیز نقطه‌ای نیست. هر چه شئونات این حقائق گسترده‌تر شود، «رأته» او هم وسیع‌تر می‌شود. تا جایی می‌رسد که می‌فرماید «ما رایت الا جمیلا[51]». یعنی در شرائط بحران و مصیبتی که چشم های همه کور می‌شود و همه چیز را فراموش می‌کند، می‌بینید او به این صورت نیست. یک حقائق الایمانی در وجود او هست که در شدت مصیبت می‌گوید «ما رایت». این «رایت» یعنی خدا را دیدم؟! نه، مخصوصاً اگر «الجمیل» باشد که خیلی نقل لطیفی می‌شود. نمی‌دانم در نقل‌ «الجمیل» هست یا نه.«الا الجمیل» خیلی لطیف است. خیلی تفاوت می‌کند. کسی که در وجود او حقائق الایمان نیست ممکن است در بالاترین مصیبت‌ها بگوید «ما رایت الا الجمیل»؟! چه چیزی سبب شد که بفرماید «رایت»؟ همان حقائق الایمان. حقائق الایمان در تمام سه شأن مبارک وجود حضرت هست؛ عقل و معرفت آن‌ها، خُلقیات‌ آن‌ها، و خَلقیات و رفتار آن‌ها در بیرون؛ همه این‌ها دست به دست هم می‌داد یک وجود از عرش تا فرشی را تشکیل می‌داد که همه ملکوت و ناسوت را در خودش جمع کرده است. لذا با این حقائق الایمان می‌گوید «ما رایت الا جمیلا». چشمش دارد می‌بیند. «أَ فَتُمارُونَهُ عَلى‏ ما يَرى[52]»؛ این آیه خیلی جالب است. می‌گوید پیامبر ما می‌بیند حالا شما می‌خواهید هر چه بالا بروید و پایین بیایید! این آیه مبارکه سوره النجم خیلی عظیم است. جاهای دیگر به تناسب حال مردم گفته شده، در این سوره این جور نیست. «أَ فَتُمارُونَهُ عَلى‏ ما يَرى‏»؛ یعنی این‌طور نیست که مطالبی را بگوییم که عوام قانع باشند. نه، «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى[53]» یا «فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى[54]».[55]

و) دامنه معرفت به حقائق الایمان

- این حقیقة الایمان در غیر پیامبر هم تسری می‌دهد و می‌توانند به آن حدود برسند؟[56]

بله، در آخر روایت جنود عقل و جهل حضرت فرمودند برخی از این جنود در مؤمن هست و برخی از آن‌ها نیست. فرمودند وقتی کلاً جنود جهل را از خودش منتفی کرد و جنود عقل را آورد «صار فی منزلة الانبیاء[57]». آخر این حدیث خیلی عجیب است. اتمام حجت برای کل است.

ز) جمع‌بندی بحث حقائق الایمان

آن چه که در یک کلمه می‌خواهم عرض کنم این است:

حضرت می‌فرمایند اگر با این چشم مادی می‌خواهی خدا را ببینی، اصل ایمانت خراب است.

 اگر می‌خواهی با چشم قلبت به‌معنای اوهام القلوب، ابصار القلوب ببینی، در اینجا هم اشتباه می‌کنی.

اما اگر می‌خواهی با چشم قلبی که بر حقائق مشتمل است ببینی، آن وقت می‌توانی ببینی.

بنابراین حاصل عرض من این شد. این مطلب خیلی اهمیت دارد. شما برای خودتان یک فایل باز کنید. واژه «حقیقة الایمان، بحقیقة الایمان، بحقائقه، حقائق الایمان، بحقائق الایمان» را جست و جو کنید می‌بینید چه روایاتی هست که مصداقا ذکر می‌کند. « لا يستكمل عبد حقيقة الإيمان حتى يكون فيه خصال ثلاث التفقه في الدين و حسن التقدير في المعيشة و الصبر على الرزايا[58]». روایت دیگر این بود: «لا يجد عبد حقيقة الإيمان حتى يدع الكذب جده و هزله[59]». در محاسن برقی چه روایات جالبی بود[60].

تفاوت معرفت عمومی و اختصاصی

- این معرفتی که فرمودید معرفت صحیحی است. این معرفت جزء کدام از معرفت ها قرار می‌گیرد؟ این معرفت مشترک بین همه است و همه آن را می‌فهمند یا قسم سومی است که درست می‌کنید؟[61]

۱. معرفت «حقائق الایمان» ==»» عبادت

ببینید آن معرفت مستوعب و شبیه رحمت رحمانیه برای همه است. اما این «راته القلوب»، عبادت می‌آورد. «العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان[62]». لذا حضرت فرمودند: «لم اکن لاعبد ربا لم اره[63]». یعنی اگر می‌خواهم بندگی خوبی بکنم، باید پشتوانه بندگی درست و حسابی رؤیت باشد. همه که این را ندارند. هر مخلوقی به خالقش یک رؤیتی دارد. اما آن رؤیتی که دنبالش بندگی او باشد رؤیت خاصه است. دیگر همه مشترک بین این نیستند. والا همه عبد تشریعی بودند. عبد تکوینی که همه هستند. «إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ آتِي الرَّحْمنِ عَبْدا، لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا [64]». آن‌ها که مقهور خداوند هستند. اما عبودیت «لم اکن اعبد»، عبودیت تشریعی و اطاعت قلب و تصمیم در مقابل اراده الهیه است. حضرت در اینجا می‌فرمایند «لم أره». یعنی باید آن رؤیت باشد تا به‌دنبال آن بندگی من برای خدا بیاید.

۲. اصل معرفت به توحید: عمومی/ مراتب آن: اختصاصی

- معرفت فطری‌ای که در عالم ذر بوده، معرفتی است که همه خدا را می‌شناسند. در عملیة الاشاره به همان معرفتی که در باطن همه وجود دارد می‌رسیم؟ این معرفت فطری که برای همه هست در شناخت خدا که در همه فرقی ندارد. «رأته القلوب بحقائق الایمان» در اصل وجود شناخت خدا که فرقی ندارد. لذا کجا است که معرفت باعث می‌شود آن فرد با بقیه تفاوت کند؟ چون همه خداوند متعال را در آنجا شناخته‌اند.[65]

خود خدای متعال که می‌گویید به چه معنا است؟ کلمه «خود» از لفظ های منعطف است. خود خدا یعنی اصل مبدائیت او؟! شئونات این اصل که مانده است. هنوز خیلی کار دارد. اگر می‌خواهید مقامات را بگویید، حقائق الایمان دوباره مطرح می‌شود. اصل آن معرفت هست؛ «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها[66]»، حضرت فرمودند «فطرهم علی التوحید[67]». اصل توحید که مشکلی ندارد. اما صحبت سر این است که این فطرت چقدر از مقامات توحید را داراست. ابتدای دعای رجبیه توحید بود؛ «أركانا لتوحيدك و آياتك و مقاماتك التي لا تعطيل لها في كل مكان‏[68]»، یعنی اصل توحید یک چیز است اما مقامات توحید، درجات توحید منافاتی با این ندارد که همه در اصل توحید فطری باشند. اما وقتی این فطرت شکوفا می‌شود، هر گلی، هر فطرتی به یک درجه اکتسابی یا فضیلتی –فضل من الله- برسد[69].[70]]


[1]. شیخ صدوق، التّوحيد، ج 1، ص 71.

[2]. شیخ صدوق، التّوحيد، ج 1، ص 108.

[3]. جامع الأخبار، ج ۱، ص ۱۸۵ و بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏67، ص: 25

[4] کلام یکی از دوستان حاضر در جلسه درس

[5]. عوالي اللئالي، ج 4، ص 7.

کلمات علما در شرح این حدیث:

ملاصدرا ره

فاعلم: ان من جملة اخلاق العقل الوفاء بالعهود و المواثيق سيما عهد الله و ميثاقه الذي واثقه‏، و من عادة الجهل نسيان العهد و نبذ الميثاق و ترك الوفاء، و منه حج بيت- الله و القصد الى زيارة الحبيب الاول و الدخول فى حريم الكعبة و الطواف لبيته و السعى لمرضاته و التقبيل و غيره من الاعمال، و لنشر الى جملة من اسرار الحج و اعماله الباطنة قال تعالى: و إذ جعلنا البيت مثابة للناس و أمنا و اتخذوا من مقام إبراهيم مصلى‏ (البقرة- 125) ... الآية.

الاشارة فيها ان البيت القلب‏ فان قلب العارف بيت الله كما ان الكعبة بيت الله و المساجد بيته أيضا بوجه و قد جاء فى الخبر: ان الله تعالى اوحى الى داود قال: يا داود فرغ لى بيتا اسكن فيه فقال: و كيف يا رب؟ قال فرغ لى قلبك، و كذلك قوله تعالى: لا يسعنى‏ ارضى‏ و لا سمائى و انما يسعنى قلب عبدى المؤمن، فالمعنى اذ جعلنا القلب الانسانى المعنوى مثابة يقصدونه و يرجعون إليه طلابى و زوارى كما يرجعون الى الكعبة فى الظاهر و بالصورة و مأمنا للسالك من تصرفات الشيطان و مكايده، و حين بلغ منزل القلب و حصل له سلوك مقاماته يأمن عن غيلان جنود ابليس و قواطع طريق الحق، فان الشيطان و جنوده لا يقدر على دخول القلب كما لا يقدر طوائف الجن و الشياطين على الولوج الى السماء الا من خطف الخطفة فاتبعه شهاب ثاقب.

فكذلك سماء قلب العارف لكونه مزينا بزينة كواكب العلوم و المعارف معمورا بذكر الله محفوظا لا يقدر الشيطان على دخوله و لا يختطفه اتباعه و جنوده.

فان القلب خزانة من خزائن الله و الخزانة محروسة بحراسة الله و انما جولان لصوص الشيطان فى ميادين الصدور كقوله تعالى: الذي يوسوس في صدور الناس من الجنة و الناس‏ (الناس- 5 و 6)، و قوله: و اتخذوا من مقام إبراهيم مصلى‏، يعنى اذا وصلتم الى كعبة القلب فاجعلوا مقام الخلة و المحبة معبدكم و مقام توجهكم فيكون قصدكم و ذهابكم الى لا الى ما سواى كقوله: فاتبعوا ملة إبراهيم‏ (آل عمران- 95)، و كانت ملته و طريقته ما قال: إني ذاهب إلى ربي سيهدين‏ (الصافات- 99).( شرح أصول الكافي (صدرا) ؛ ج‏1 ؛ ص500-۵۰۱)

و اما الذي وعدناك من الكلام المشير الى مسلك العلماء الراسخين فها أنا أذكر لمعة منه، لاني اراك عاجزا عن دركه و فهم سره و حقيقته، فانه نبأ عظيم و انتم عنه معرضون و هي: انه ما خلق الله من شي‏ء في عالم الصورة الا و له نظير في عالم المعنى، و ما خلق الله‏ شيئا في عالم المعنى و الملكوت الا و له صورة في هذا العالم و له حقيقة في عالم الحق و هو غيب الغيوب، اذ العوالم متطابقة كما ذكر من قبل: ان الادنى مثال و ظل للاعلى و الاعلى روح و حقيقة للادنى، و هكذا الى حقيقة الحقائق، فكل ما في عالم الدنيا امثلة و قوالب لما في عالم الآخرة ، و كلما في عالم الآخرة على درجاتها مثل و اشباح للحقائق العقلية و الصور المفارقة و هي مظاهر لاسماء الله تعالى.

ثم ما خلق شي‏ء في العالمين الا و له مثال و نموذج في عالم الانسان، فلنكتف من بيان حقيقة العرش و حقيقة الكرسي بمثالهما في الانسان.

فاعلم ان مثال العرش في ظاهر الانسان قلبه الصنوبري الشكل المخروطي الهيكل و في باطنه روحه النفساني و في باطن باطنه نفسه الناطقة، اذ هي محل استواء الروح الاضافي الامري الذي هو جوهر قدسي و سر إلهي بخلافة الله في هذا العالم الصغير، و مثال الكرسي في الظاهر صدره و في الباطن روحه الطبيعي الذي هو مستوى نفسه الحيوانية التي وسعت سماوات القوى الطبيعية السبعة الغاذية و النامية و المولدة و الجاذبة و الماسكة و الهاضمة و الدافعة، كما وسع الصدر مواضع تلك القوى و ارواحها المنتشرة في الاعصاب و الرباطات و غيرها.

ثم العجب كل العجب ان صورة العرش مع عظمته بالنسبة الى سعة قلب المؤمن كحلقة ملقاة في فلاة بين السماء و الارض. و قد ورد في الحديث الالهي: لا يسعني‏ ارضي‏ و لا سمائي و انما يسعني قلب عبدى المؤمن، و قال أبو يزيد البسطامي: لو ان العرش و ما حواه وقع في زاوية من زوايا قلب أبي يزيد لما احس به.( شرح أصول الكافي (صدرا) ؛ ج‏3 ؛ ص343-۳۴۴)

ملا حبیب الله خوئی ره

 (أين القلوب التي وهبت لله) أي وهبها أهلها لله سبحانه و المراد بهبتها له جعلها مستغرقة في مطالعة أنوار كبريائه و التوجه إلى كعبة وجوب وجوده و هي القلوب التي صارت عرش الرحمن و اشير اليها في الحديث القدسي لا يسعني‏ أرضي‏ و لا سمائي و لكن يسعني قلب عبدى المؤمن.( منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى) ؛ ج‏9 ؛ ص40)

[6] بحارالانوار(ط-بیروت)، ج 67، ۲۷-۶۱

[7] از جمله این روایات:

37- غو، غوالي اللئالي روى أنس بن مالك قال قال رسول الله ص‏ ناجى داود ربه فقال إلهي لكل ملك خزانة فأين خزانتك قال جل جلاله لي خزانة أعظم من العرش و أوسع من الكرسي و أطيب من الجنة و أزين من الملكوت أرضها المعرفة و سماؤها الإيمان و شمسها الشوق و قمرها المحبة و نجومها الخواطر و سحابها العقل و مطرها الرحمة و أثمارها الطاعة و ثمرها الحكمة و لها أربعة أبواب العلم و الحلم و الصبر و الرضا ألا و هي القلب.( بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏67 ؛ ص59)

14- ع، علل الشرائع بهذا الإسناد عن محمد بن سنان عن بعض أصحابه عن أبي عبد الله ع‏ قال: سمعته يقول لرجل اعلم يا فلان إن منزلة القلب من الجسد بمنزلة الإمام من الناس الواجب الطاعة عليهم أ لا ترى أن جميع جوارح الجسد شرط للقلب و تراجمة له مؤدية عنه الأذنان و العينان و الأنف و الفم و اليدان و الرجلان و الفرج فإن القلب إذا هم بالنظر فتح الرجل عينيه و إذا هم بالاستماع حرك أذنيه و فتح مسامعه فسمع و إذا هم القلب بالشم استنشق بأنفه فأدى تلك الرائحة إلى القلب و إذا هم بالنطق تكلم باللسان و إذا هم بالحركة سعت الرجلان و إذا هم بالشهوة تحرك الذكر فهذه كلها مؤدية عن القلب بالتحريك و كذلك ينبغي للإمام أن يطاع للأمر منه‏.(بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏67 ؛ ص52-۵۳)

13- ع، علل الشرائع محمد بن موسى البرقي عن علي بن محمد ماجيلويه عن البرقي عن أبيه عن محمد بن سنان رفعه إلى أمير المؤمنين ع أنه قال: أعجب ما في الإنسان قلبه و له مواد من الحكمة و أضداد من خلافها فإن سنح له الرجاء أذله الطمع و إن هاج به الطمع أهلكه الحرص و إن ملكه اليأس قتله الأسف و إن عرض له الغضب اشتد به الغيظ و إن سعد بالرضا نسي التحفظ و إن ناله الخوف شغله الحذر و إن اتسع له الأمن استلبته الغرة و إن جددت له النعمة أخذته العزة و إن أصابته مصيبة فضحه الجزع و إن استفاد مالا أطغاه الغنى و إن عضته فاقة شغله البلاء و إن جهده الجوع قعد به الضعف و إن أفرط في الشبع كظته البطنة فكل تقصير به مضر و كل إفراط به مفسد

شا، الإرشاد مرسلا مثله(بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏67 ؛ ص52)

26- ضا، فقه الرضا عليه السلام روي‏ أن لله في عباده آنية و هو القلب فأحبها إليه أصفاها و أصلبها و أرقها أصلبها في دين الله و أصفاها من الذنوب و أرقها على الإخوان.( بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏67 ؛ ص56)

25- مص، مصباح الشريعة قال الصادق ع‏ إعراب القلوب على أربعة أنواع رفع و فتح و خفض و وقف فرفع القلب في ذكر الله و فتح القلب في الرضا عن الله و خفض القلب في الاشتغال بغير الله و وقف القلب في الغفلة عن الله أ لا ترى أن العبد إذا ذكر الله بالتعظيم خالصا ارتفع كل حجاب كان بينه و بين الله من قبل ذلك و إذا انقاد القلب لمورد قضاء الله بشرط الرضا عنه كيف ينفتح القلب بالسرور و الروح و الراحة و إذا اشتغل قلبه بشي‏ء من أسباب الدنيا كيف تجده إذا ذكر الله بعد ذلك و آياته منخفضا مظلما كبيت خراب خاويا [خاو] و ليس فيه العمارة و لا مونس و إذا غفل عن ذكر الله كيف تراه بعد ذلك موقوفا محجوبا قد قسي و أظلم منذ فارق نور التعظيم فعلامة الرفع ثلاثة أشياء وجود الموافقة و فقد المخالفة و دوام الشوق و علامة الفتح ثلاثة أشياء التوكل و الصدق و اليقين و علامة الخفض ثلاثة أشياء العجب و الرياء و الحرص و علامة الوقف ثلاثة أشياء زوال حلاوة الطاعة و عدم مرارة المعصية و التباس العلم الحلال بالحرام‏( بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏67 ؛ ص55)

19- فس، تفسير القمي‏ إلا من أتى الله بقلب سليم‏ قال القلب السليم الذي يلقى الله و ليس فيه أحد سواه‏( بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏67 ؛ ص54)

9- مع، معاني الأخبار أبي عن سعد عن ابن عيسى عن ابن محبوب عن الثمالي عن أبي جعفر ع قال: القلوب ثلاثة قلب منكوس لا يعثر على شي‏ء من الخير و هو قلب الكافر و قلب فيه نكتة سوداء فالخير و الشر فيه يعتلجان فما كان منه أقوى غلب عليه و قلب مفتوح فيه مصباح يزهر فلا يطفأ نوره إلى يوم القيامة و هو قلب المؤمن‏( بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏67 ؛ ص51)

10- مع، معاني الأخبار العطار عن أبيه عن ابن أبان عن ابن أورمة عن محمد بن خالد عن هارون عن المفضل عن سعد الخفاف عن أبي جعفر ع قال: القلوب أربعة قلب فيه نفاق و إيمان و قلب منكوس و قلب مطبوع و قلب أزهر أنور قلت ما الأزهر قال فيه كهيئة السراج فأما المطبوع فقلب المنافق و أما الأزهر فقلب المؤمن إن أعطاه الله عز و جل شكر و إن ابتلاه صبر و أما المنكوس فقلب المشرك ثم قرأ هذه الآية أ فمن يمشي مكبا على وجهه أهدى أمن يمشي سويا على صراط مستقيم‏ و أما القلب الذي فيه‏إيمان و نفاق فهم قوم كانوا بالطائف فإن أدرك أحدهم أجله على نفاقه هلك و إن أدرك على إيمانه نجا(بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏67 ؛ ص51-۵۲)

أقول: قد مضى‏ في باب الإغضاء عن عيوب الناس عن الباقر ع أنه قال: إن القلوب بين إصبعين من أصابع الله يقلبها كيف يشاء ساعة كذا و ساعة كذا.

15- ل، الخصال عن الصادق ع عن حكيم أنه قال: قلب الكافر أقسى من الحجر

16- ل‏[7]، الخصال أبي عن سعد عن الأصبهاني عن المنقري عن سفيان بن عيينة عن الزهري عن علي بن الحسين ع في حديث طويل يقول فيه‏ ألا إن للعبد أربع أعين عينان يبصر بهما أمر دينه و دنياه و عينان يبصر بهما أمر آخرته فإذا أراد الله بعبد خيرا فتح له العينين اللتين في قلبه فأبصر بهما الغيب و أمر آخرته و إذا أراد به غير ذلك ترك القلب بما فيه.

17- ب، قرب الإسناد ابن سعد عن الأزدي عن أبي عبد الله ع قال: إن للقلب أذنين روح الإيمان يساره بالخير و الشيطان يساره بالشر فأيهما ظهر على صاحبه غلبه(بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏67 ؛ ص52-۵۳)

39 أسرار الصلاة، عن النبي ص قال: قلب المؤمن أجرد فيه سراج يزهر و قلب الكافر أسود منكوس.

و عن سفيان بن عيينة قال: سألت الصادق عن قول الله عز و جل‏ إلا من أتى الله بقلب سليم‏ قال السليم الذي يلقى ربه و ليس فيه أحد سواه و قال و كل قلب فيه شك أو شرك فهو ساقط و إنما أرادوا الزهد في الدنيا لتفرغ قلوبهم للآخرة.

و قال النبي ص‏ لو لا أن الشياطين يحومون على قلوب بني آدم لنظروا إلى الملكوت. ( بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏67 ؛ ص59)

30- شي، تفسير العياشي عن سليمان بن خالد قال قد سمعت أبا عبد الله ع‏ أن الله إذا أراد بعبد خيرا نكت في قلبه نكتة بيضاء و فتح مسامع قلبه و وكل به ملكا يسدده و إذا أراد بعبد سوءا نكت في قلبه نكتة سوداء و شد عليه مسامع قلبه و وكل به شيطانا يضله ثم تلا هذه الآية فمن يرد الله أن يهديه يشرح صدره‏ الآية.

و رواه سليمان بن خالد عنه‏ نكتة من نور و لم يقل بيضاء(بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏67 ؛ ص57)

و في خبر يونس بن عمار عن أبي عبد الله ع قال: يستيقن القلب أن الحق باطل أبدا و لا يستيقن أن الباطل حق أبدا(بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏67 ؛ ص58)

38- كا، الكافي علي بن إبراهيم عن صالح بن السندي عن جعفر بن بشير عن صباح الحذاء عن أبي أسامة قال: زاملت أبا عبد الله ع قال فقال لي اقرأ فافتتحت سورة من القرآن فقرأتها فرق و بكى ثم قال يا أبا أسامة ارعوا قلوبكم بذكر الله عز و جل و احذروا النكت فإنه يأتي على القلب تاراة أو ساعات الشك من صباح ليس فيه إيمان و لا كفر شبه الخرقة البالية أو العظم النخر يا أبا أسامة أ ليس ربما تفقدت قلبك فلا تذكر به خيرا و لا شرا و لا تدري أين هو قال قلت له بلى إنه ليصيبني و أراه يصيب الناس قال أجل ليس يعرى منه أحد قال فإذا كان ذلك فاذكروا الله عز و جل و احذروا النكت فإنه إذا أراد بعبد خيرا نكت إيمانا و إذا أراد به غير ذلك نكت غير ذلك قال قلت ما غير ذلك جعلت فداك ما هو قال إذا أراد كفرا نكت كفرا(بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏67 ؛ ص59)

[8] کلام یکی از دوستان حاضر در جلسه درس

[9] چهارموجه شدن دریا: برانگیخته شدن. به تلاطم افتادن. طوفانی شدن.(لغت‌نامه دهخدا)

[10] شرح توحید صدوق، مورخ  14/9/1397

[11] 4- محمد بن أبي عبد الله رفعه عن أبي عبد الله ع قال: بينا أمير المؤمنين ع يخطب على منبر الكوفة إذ قام إليه رجل يقال له- ذعلب‏ ذو لسان بليغ في الخطب شجاع القلب فقال يا أمير المؤمنين هل رأيت‏ ربك‏ قال ويلك يا ذعلب ما كنت أعبد ربا لم أره فقال يا أمير المؤمنين كيف رأيته قال ويلك يا ذعلب لم تره العيون بمشاهدة الأبصار و لكن رأته القلوب بحقائق الإيمان ويلك يا ذعلب إن ربي لطيف اللطافة- لا يوصف باللطف عظيم العظمة لا يوصف بالعظم كبير الكبرياء لا يوصف بالكبر جليل الجلالة لا يوصف بالغلظ قبل كل شي‏ء لا يقال شي‏ء قبله و بعد كل شي‏ء لا يقال له بعد شاء الأشياء لا بهمة- دراك لا بخديعةفي الأشياء كلها غير متمازج بها و لا بائن منها ظاهر لا بتأويل المباشرة متجل لا باستهلال رؤية ناء لا بمسافة قريب لا بمداناة لطيف‏ لا بتجسم موجود لا بعد عدم فاعل لا باضطرار مقدر لا بحركة مريد لا بهمامة سميع لا بآلة بصير لا بأداة لا تحويه الأماكن و لا تضمنه الأوقات و لا تحده الصفات و لا تأخذه السنات سبق الأوقات كونه و العدم وجوده و الابتداء أزله- بتشعيره المشاعر عرف أن لا مشعر له‏و بتجهيره الجواهر عرف أن لا جوهر له و بمضادته بين الأشياء عرف أن لا ضد له و بمقارنته بين الأشياء عرف أن لا قرين له ضاد النور بالظلمة و اليبس بالبلل و الخشن باللين و الصرد بالحرورمؤلف بين متعادياتها و مفرق بين متدانياتها دالة بتفريقها على مفرقها و بتأليفها على مؤلفها و ذلك قوله تعالى- و من كل شي‏ء خلقنا زوجين لعلكم تذكرون‏ففرق بين قبل و بعد ليعلم أن لا قبل له و لا بعد له شاهدة بغرائزها أن لا غريزة لمغرزها مخبرة بتوقيتها أن لا وقت لموقتها حجب بعضها عن بعض ليعلم أن لا حجاب بينه و بين خلقه كان ربا إذ لا مربوب و إلها إذ لا مألوه و عالما إذ لا معلوم و سميعا إذ لا مسموع.( الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏1 ؛ ص138-۱۳۹)

[12] شرح توحید صدوق، مورخ  29/1/1397 

[13] مرحوم مامقانی در شرح حال او می فرماید:

[7938] 7- ذعلب‏ اليماني‏

 [ذعلب:] بكسر الذال المعجمة، و سكون العين المهملة، و فتح اللام، بعدها باء.

من أصحاب أمير المؤمنين عليه السلام، ذو لسان فصيح، بليغ في الخطب، شجاع القلب، و هو الذي قال لأمير المؤمنين عليه السلام: أ رأيت ربّك يا أمير المؤمنين!؟ فقال عليه السلام: «ويلك يا ذعلب! ما كنت لأعبد ربّا لم أره».

و في رواية أنّه قال: «أ فأعبد ما لا أرى؟»، قال: و كيف تراه؟ قال: «لا تدركه العيون بمشاهدة العيان، و لكن تدركه القلوب بحقائق الإيمان ..»، ثمّ أخذ عليه السلام في صفته جلّت عظمته، و تعالى شأنه.

قال ابن أبي الحديد: الذعلب- في الأصل-: الناقة السريعة، و كذلك‏ الذعلبة، ثمّ نقل فسمّي به إنسان و صار علما، كما نقلوا بكرا عن فتى الإبل إلى بكر بن وائل. انتهى.

و إنّي أعتبر الرجل حسن الحال‏( تنقيح المقال في علم الرجال ؛ ج‏26 ؛ ص378-۳۸۰)

فرزند ایشان البته در تعلیقه می فرماید: حصيلة البحث‏ لم أجد له في المعاجم الرجاليّة و الحديثيّة إشارة إلى ترجمة حاله، و لم أقف له على رواية سوى الّتي أشرت إليها، فعليه توبته بعد جهله بإمام زمانه، و كلمته تلك تجعلني محجما عن الحكم عليه بشي‏ء، فأنا فيه من المتوقّفين.(همان، ص ۳۸۰)

و صاحب قاموس الرجال نیز این‌چنین می‌فرماید: قال المصنّف: هو الّذي قال لأمير المؤمنين- عليه السّلام-: أ رأيت ربّك؟

فقال- عليه السّلام-: «ويلك! ما كنت لأعبد ربّا لم أره» و إنّي أعتبره حسنا.

أقول: بل كان سيّئا، ففي باب حدوث توحيد ابن بابويه: أنّ أمير المؤمنين- عليه السّلام- لمّا بيّن علمه بالتوراة و الإنجيل و القرآن بحيث لو نطقت لصدّقته، قال ذعلب: لقد ارتقى ابن أبي طالب مرقاة صعبة! لأخجلنّه اليوم، الخبرو يأتي في الآتي عدم معلوميّة وصفه.( قاموس الرجال، ج‏4، ص: 306-۳۰۷)

[14] التوحید ص٣٠۴

43 باب حديث ذعلب‏

1- حدثنا أحمد بن الحسن القطان و علي بن أحمد بن محمد بن عمران الدقاق رحمه الله قالا حدثنا أحمد بن يحيى بن زكريا القطان قال حدثنا محمد بن العباس قال حدثني محمد بن أبي السري قال حدثنا أحمد بن عبد الله بن يونس عن‏ سعد الكناني عن الأصبغ بن نباتة قال: لما جلس علي ع في الخلافة و بايعه الناس خرج إلى المسجد متعمما بعمامة رسول الله ص لابسا بردة رسول الله ص متنعلا نعل رسول الله ص متقلدا سيف رسول الله ص فصعد المنبر فجلس ع عليه متمكنا ثم شبك بين أصابعه فوضعها أسفل بطنه ثم قال يا معشر الناس سلوني قبل أن تفقدوني هذا سفط العلم هذا لعاب رسول الله ص هذا ما زقني رسول الله ص زقا زقا سلوني فإن عندي علم الأولين و الآخرين- أما و الله لو ثنيت لي الوسادة فجلست عليها لأفتيت أهل التوراة بتوراتهم حتى تنطق التوراة فتقول صدق علي ما كذب لقد أفتاكم بما أنزل الله في و أفتيت أهل الإنجيل بإنجيلهم حتى ينطق الإنجيل فيقول صدق علي ما كذب لقد أفتاكم بما أنزل الله في و أفتيت أهل القرآن بقرآنهم حتى ينطق القرآن فيقول صدق علي ما كذب لقد أفتاكم بما أنزل الله في و أنتم تتلون القرآن ليلا و نهارا فهل فيكم أحد يعلم ما نزل فيه و لو لا آية في كتاب الله لأخبرتكم بما كان و بما يكون و ما هو كائن إلى يوم القيامة و هي هذه الآية- يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده أم الكتاب‏ثم قال سلوني قبل أن تفقدوني فو الله الذي فلق الحبة و برأ النسمة لو سألتموني عن آية آية في ليل أنزلت أو في نهار أنزلت مكيها و مدنيها سفريها و حضريها ناسخها و منسوخها محكمها و متشابهها و تأويلها و تنزيلها لأخبرتكم فقام إليه رجل يقال له ذعلب و كان ذرب اللسان بليغا في الخطب شجاع القلب فقال لقد ارتقى ابن أبي طالب مرقاة صعبة لأخجلنه اليوم لكم في مسألتي إياه فقال يا أمير المؤمنين هل رأيت ربك قال ويلك يا ذعلب لم أكن بالذي أعبد ربا لم أره قال فكيف رأيته صفه لنا قال ويلك لم تره العيون بمشاهدة الأبصار و لكن رأته القلوب بحقائق الإيمان ويلك يا ذعلب إن ربي لا يوصف‏ بالبعد و لا بالحركة و لا بالسكون و لا بالقيام قيام انتصاب و لا بجيئة و لا بذهاب- لطيف اللطافة لا يوصف باللطف عظيم العظمة لا يوصف بالعظم كبير الكبرياء لا يوصف بالكبر جليل الجلالة لا يوصف بالغلظ رءوف الرحمة لا يوصف بالرقة مؤمن لا بعبادة مدرك لا بمجسة قائل لا باللفظ هو في الأشياء على غير ممازجة خارج منها على غير مباينة فوق كل شي‏ء فلا يقال شي‏ء فوقه و أمام كل شي‏ء فلا يقال له أمام داخل في الأشياء لا كشي‏ء في شي‏ء داخل و خارج منها لا كشي‏ء من شي‏ء خارج فخر ذعلب مغشيا عليه ثم قال تالله ما سمعت بمثل هذا الجواب و الله لا عدت إلى مثلها(التوحيد (للصدوق) ؛ ص304-۳۰۶)

2- حدثنا علي بن أحمد بن محمد بن عمران الدقاق رحمه الله قال حدثنا محمد بن أبي عبد الله الكوفي قال حدثنا محمد بن إسماعيل البرمكي قال حدثني الحسين بن الحسن قال حدثنا عبد الله بن داهر قال حدثني الحسين بن يحيى الكوفي قال حدثني قثم بن قتادة عن عبد الله بن يونس عن أبي عبد الله ع قال: بينا أمير المؤمنين ع يخطب على منبر الكوفة إذ قام إليه رجل يقال له ذعلب ذرب اللسان بليغ في الخطاب شجاع القلب فقال يا أمير المؤمنين هل رأيت ربك فقال ويلك يا ذعلب ما كنت أعبد ربا لم أره قال يا أمير المؤمنين كيف رأيته قال ويلك يا ذعلب لم تره العيون بمشاهدة الأبصار و لكن رأته القلوب بحقائق الإيمان ويلك يا ذعلب إن ربي لطيف اللطافة فلا يوصف باللطف عظيم العظمة لا يوصف بالعظم كبير الكبرياء لا يوصف بالكبر جليل الجلالة لا يوصف بالغلظ قبل كل شي‏ء فلا يقال شي‏ء قبله و بعد كل شي‏ء فلا يقال شي‏ء بعده شائي الأشياء لا بهمة دراك لا بخديعة هو في الأشياء كلها غير متمازج بها و لا بائن عنها ظاهر لا بتأويل المباشرة متجل لا باستهلال رؤية بائن لا بمسافة قريب لا بمداناة لطيف لا بتجسم موجود لا بعد عدم فاعل لا باضطرار مقدر لا بحركة مريد لا بهمامة سميع لا بآلة بصير لا بأداة لا تحويه الأماكن و لا تصحبه الأوقات و لا تحده الصفات و لا تأخذه السنات سبق الأوقات كونه و العدم وجوده و الابتداء أزله بتشعيره المشاعر عرف أن لا مشعر له و بتجهيره الجواهر عرف أن لا جوهر له و بمضادته بين الأشياء عرف أن لا ضد له و بمقارنته بين الأشياء عرف أن لا قرين له ضاد النور بالظلمة و الجسو بالبلل و الصرد بالحرور مؤلف بين متعادياتها مفرق بين متدانياتها دالة بتفريقها على مفرقها- و بتأليفها على مؤلفها و ذلك قوله عز و جل- و من كل شي‏ء خلقنا زوجين‏ لعلكم تذكرون‏ففرق بها بين قبل و بعد ليعلم أن لا قبل له و لا بعد شاهدة بغرائزها على أن لا غريزة لمغرزها مخبرة بتوقيتها أن لا وقت لموقتها حجب بعضها عن بعض ليعلم أن لا حجاب بينه و بين خلقه غير خلقه كان ربا إذ لا مربوب و إلها إذ لا مألوه و عالما إذ لا معلوم و سميعا إذ لا مسموع [ثم أنشأ يقول-

و لم يزل سيدي بالحمد معروفا                   و لم يزل سيدي بالجود موصوفا

و كنت‏ إذ ليس نور يستضاء به‏                     و لا ظلام على الآفاق معكوفا

و ربنا بخلاف الخلق كلهم‏                           و كل ما كان في الأوهام موصوفا

فمن يرده على التشبيه ممتثلا                      يرجع أخا حصر بالعجز مكتوفا

و في المعارج يلقى موج قدرته‏                    موجا يعارض طرف الروح مكفوفا

فاترك أخا جدل في الدين منعمقا                                  قد باشر الشك فيه الرأي مأووفا

و اصحب أخا ثقة حبا لسيده‏                       و بالكرامات من مولاه محفوفا

أمسى دليل الهدى في الأرض منتشرا                            و في السماء جميل الحال معروفا

قال فخر ذعلب مغشيا عليه ثم أفاق و قال ما سمعت بهذا الكلام و لا أعود إلى شي‏ء من ذلك.

قال مصنف هذا الكتاب في هذا الخبر ألفاظ قد ذكرها الرضا ع في خطبته‏ و هذا تصديق قولنا في الأئمة ع إن علم كل واحد منهم مأخوذ عن أبيه حتى يتصل ذلك بالنبي ص(التوحيد (للصدوق)، ص: 308-۳۰۹)‏

 2- يد، التوحيد لي، الأمالي للصدوق القطان و الدقاق و السناني عن ابن زكريا القطان عن محمد بن العباس عن محمد بن أبي السري عن أحمد بن عبد الله بن يونس عن ابن طريف عن الأصبغ في حديث قال: قام إليه رجل يقال له ذعلب فقال يا أمير المؤمنين هل رأيت ربك فقال ويلك يا ذعلب لم أكن بالذي أعبد ربا لم أره قال فكيف رأيته صفه لنا قال ويلك لم تره العيون بمشاهدة الأبصار و لكن رأته القلوب بحقائق الإيمان ويلك يا ذعلب إن ربي لا يوصف بالبعد و لا بالحركة و لا بالسكون و لا بالقيام قيام انتصاب و لا بجيئة و لا بذهاب لطيف اللطافة لا يوصف باللطف عظيم العظمة لا يوصف بالعظم كبير الكبرياء لا يوصف بالكبر جليل الجلالة لا يوصف بالغلظ رءوف الرحمة لا يوصف بالرقة مؤمن لا بعبادة مدرك لا بمجسة قائل لا بلفظ هو في الأشياء على غير ممازجة خارج منها على غير مباينة فوق كل شي‏ء و لا يقال شي‏ء فوقه أمام كل شي‏ء و لا يقال له أمام داخل في الأشياء لا كشي‏ء في شي‏ء داخل و خارج منها لا كشي‏ء من شي‏ء خارج فخر ذعلب مغشيا عليه الخبر.

بيان ذعلب بكسر الذال المعجمة و سكون العين المهملة و كسر اللام كما ضبطه الشهيد رحمه الله و الأبصار بفتح الهمزة و يحتمل كسرها قوله ع لطيف اللطافة أي لطافته لطيفة عن أن تدرك بالعقول و الأفهام و لا يوصف باللطف المدرك لعباده في دقائق الأشياء و لطائفها و عظمته أعظم من أن يحيط به الأذهان و هو لا يوصف بالعظم الذي يدركه مدارك الخلق من عظائم الأشياء و جلائلها و كبرياؤه أكبر من أن يوصف و يعبر عنه بالعبادة و البيان و هو لا يوصف بالكبر الذي يتصف به خلقه و جلالته أجل من أن يصل إليه أفهام الخلق و هو لا يوصف بالغلظ كما يوصف الجلائل من الخلق به و المراد بالغلظ إما الغلظ في الخلق أو الخشونة في الخلق قوله ع لا يوصف بالرقة أي رقة القلب لأنه من صفات الخلق بل المراد فيه تعالى غايته قوله ع مؤمن لا بعبادة أي يؤمن عباده من عذابه من غير أن يستحقوا ذلك بعباده أو يطلب عليه المؤمن‏لا كما يطلق بمعنى الإيمان و الإذعان و التعبد قوله ع لا بلفظ أي من غير تلفظ بلسان أو من غير احتياج إلى إظهار لفظ بل يلقي في قلوب من يشاء من خلقه ما يشاء.( بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏4 ؛ ص27-۲۸

همچنین: الأمالي( للصدوق)، النص، ص: ۳۴۱-۳۴۳ و الإختصاص ؛ النص ؛ ص235 و إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي) ؛ ج‏2 ؛ ص374

و بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏4 ؛ ص52 و بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏4 ؛ ص304 و بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏10 ؛ ص118)

این مضمون در برخی دیگر از روایات نیز تکرار شده است:

216 عنه عن أحمد بن محمد بن أبي نصر عن رجل من أهل الجزيرة عن أبي عبد الله ع‏ أن رجلا من اليهود أتى أمير المؤمنين ع فقال يا علي هل‏ رأيت‏ ربك‏ فقال ما كنت بالذي أعبد إلها لم أره ثم قال لم تره العيون في مشاهدة الأبصار غير أن الإيمان بالغيب بين عقد القلوب‏( المحاسن ؛ ج‏1 ؛ ص239 و بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏4، ص: 53)

5- علي بن إبراهيم عن أبيه عن علي بن معبد عن عبد الله بن سنان عن أبيه قال: حضرت أبا جعفر ع فدخل عليه رجل من الخوارج فقال له يا أبا جعفر أي شي‏ء تعبد قال الله تعالى قال رأيته قال بل لم تره العيون بمشاهدة الأبصار و لكن رأته القلوب بحقائق الإيمان لا يعرف بالقياس و لا يدرك بالحواس و لا يشبه بالناس موصوف بالآيات معروف بالعلامات لا يجور في حكمه ذلك الله لا إله إلا هو قال فخرج الرجل و هو يقول- الله أعلم حيث يجعل رسالته‏( الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏1 ؛ ص97 و الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي) ؛ ج‏2 ؛ ص321-۳۲۲ و

و روى أهل السيرة و علماء النقلة أن رجلا جاء إلى أمير المؤمنين ع فقال له يا أمير المؤمنين خبرني عن الله تعالى أ رأيته حين‏ عبدته فقال له أمير المؤمنين ع لم أك بالذي‏ أعبد من لم أره فقال له كيف رأيته فقال له يا ويحك لم تره العيون بمشاهدة الأبصار و لكن رأته القلوب بحقائق الإيمان معروف بالدلالات منعوت بالعلامات لا يقاس بالناس و لا تدركه الحواس فانصرف الرجل و هو يقول‏ الله أعلم حيث يجعل رسالته‏( الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد ؛ ج‏1 ؛ ص224)

و تدعو فتقول:

يا كائنا قبل كل شي‏ء، و يا كائنا بعد هلاك كل شي‏ء، لا يستتر عنه شي‏ء و لا يشغله شي‏ء عن شي‏ء، كيف تهتدي به القلوب لصفتك، أو تبلغ العقول نعتك، و قد كنت قبل الواصفين من خلقك، و لم ترك العيون بمشاهدة الأبصار فتكون بالعيان موصوفا، و لم تحط بك الأوهام فتوجد متكيفا محدود....يا من تعالى عن الحدود و عن أقاويل المشبهة و الغلاة و إجبار العباد على المعاصي و الاكتسابات، و يا من تجلى لعقول الموحدين بالشواهد و الدلالات، و دل العباد على وجوده بالآيات البينات القاهرات.( المزار الكبير (لابن المشهدي) ؛ ص99-۱۰۰ و بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏97 ؛ ص223)


[15] 179 و من كلام له ع و قد سأله ذعلب‏ اليماني فقال هل رأيت ربك يا أمير المؤمنين فقال ع أ فأعبد ما لا أرى فقال و كيف تراه فقال‏ لا تدركه العيون بمشاهدة العيان و لكن تدركه القلوب بحقائق الإيمان قريب من الأشياء غير [ملامس‏] ملابس بعيد منها غير مباين متكلم [بلا روية] لا بروية مريد لا بهمة صانع لا بجارحة لطيف لا يوصف بالخفاء كبير لا يوصف بالجفاء بصير لا يوصف بالحاسة رحيم لا يوصف بالرقة تعنو  الوجوه لعظمته و تجب القلوب‏من مخافته‏( نهج البلاغة (للصبحي صالح) ؛ ص258 و بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏4 ؛ ص52-۵۳  و  ج‏69 ؛ ص279)

[16] همان ٣٠۵ 

[17] الاسراء ٧٢

[18]  تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص: 81؛ «لا تدرك الله جل جلاله العيون بمشاهدة الأعيان لكن تدركه القلوب بحقائق الإيمان‏».

[19] تحف العقول، النص، ص: 326

[20] الكافي- ط الاسلامية، ج١، ص٩٨

[21] الانعام 103

[22] الكافي- ط الاسلامية، ج١، ص٩٨

همچنین:

2- حدثنا الحسين بن إبراهيم بن أحمد بن هشام المؤدب رضوان الله عليه قال حدثنا أبو الحسين محمد بن جعفر الأسدي قال حدثني محمد بن إسماعيل بن بزيع قال قال أبو الحسن علي بن موسى الرضا ع‏ في‏ قول الله عز و جل- لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار قال لا تدركه أوهام‏ القلوب‏ فكيف تدركه أبصار العيون.( الأمالي( للصدوق) ؛ النص ؛ ص409-۴۱۰)

9- محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد بن عيسى عن ابن أبي نجران عن عبد الله بن سنان عن أبي عبد الله ع‏ في قوله‏ لا تدركه الأبصار قال إحاطة الوهم أ لا ترى إلى قوله- قد جاءكم بصائر من ربكم‏ ليس يعني بصر العيون- فمن أبصر فلنفسه‏ ليس يعني من البصر بعينه- و من عمي فعليها ليس يعني عمى العيون إنما عنى إحاطة الوهم كما يقال فلان بصير بالشعر و فلان بصير بالفقه و فلان بصير بالدراهم و فلان بصير بالثياب الله أعظم من أن يرى بالعين.( الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏1 ؛ ص98)

[23] همان 99

[24] أروي‏ أنه قرئ بين يدي العالم ع قوله تعالى‏ لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصارفقال إنما عنى أبصار القلوب‏ و هي الأوهام فقال لا تدرك الأوهام كيفيته و هو يدرك كل وهم‏و أما عيون البشر فلا تلحقه لأنه تعالى لا يحد و لا يوصف هذا ما نحن عليه كلنا.( الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام ؛ ص384)

و أما قوله‏ يومئذ لا تنفع الشفاعة إلا من أذن له الرحمن و رضي له قولا. يعلم ما بين أيديهم و ما خلفهم و لا يحيطون به علما لا يحيط الخلائق بالله عز و جل علما إذ هو تبارك و تعالى جعل على أبصار القلوب‏ الغطاء فلا فهم يناله بالكيف و لا قلب يثبته بالحدود- فلا يصفه إلا كما وصف نفسه- ليس كمثله شي‏ء و هو السميع البصير(التوحيد (للصدوق) ؛ ص263)

[25] و أنر أبصار قلوبنا بضياء نظرها إليك حتى تخرق أبصار القلوب‏ حجب النور فتصل إلى معدن العظمة و تصير أرواحنا معلقة بعز قدسك‏( إقبال الأعمال (ط - القديمة) ؛ ج‏2 ؛ ص687)

موارد دیگری از کاربرد ابصار القلوب:

و محادثة النساء تدعو إلى البلاء و تزيغ القلوب و الرمق لهن يخطف نور أبصار القلوب(تحف العقول ؛ النص ؛ ص151)‏

اللهم صل على محمد و آل محمد و اجعلنا من الذين رتعوا في زهرة ربيع الفهم حتى تسامى بهم السمو إلى أعلى عليين فرسموا ذكر هيبتك في قلوبهم حتى ناجتك ألسنة القلوب الخفية بطول استغفار الوحدة في محاريب قدس رهبانية الخاشعين و حتى لاذت أبصار القلوب‏ نحو السماء و عبرت أيمنة [أينمة] النواحين بين مصاف الكروبيين و مجالسة الروحانيين‏( بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏91 ؛ ص127)

[26] سؤال یکی از دوستان حاضر در جلسه درس

[27] شاید نکته اصلی را باید در تفاوت بین نظر و رؤیت با ادراک دانست که دومی مشتمل بر احاطه است و طبیعتاً منافی مقام قدس حضرت حق جل و علا.لذا ابصار و اوهام قلوب هم نمی توانند به مقام درک او نائل شوند اما مشاهده قلبی اساسا از سنخ احاطه نیست. و روایت اول باب «فی ابطال الرؤیة» بسیار خواندنی است که رؤیت نیست و ارائه است به قلب عبد:

1- محمد بن أبي عبد الله عن علي بن أبي القاسم عن يعقوب بن إسحاق‏ قال: ...و سألته هل رأى رسول الله ص ربه فوقع ع إن الله تبارك و تعالى أرى رسوله بقلبه من نور عظمته ما أحب.( الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏1 ؛ ص95)

روایت دیگری در این باب:

در دعای حاجت منقول از امام عسکری علیه‌السلام این‌گونه آمده است:

أسألك باسمك الذي تعلم به خواطر رجم الظنون بحقائق الإيمان و غيب عزيمات اليقين و كسر الحواجب و إغماض الجفون و ما استقلت به الأعطاف و إدارة لحظ العيون و حركات السكون فكونته مما شئت أن يكون مما إذا لم تكونه فكيف يكون فلا إله إلا أنت(مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏1، ص:339-340)

علامه مجلسی رحمه‌الله در شرح این فقره می‌فرمایند:

بيان: بحقائق الإيمان لعله متعلق بالظنون أي تعلم رجم ظنون ضعفاء الإيمان و ما غاب عن الخلق من عزيمات يقين الكاملين فقوله غيب و كسر و ما بعدهما معطوف على رجم إذ في أكثر النسخ على النصب و في بعضها كلها على الجر فالباء في بحقائق بمعنى مع و ما بعده معطوف عليه(بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏87 ؛ ص46)

[28] برای بررسی ریشه ای معنای کلمه «حق» به جلسه ۹ بررسی رساله حق و حکم محقق اصفهانی در تاریخ ۲۰/ ۹/ ۱۳۹۷ مراجعه فرمایید.

[29]  طرفه این که در ابتدای این فقره حضرت به حقیقت ایمان خود شهادت می دهند:

و أنا أشهد [أشهدك‏] يا إلهي بحقيقة إيماني و عقد عزمات يقيني و خالص صريح توحيدي و باطن مكنون ضميري و علائق مجاري نور بصري و أسارير صفحة جبيني و خرق [خرق‏] مسارب نفسي و حذاريف [خذاريف‏] مارن عرنيني و مسارب صماخ سمعي و ما ضمت و أطبقت عليه شفتاي و حركات لفظ لساني و مغرز حنك فمي و فكي و منابت أضراسي و بلوغ حبائل بارع عنقي و مساغ [مساغ‏] مطعمي [مأكلي‏] و مشربي و حمالة أم رأسي و جمل حمائل حبل وتيني و ما اشتمل عليه تامور صدري و نياط حجاب قلبي و أفلاذ حواشي كبدي و ما حوته شراسيف أضلاعي و حقاق‏ مفاصلي‏ و أطراف أناملي و قبض عواملي و دمي و شعري و بشري و عصبي و قصبي و عظامي و مخي و عروقي و جميع جوارحي و ما انتسج على ذلك أيام رضاعي و ما أقلت الأرض مني و نومي و يقظتي و سكوني و حركتي و حركات ركوعي و سجودي أن لو حاولت و اجتهدت مدى الأعصار و الأحقاب لو عمرتها أن أؤدي شكر واحدة من أنعمك ما استطعت ذلك إلا بمنك الموجب علي شكرا آنفا جديدا و ثناء طارفا عتيدا أجل و لو حرصت و العادون من أنامك أن نحصي مدى إنعامك سالفة و آنفة لما حصرناه عددا و لا أحصيناه أبدا (إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج‏1، ص: 341)

[30] حفرهٔ حُقه‌ای یا استابولوم (Acetabulum) قسمتی از استخوان لگن خاصره و به شکل یک کاسه است. حفره حقه‌ای سر استخوان ران را در درون خود جای داده و این دو با هم مفصل ران را تشکیل می‌دهند. حفره حقه‌ای به صورت یک سطح مقعر در استخوان لگن است که سر استخوان ران در این ناحیه با لگن مفصل می‌شود. نام لاتین آن را در فارسی استابولم، استابلوم و استابلم هم نوشته‌اند.

حفره حقه‌ای دو اهمیت عمده دارد: یکی در روند ایجاد آرتروز مفصل ران که این حفره دچار ساییدگی می‌شود و دیگر در شکستگی‌های حفره حقه‌ای. سطح داخلی استابولوم از غضروف مفصلی پوشیده شده‌است.

حُقّه در فارسی به کوزه‌مانندی کوچک از جنس سفال یا چینی گفته می‌شود که روی آن سوراخ ریزی دارد و آن را به سر وافور نصب می‌کنند برای کشیدن تریاک. تشابه کاسه‌ای که در لگن خاصره انسان وجود دارد با این وسیله، سبب نام‌گذاری آن است.

کالبدشناسی

حفره حقه‌ای قسمتی از استخوان بی‌نام است که با نزدیک شدن به سر استخوان ران، مفصل ران را درست می‌کند. مفصل ران، لگن خاصره را به اندام تحتانی متصل می‌کند. حفره حقه‌ای دقیقاً در محل اتصال سه قسمت تهیگاهی (ایلیوم)، نشیمنگاهی (ایسکیوم) و شرمگاهی (پوبیس) استخوان بی‌نام قرار دارد. سر استخوان ران (فمور) به شکل یک کره گرد و مدور است و کاملاً در درون حفره حقه‌ای که به شکل یک کاسه گود است ثابت و احاطه شده‌است. مفصل ران حول سه محور حرکتی توانایی انجام حرکت را دارد و مانند مفصل شانه جزو متحرک‌ترین مفاصل بدن است. این مفصل بسیار پایدار است و این پایداری به دو علت است:

عمق زیاد کاسه حقه‌ای که کاملاً اطراف سر استخوان ران را فرا گرفته‌است. رباط‌های محکم و ماهیچه‌های قوی که اطراف مفصل را گرفته‌اند

کمی بیشتر از دو پنجم ساختار حفره حقه‌ای را استخوان نشیمنگاهی تشکیل می‌دهد. این استخوان مرزهای پایینی و جانبی حفره حقه‌ای را فراهم می‌کند. استخوان تهیگاهی مرز بالایی را تشکیل می‌دهد و کمی کمتر از دو پنجم ساختار حفره حقه‌ای را شکل می‌دهد. بقیه ساختار، توسط استخوان شرمگاهی، نزدیک خط وسط تشکیل می‌شود.

حفره حقه‌ای توسط یک لبه ناهموار برجسته که از بالا ضخیم و محکم است محدود می‌شود. این لبه، اتصال لبه حقه‌ای (لابروم استابولوم) را ممکن می‌سازد، گشودگی حفره را کاهش می‌دهد و سطح را برای تشکیل مفصل ران عمیق می‌کند. در قسمت پایینی حفره حقه‌ای، شکاف حقه‌ای دیده می‌شود که همراه با یک فرورفتگی دایره‌ای به نام گودی حقه‌ای، در پایین حفره حقه‌ای ادامه می‌یابد.

بقیه استابولوم توسط یک سطح خمیده هلالی که سطح قمری نام دارد شکل گرفته‌است. در این سطح، با سر استخوان ران مفصلی ساخته می‌شود. همتای آن در کمربند سینه‌ای گودی کاسه‌ای (گلنوئید فوسا) است.

حفره حقه‌ای همچنین خانه گودی حقه‌ای acetabular fossa است. این گودی، پیوندگاه رباط سر استخوان ران است؛ رباطی نواری و سه‌گوش و تا حدودی مسطح که به‌واسطه رأس خود در قسمت قدامی فوقانی گودی سر استخوان ران کاشته شده‌است. در اینجا، شکاف توسط رباط عرضی حفره حقه‌ای به سوراخ تبدیل می‌شود. از طریق این سوراخ رگ‌های مغذی و اعصاب وارد مفصل می‌شوند. این همان چیزی است که سر استخوان ران را محکم در حفره حقه‌ای نگه می‌دارد.

سطوح جفت‌وجور سر استخوان ران و حفره حقه‌ای که روبه‌روی یکدیگر قرار دارند با لایه‌ای از بافت لغزنده به نام غضروف مفصلی پوشانده شده‌اند که توسط لایه نازکی از مایع زلاله‌ای (سینوویال) روان می‌شود. اصطکاک داخل لگن معمولی کمتر از یک دهم اصطکاک یخی است که روی یخ می‌لغزد.(سایت ویکی پدیا)

[31] و الحق‏: أصل الورك الذي فيه عظم رأس الفخذ.( جمهرة اللغة ؛ ج‏1 ؛ ص101)

روفة، و جمعها حق‏ و حقق‏ مثل درة و در و درر.

و الحقة: مغرز رأس الفخذ، من الورك. ( شمس العلوم ؛ ج-3 ؛ ص1253)

[32] الاسراء ٨۴

[33] القلم ۴

[34] این روایت را می توان جامع حقائق الایمان در هر سه بعد وجودی او دانست:« : لا يستكمل عبد حقيقة الإيمان حتى يكون فيه خصال ثلاث التفقه في الدين و حسن التقدير في المعيشة و الصبر على الرزايا »( المحاسن، ج‏1، ص: 5)

[35] 1- محمد بن الحسن و علي بن محمد عن سهل بن زياد عن محمد بن عيسى عن عبيد الله بن عبد الله الدهقان عن درست‏ الواسطي عن إبراهيم بن عبد الحميد عن أبي الحسن موسى ع قال: دخل رسول الله ص المسجد فإذا جماعة قد أطافوا برجل فقال ما هذا فقيل علامة فقال و ما العلامة فقالوا له أعلم الناس بأنساب العرب و وقائعها و أيام الجاهلية و الأشعار العربية قال فقال النبي ص ذاك علم لا يضر من جهله و لا ينفع من علمه ثم قال النبي ص إنما العلم ثلاثة آية محكمة أو فريضة عادلة أو سنة قائمة و ما خلاهن فهو فضل‏(الكافي- ط الاسلامية ، ج١، ص٣٢)

[36] 265 عنه عن الحسن بن محبوب عن أبي محمد الوابشي و إبراهيم بن مهزم عن إسحاق بن عمار قال سمعت أبا عبد الله ع يقول‏ إن رسول الله ص صلى الناس الصبح فنظر إلى شاب من الأنصار و هو في المسجد يخفق و يهوي برأسه مصفر لونه نحيف جسمه و غارت عيناه في رأسه فقال له رسول الله ص كيف أصبحت يا فلان فقال أصبحت يا رسول الله موقنا فقال فعجب رسول الله ص من قوله و قال له إن لكل شي‏ء حقيقة فما حقيقة يقينك‏ قال إن يقيني يا رسول الله هو أحزنني و أسهر ليلي و أظمأ هواجري فعزفت نفسي عن الدنيا و ما فيها حتى كأني أنظر إلى عرش ربي و قد نصب للحساب و حشر الخلائق لذلك و أنا فيهم و كأني أنظر إلى أهل الجنة يتنعمون فيها و يتعارفون على الأرائك متكئين و كأني أنظر إلى أهل النار فيها معذبين يصطرخون و كأني أسمع الآن زفير النار ينقرون في مسامعي قال فقال رسول الله ص لأصحابه هذا عبد نور الله قلبه للإيمان ثم قال الزم ما أنت عليه قال فقال له الشاب يا رسول الله ادع الله لي أن أرزق الشهادة معك فدعا له رسول الله ص بذلك فلم يلبث أن خرج في بعض غزوات النبي فاستشهد بعد تسعة نفر و كان هو العاشر(المحاسن ؛ ج‏1 ؛ ص250-۲۵۱ و الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏2 ؛ ص53 و مشكاة الأنوار في غرر الأخبار ؛ النص ؛ ص14 و بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏67 ؛ ص159 و بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏67 ؛ ص174-۱۷۵)

عنه عن أبيه عن ابن سنان عن ابن مسكان عن أبي بصير عن أبي عبد الله ع قال: استقبل رسول الله ص حارثة بن‏ مالك‏ بن النعمان فقال له كيف أنت يا حارثة فقال يا رسول الله أصبحت مؤمنا حقا فقال رسول الله ص يا حارثة لكل شي‏ء حقيقة فما حقيقة قولك قال يا رسول الله عزفت نفسي عن الدنيا و أسهرت ليلي و أظمأت هواجري و كأني أنظر إلى عرش ربي و قد وضع للحساب و كأني أنظر إلى أهل الجنة يتزاورون في الجنة و كأني أسمع عواء أهل النار في النار فقال رسول الله ص عبد نور الله قلبه للإيمان فأثبت فقال يا رسول الله ادع الله لي أن يرزقني الشهادة فقال اللهم ارزق حارثة الشهادة فلم يلبث إلا أياما حتى بعث رسول الله سرية فبعثه فيها فقاتل فقتل سبعة أو ثمانية ثم قتل‏( المحاسن ؛ ج‏1 ؛ ص246-۲۴۷ و الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏2 ؛ ص54 و مشكاة الأنوار في غرر الأخبار ؛ النص ؛ ص39 و بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏22 ؛ ص126

 و  ج‏64 ؛ ص287 و بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏67 ؛ ص174)

[37] إني لمن قوم لا تأخذهم في الله لومة لائم سيماهم سيما الصديقين و كلامهم كلام الأبرار عمار الليل و منار النهار متمسكون بحبل القرآن يحيون سنن الله و سنن رسوله لا يستكبرون و لا يعلون و لا يغلون‏ و لا يفسدون قلوبهم في الجنان و أجسادهم‏ في‏ العمل‏( نهج البلاغة (للصبحي صالح) ؛ ص302)

[38] 5900- و روى أحمد بن إسحاق بن سعد عن عبد الله بن ميمون عن الصادق جعفر بن محمد عن أبيه ع قال‏ قال الفضل بن العباس أهدي إلى رسول الله ص بغلة أهداها له كسرى أو قيصر فركبها النبي ص بجل من شعر و أردفني خلفه ثم قال لي يا غلام احفظ الله يحفظك‏ و احفظ الله تجده‏ أمامك‏-تعرف إلى الله عز و جل في الرخاء- يعرفك في الشدة إذا سألت فاسأل الله و إذا استعنت فاستعن بالله عز و جل فقد مضى القلم بما هو كائن‏ فلو جهد الناس أن ينفعوك بأمر لم يكتبه الله لك لم يقدروا عليه و لو جهدوا أن يضروك بأمر لم يكتبه الله عليك لم يقدروا عليه فإن استطعت أن تعمل بالصبر مع اليقين فافعل فإن لم تستطع فاصبر  فإن في الصبر على ما تكره خيرا كثيرا و اعلم أن النصر مع الصبر و أن الفرج مع الكرب و أن مع العسر يسرا إن مع العسر يسرا.( من لا يحضره الفقيه ؛ ج‏4 ؛ ص412-۴۱۳ و مشكاة الأنوار في غرر الأخبار ؛ النص ؛ ص20

و من ذلك قوله عليه الصلاة و السلام في كلمات قالهن لعبد الله بن عباس: «احفظ الله يحفظك، احفظه تجده تجاهك»

و في رواية أخرى: «تجده‏ أمامك‏»( المجازات النبوية ؛ ص333)

يا أبا ذر، أ لا أعلمك كلمات ينفعك الله (عز و جل) بهن قلت: بلى، يا رسول الله.

قال: احفظ الله يحفظك، احفظ الله تجده‏ أمامك‏، (الأمالي (للطوسي) ؛ النص ؛ ص536 و مكارم الأخلاق ؛ ص469)

1424- 3- و بهذا الإسناد، عن أحمد، عن الفضيل بن يسار، قال: سمعت أبا جعفر (عليه السلام) يقول: خرج رسول الله (صلى الله عليه و آله) يريد حاجة، فإذا هو بالفضل بن العباس. قال: فقال: احملوا هذا الغلام خلفي. قال: فاعتنق رسول الله (صلى الله عليه و آله) بيده من خلفه على الغلام، ثم قال: يا غلام، خف الله تجده‏ أمامك‏، يا غلام خف الله يكفك ما سواه، (الأمالي (للطوسي) ؛ النص ؛ ص675)

[39] عنه عن بعض أصحابه رفعه قال قال أبو عبد الله ع‏ كفى بالحلم ناصرا و قال إذا لم تكن حليما فتحلم‏.( الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏2 ؛ ص112)

 [203] 207

و قال ع‏ إن لم تكن حليما فتحلم‏ فإنه قل من تشبه بقوم إلا أوشك أن يكون منهم‏( نهج البلاغة (للصبحي صالح) ؛ ص506 و بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏68 ؛ ص427)

 70- محمد بن سنان عن إسحاق بن عمار قال سمعت أبا عبد الله ع يقول: الخلق منحة يمنحها الله من شاء من خلقه فمنه سجية و منه بنية فقلت فأيهما أفضل قال صاحب النية أفضل فإن صاحب السجية هو المجبور على الأمر الذي لا يستطيع غيره و صاحب النية هو الذي يتصبر على الطاعة فيصبر فهذا أفضل‏( الزهد ؛ النص ؛ ص29)

و قال ع‏ الخلق خلقان أحدهما نية و الآخر سجية قيل فأيهما أفضل قال ع النية لأن صاحب السجية مجبول على أمر لا يستطيع غيره و صاحب النية يتصبر على الطاعة تصبرا فهذا أفضل.( تحف العقول ؛ النص ؛ ص373)


[40] 7- عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن خالد عن الحسن بن علي بن يقطين عن محمد بن سنان عن أبي الجارود عن أبي جعفر ع قال: إنما يداق الله العباد في الحساب- يوم القيامة على قدر ما آتاهم من العقول في الدنيا.

8- علي بن محمد بن عبد الله‏ عن إبراهيم بن إسحاق الأحمر عن محمد بن‏سليمان الديلمي عن أبيه قال: قلت لأبي عبد الله ع فلان من عبادته و دينه و فضله فقال كيف عقله قلت لا أدري فقال إن الثواب على قدر العقل إن رجلا من بني إسرائيل كان يعبد الله في جزيرة من جزائر البحر خضراء نضرة كثيرة الشجر ظاهرة الماء و إن ملكا من الملائكة مر به فقال يا رب أرني ثواب عبدك هذا فأراه الله تعالى ذلك فاستقله الملك فأوحى الله تعالى إليه أن اصحبه فأتاه الملك في صورة إنسي فقال له من أنت قال أنا رجل عابد بلغني مكانك و عبادتك في هذا المكان فأتيتك لأعبد الله معك فكان معه يومه ذلك فلما أصبح قال له الملك إن مكانك لنزه و ما يصلح إلا للعبادة فقال له العابد إن لمكاننا هذا عيبا فقال له و ما هو قال ليس لربنا بهيمة فلو كان له حمار رعيناه في هذا الموضع فإن هذا الحشيش يضيع فقال له ذلك الملك و ما لربك حمار فقال لو كان له حمار ما كان يضيع مثل هذا الحشيش فأوحى الله إلى الملك إنما أثيبه على قدر عقله.

9- علي بن إبراهيم عن أبيه عن النوفلي عن السكوني عن أبي عبد الله ع قال قال رسول الله ص‏ إذا بلغكم عن رجل حسن حال فانظروا في حسن عقله فإنما يجازى بعقله‏( الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏1 ؛ ص11-۱۲)

در این زمینه همچنین مراجعه کنید به : جلسه شرح توحید صدوق، مورخ ۱۱/ ۱۱/ ۱۴۰۲ 

[41] این مطلب را می‌توان با روایت منقول و منسوب «تخلقوا باخلاق الله» هم جهت دانست. طبق این بیان، پیاده سازی حقیقت ایمان در سه بعد و شأن انسان به‌معنای اتصاف او به اسماء مختلف الهی اعم از اسماء فعل و ذات اوست. از اسم رازق الهی تا اسم لطیف و رحیم تا اسم عالم.

«فرمود: «تخلّقوا بأخلاق اللّه». خداوند داراى صفات بى‌شمار است؛ مثل رحمن و رحيم و عالم و محيى و عفوّ و غفور. گرچه امّهات اسماى الهى به صد يا هزار محصورند، اسماى الهى به حصر درنمى‌آيند و معناى تخلّق به اين اسماء دانايى مفهومى نيست؛ بلكه اتصاف به حقايق اسماى الهى است. آيا معناى احصاى اسماء در اين حديث كه «إنّ للّه تسعة و تسعين إسما من أحصاها فقد دخل الجنّة»چنين است كه كسى آنها را بشمارد و بگويد: رحم، رحيم، عفوّ، غفور، عليم، عالم و بعد بگويند: ما احصا كرديم، يا نه، در اين‌باره بايد به سراغ حديث امام ملك و ملكوت و كشّاف به حق ناطق، جناب امام صادق عليه السّلام رفت‌؟ زيرا همان‌گونه كه به زبان نهج البلاغه، قرآن قرآن را تفسير مى‌كند: «و القرآن ينطق بعضه ببعض»احاديث نيز همين‌طورند: «يعطّف بعضها على بعض»؛يعنى برخى از احاديث بر برخى ديگر ناظر و عاطفند و آن‌را معنى مى‌كنند، به وزان اين حديث مزبور «إنّ للّه تسعة و تسعين إسما من أحصاها فقد دخل الجنّة» حضرت امام صادق فرمود: «ان للّه تسعة و تسعين خلقا من تخلّق بها فقد دخل الجنّة» پس اين اسماء همين اخلاقند، و آن احصا اين تخلق است. چنين انسانى بهشتى است. اصلا خودش بهشت و بهشت‌آفرين است.»(شرح فارسی اسفار اربعه(حسن زاده آملی)، ج ۱، ص ۱۴۲)

[42] سؤال یکی از دوستان حاضر در جلسه درس

[43] إن أفضل الفرائض و أوجبها على الإنسان معرفة الرب و الإقرار له بالعبودية و حد المعرفة أنه لا إله غيره و لا شبيه له و لا نظير له و أنه يعرف أنه قديم مثبت بوجود غير فقيد موصوف من غير شبيه و لا مبطل‏ ليس كمثله شي‏ء و هو السميع البصير و بعده معرفة الرسول و الشهادة له بالنبوة و أدنى معرفة الرسول الإقرار به بنبوته و أن ما أتى به من كتاب أو أمر أو نهي‏

فذلك عن الله عز و جل و بعده معرفة الإمام الذي به يأتم بنعته و صفته و اسمه في حال العسر و اليسر و أدنى معرفة الإمام أنه عدل النبي إلا درجة النبوة و وارثه و أن طاعته طاعة الله و طاعة رسول الله و التسليم له في كل أمر و الرد إليه و الأخذ بقوله‏( كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر ؛ ص262-۲۶۳)

و اعلم أن أفضل‏ الفرائض‏ بعد معرفة الله عز و جل الصلوات الخمس‏( الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام ؛ ص100 و بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏80 ؛ ص20)

الصلاة عماد الدين بعد المعرفةبالله و رسوله‏و الأئمة الراشدين ع و ما قدمناه من توابع ذلك في الفرض العام على كافة المكلفين و هي خمس صلوات في اليوم و الليلة على ترتيب مخصوص و هي أفضل‏ الفرائض‏ بعد ال معرفة بما ذكرناه‏( المقنعة ؛ ص34)

ثم قال (عليه السلام): «إن أفضل‏ الفرائض‏ و أوجبها على الإنسان معرفة الرب، و الإقرار له بالعبودية(البرهان في تفسير القرآن ؛ ج‏2 ؛ ص582 و بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏4 ؛ ص55 و بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏36 ؛ ص407)

قال النبي ص إن من دعامة البيت أساسه و دعامة الدين المعرفة بالله تعالى و اليقين بتوحيده و العقل القامع فقالوا و ما القامع يا رسول الله قال الكف عن المعاصي و الحرص على طاعة الله‏ و الشكر على جميل إحسانه و إنعامه و حسن بلائه.( إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي) ؛ ج‏1 ؛ ص169)

[44] به عنوان نمونه:

پس عرض می‌کنم که غرض از خلق، عبودیت است «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون»،  و حقیقت عبودیت، ترک معصیت است در اعتقاد که عملِ قلب است و در عملِ جوارح(به سوی محبوب، ص ۲۲)

از واضحات است که ترک معصیت در اعتقاد و عمل، بی‌نیاز می‌کند از غیر آن؛ یعنی غیر، محتاج است به آن، و او محتاجِ غیر نیست، بلکه مولّد حسنات و دافع سیئات است: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُون‏»جن و انس را، جُز برای عبادت نیافریدم.» عبودیتِ ترک معصیت در عقیده و عمل.(همان، ص ۳۵)

سؤال: به نظر شما کمال انسان چیست؟ اسباب آن چه می‌باشد؟ و اگر در حال حاضر فردی را می‌توان الگو قرار داد و شما می‌شناسید، معرفی نمایید؟

جواب: باسمه تعالی، کمال انسان در عبودیت است، و سبب عبودیت، ترک معصیت در اعتقاد و عمل است. فردِ کامل، مرشد است و در این عصر، [فرد کامل] ولی‌عصر عجل‌الله‌فرجه‌الشریف است. و طریق رسیدن به ارشاد او، ادامه توسلاتِ معلومه است از قبیل: زیارات مأثوره از روی صدق و با عدم تردید و نمازهای آن حضرت علیه‌السلام و همه تحبّبات به خدا و دوستان او.(همان، ص ۵۹)

سؤال: خواهشمندم بفرمایید چطور می‌توان بهتر به خداوند و ائمه اطهار علیهم‌السلام انس گرفت؟

جواب: با طاعت خدای تعالی و رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و ائمه علیهم‌السلام و ترک معصیت در اعتقاد و عمل.(همان، ص ۶۷)

سؤال: بهترین ذکر، چه ذکری است؟

جواب: بالاترین ذکر به نظر حقیر، «ذکر عملی» است، یعنی «ترک معصیت در اعتقاد و در عمل»؛ همه چیز محتاج به این است و این، محتاج به چیزی نیست و مولدِ خیرات است.(همان، ص ۷۶)

سؤال: شما آینده این جانب را چگونه می‌بینید؟

جواب: باسمه‌تعالی، آینده میزان نیست، عاقبت میزان است، اگر در ابتدا (دنیا) بندگی نماید به ترک معصیتِ معبود در اعتقاد و عمل، در عاقبت از مقربان است.(همان، ص ۸۷)

باید بدانیم که تمام نتیجه و تمام سعادت در این است که ما موفق باشیم که عزم ثابتِ مستمر بر ترک معصیت، در اعتقادیات و در عملیات داشته باشیم.( بیانات حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره در مراسم رونمایی از ضریح مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها )

باید بدانیم [که] مطلب فقط یکی است، آن چیست؟ بندگی خدا.

بندگی خدا، در طاعتِ خداست [و] طاعت خدا در [گرو] ترک معصیتِ خدا است؛ هم در اعتقاد و هم در عمل. غیر از طاعت خدا یا چیزی که مولّد طاعت خدا [است] نداشته باشیم [که عبارت است] از معارف و تفکرات. یا چیزی که طاعت خدا، مولّد آنهاست [که عبارت است] از مرضیات خدا. معلوم است که طاعت، جز طاعت [به ارمغان] نمی‌آورد و طاعت هم جز از طاعت نمی‌آید.(بیانات آیت‌الله بهجت)

فقهراً باید بدانیم که خودمان استاد خودمانیم، معلوماتمان را بیاییم نگاه کنیم، مبادا زیر پا مانده باشد.

محال است که عبودیت باشد، ترک معصیت باشد، مع‌ذالک انسان بیچاره باشد؛ نداند چه بکند چه نکند، محال است.

«مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ؛ جن و انس را نيافريدم مگر براى آنكه مرا عبادت كنند.»(سوره ذاريات، آیه ۵۶) برای اینکه عبودیت ترک معصیت است در اعتقاد و در عمل(بیانات در دیدار با جمعی از بسیجیان، سال ١٣٨۴)

[45] در زمینه جایگاه حقائق الایمان در بعد معرفت و علم انسانی، این روایات قابل توجّه است:

در خطبه امیرالمؤمنین علیه السلام، در وصف شیعیان حقیقی آمده است:المتبعون لقادة الدين- الأئمة الهادين الذين يتأدبون بآدابهم و ينهجون نهجهم فعند ذلك يهجم بهم العلم على حقيقة الإيمان فتستجيب أرواحهم لقادة العلم و يستلينون من حديثهم ما استوعر على غيرهم و يأنسون بما استوحش منه المكذبون و أباه المسرفون أولئك أتباع العلماء صحبوا أهل الدنيا بطاعة الله تبارك و تعالى و أوليائه و دانوا بالتقية عن دينهم و الخوف من عدوهم فأرواحهم معلقة بالمحل الأعلى فعلماؤهم و أتباعهم خرس صمت في دولة الباطل منتظرون لدولة الحق و س يحق الله الحق بكلماته و يمحق الباطل ها ها طوبى لهم على صبرهم على دينهم في حال هدنتهم و يا شوقاه إلى رؤيتهم في حال ظهور دولتهم و سيجمعنا الله و إياهم في جنات عدن و من صلح من آبائهم و أزواجهم و ذرياتهم.( الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 335)

حلقه وصل بین ملائکه و معرفت الهی نیز در روایتی دیگر حقائق الایمان شمرده شده است:

 [در وصف ملائکه] قد استفرغتهم  أشغال عبادته و [وصلت‏] وصلت حقائق الإيمان بينهم و بين معرفته و قطعهم الإيقان به إلى الوله إليه‏( نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 130)         

این دو روایت نیز قابل توجه است:

فأسألك باسمك الذي ظهرت به لخاصة أوليائك فوحدوك و عرفوك فعبدوك بحقيقتك أن تعرفني نفسك لأقر لك بربوبيتك على حقيقة الإيمان بك و لا تجعلني يا إلهي ممن يعبد الاسم دون المعنى و الحظني بلحظة من لحظاتك تنور بها قلبي بمعرفتك خاصة و معرفة أوليائك إنك على كل شي‏ء قدير(بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏91، ص: 94-96)

 سيدي و عزتك لو قرنتني في الأصفاد و منعتني سيبك من بين العباد ما قطعت رجائي عنك و لا صرفت انتظاري للعفو منك سيدي لو لم تهدني إلى الإسلام لضللت و لو لم تثبتني إذا لذللت و لو لم تشعر قلبي الإيمان بك ما آمنت و لا صدقت و لو لم تطلق لساني بدعائك ما دعوت و لو لم تعرفني حقيقة معرفتك ما عرفت و لو لم تدلني على كريم ثوابك ما رغبت(بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏91، ص: 163)

برای مطالعه بیشتر در این زمینه به پیوست شماره ۲ مراجعه فرمایید.

[46] سؤال یکی  از دوستان حاضر در جلسه درس

[47] المحاسن ؛ ج‏1 ؛ ص250-۲۵۱

[48] نهج البلاغة : الخطبة 176؛ أنَّ المؤمنَ لا يُصبِحُ و لا يُمسِي إلاّ و نَفسُهُ ظَنُونٌ عِندَهُ.

[49] النجم 11

[50] 2- أحمد بن إدريس عن محمد بن عبد الجبار عن صفوان بن يحيى قال: سألني‏أبو قرة المحدث أن أدخله على أبي الحسن الرضا ع فاستأذنته في ذلك فأذن لي فدخل عليه فسأله عن الحلال و الحرام و الأحكام حتى بلغ سؤاله إلى التوحيد فقال أبو قرة إنا روينا أن الله قسم الرؤية و الكلام بين نبيين فقسم الكلام لموسى و لمحمد الرؤية فقال أبو الحسن ع فمن المبلغ عن الله إلى الثقلين من الجن و الإنس‏ لا تدركه الأبصار و لا يحيطون‏ به علما و ليس كمثله شي‏ء أ ليس محمد قال بلى قال كيف يجي‏ء رجل إلى الخلق جميعا فيخبرهم أنه جاء من عند الله و أنه يدعوهم إلى الله بأمر الله فيقول‏ لا تدركه الأبصار و لا يحيطون به علما و ليس كمثله شي‏ء ثم يقول أنا رأيته بعيني و أحطت به علما و هو على صورة البشر أ ما تستحون ما قدرت الزنادقة أن ترميه بهذا أن يكون يأتي من عند الله بشي‏ء ثم يأتي بخلافه من وجه آخر قال أبو قرة فإنه يقول- و لقد رآه نزلة أخرى‏ فقال أبو الحسن ع إن بعد هذه الآية ما يدل على ما رأى حيث قال‏ ما كذب‏ الفؤاد ما رأى‏ يقول ما كذب فؤاد محمد ما رأت عيناه ثم أخبر بما رأى فقال‏ لقد رأى من آيات ربه الكبرى‏فآيات الله غير الله و قد قال الله‏ و لا يحيطون به علما فإذا رأته الأبصار فقد أحاطت به العلم و وقعت المعرفة فقال أبو قرة فتكذب بالروايات فقال أبو الحسن ع إذا كانت الروايات مخالفة للقرآن كذبتها و ما أجمع المسلمون عليه أنه لا يحاط به علما و لا تدركه الأبصار و ليس كمثله شي‏ء.( الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏1 ؛ ص95-۹۶)

[51] قال: ثمّ‌ جاءوا بهم حتى دخلوا على عبيد اللّه بن زياد، فنظرت إليه زينب بنت علي عليه السّلام و جلست ناحية، فقال ابن زياد: من الجالسة‌؟ فلم تكلمه، فقال ثانيا فلم تكلّمه، فقال رجل من أصحابه: هذه زينب بنت علي ابن أبي طالب، فقال ابن زياد: الحمد للّه الذي فضحكم و كذب احدوثتكم، فقالت زينب: الحمد للّه الذي أكرمنا بنبيه محمد صلّى اللّه عليه و آله، و طهرنا بكتابه تطهيرا، و إنما يفتضح الفاسق، و يكذب الفاجر. فقال ابن زياد: كيف رأيت صنع اللّه بأخيك و أهل بيتك‌؟ فقالت زينب: ما رأيت إلاّ جميلا(مقتل الحسین خوارزمی، ج ۲، ص ۴۷)

و قال الحمد الله الذي فضحكم و قتلكم و أكذب أحدوثتكم.فقالت الحمد لله الذي أكرمنا بمحمد ص و طهرنا تطهيرا إنما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر و هو غيرنا فقال كيف رأيت صنع الله بأهل بيتك.قالت ما رأيت‏ إلا جميلا هؤلاء قوم كتب عليهم القتل فبرزوا إلى مضاجعهم و سيجمع الله بينك و بينهم فتحاج و تخاصم فانظر لمن الفلج هبلتك أمك يا ابن مرجانة فغضب ابن زياد و قال له عمرو بن حريث إنها امرأة و لا تؤاخذ بشي‏ء من منطقها فقال ابن زياد لقد شفاني الله من طغاتك و العصاة المردة من أهل بيتك.( مثير الأحزان ؛ ص90)

فقال ابن زياد: كيف رأيت صنع الله بأخيك و أهل بيتك؟

فقالت: ما رأيت‏ إلا جميلا، و هؤلاء قوم كتب‏عليهم القتل، فبرزوا إلى مضاجعهم، و سيجمع الله بينك و بينهم- يا ابن زياد- فيحاجون و يخاصمون‏، فانظر لمن الفلج يومئذ، هبلتك امك يا ابن مرجانة.( تسلية المجالس و زينة المجالس (مقتل الحسين عليه السلام) ؛ ج‏2 ؛ ص363 و بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏45، ص: 116 و رياض الأبرار في مناقب الأئمة الأطهار ؛ ج‏1 ؛ ص243)

[52] النجم ١٢

[53] النجم ١٣

[54] النجم ٩

[55] در روایت نیز صبر بر ابتلائات یکی از سه خصلت مکمل حقائق الایمان برشمرده شده است:« لا يستكمل عبد حقيقة الإيمان حتى يكون فيه خصال ثلاث التفقه في الدين و حسن التقدير في المعيشة و الصبر على الرزايا »( المحاسن، ج‏1، ص: 5)

همین طور:

محمد بن يحيى عن محمد بن الحسين عن إسحاق بن يزيد عن مهران عن أبان بن تغلب و عدة قالوا كنا عند أبي عبد الله ع جلوسا فقال ع لا يستحق عبد حقيقة الإيمان حتى يكون الموت أحب إليه من الحياة و يكون المرض أحب إليه من الصحة و يكون الفقر أحب إليه من الغنى فأنتم كذا فقالوا لا و الله جعلنا الله فداك و سقط في أيديهم و وقع اليأس في قلوبهم فلما رأى ما داخلهم من ذلك قال أ يسر أحدكم أنه عمر ما عمر ثم يموت على غير هذا الأمر أو يموت على ما هو عليه قالوا بل يموت على ما هو عليه الساعة قال فأرى الموت أحب إليكم من الحياة ثم قال أ يسر أحدكم أن بقي ما بقي لا يصيبه شي‏ء من هذه الأمراض و الأوجاع حتى يموت على غير هذا الأمر قالوا لا يا ابن رسول الله قال فأرى المرض أحب إليكم من الصحة ثم قال أ يسر أحدكم أن له ما طلعت عليه الشمس و هو على غير هذا الأمر قالوا لا يا ابن رسول الله قال فأرى الفقر أحب إليكم من الغنى (الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏8، ص: 253)

عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن خالد عن محمد بن إسماعيل بن بزيع عن محمد بن عذافر عن أبيه عن أبي جعفر ع قال: بينا رسول الله ص في بعض أسفاره إذ لقيه ركب فقالوا السلام عليك يا رسول الله فقال ما أنتم فقالوا نحن مؤمنون يا رسول الله قال فما حقيقة إيمانكم قالوا الرضا بقضاء الله و التفويض إلى الله و التسليم لأمر الله فقال رسول الله ص علماء حكماء كادوا أن يكونوا من الحكمة أنبياء فإن كنتم صادقين فلا تبنوا ما لا تسكنون و لا تجمعوا ما لا تأكلون و اتقوا الله الذي إليه ترجعون (الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص:52)

لا يبلغ العبد حقيقة الايمان حتى يعلم أن ما أصابه لم يكن ليخطئه، و ما أخطأه لم يكن ليصيبه (شرح فارسى شهاب الأخبار(كلمات قصار پيامبر خاتم ص)، متن، ص: 346)

[56] سؤال یکی از دوستان حاضر در جلسه درس

[57] «فلا تجتمع هذه الخصال كلها من أجناد العقل إلا في نبي أو وصي نبي أو مؤمن قد امتحن الله قلبه للإيمان و أما سائر ذلك من موالينا فإن أحدهم لا يخلو من أن يكون فيه بعض هذه الجنود حتى يستكمل و ينقى من جنود الجهل فعند ذلك يكون في الدرجة العليا مع الأنبياء و الأوصياء و إنما يدرك ذلك بمعرفة العقل و جنوده و بمجانبة الجهل و جنوده وفقنا الله و إياكم لطاعته و مرضاته »( الكافي- ط الاسلامية، ج١، ص23)

[58]  المحاسن، ج‏1، ص: 5

[59] همان ١١٨

[60] روایات در بحث حقائق الایمان، فراوان است و بررسی تفصیلی تمامی آن‌ها مجالی جداگانه می‌طلبد. اما به قدر وسع به برخی سرفصل های مرتبط به کار رفته در روایات اشاره می‌شود:

گام اول) لکل شیء حقیقة

در کافی شریف بابی با عنوان حقیقة الایمان و الیقین داریم(الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص:۵۲-54). در روایات این باب به این نکته اشاره شده است که هر چیزی را حقیقتی است و از آن جمله، ایمان:

قال أمير المؤمنين صلوات الله عليه إن على كل حق حقيقة و على كل صواب نورا(الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 54) و همین‌طور:« لكل شي‏ء حقيقة فما حقيقة قولك »(همان، ص 53)

گام دوم) جایگاه حقائق الایمان در ادعیه

در ادعیه معصومین حقائق الایمان جایگاهی ویژه دارد:

۱. درخواست حقائق الایمان: اللهم إني أسألك الصبر على طاعتك و الصبر عن معصيتك و القيام بحقك و أسألك حقائق الإيمان و صدق اليقين في المواطن كلها(مكارم الأخلاق، ص: 342) همین طور ببینید: الإقبال بالأعمال الحسنة (ط - الحديثة)، ج‏2، ص:146-147 و البلد الأمين و الدرع الحصين، النص، ص: 15 و بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏83 ؛ ص۷۱-73

۲. شهادت به حقیقة الایمان در  فقره معروف دعای عرفه: و أنا أشهد [أشهدك‏] يا إلهي بحقيقة إيماني و عقد عزمات یقینی(اقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج‏1، ص: 341 و ج‏1، ص: 423) همین طور: مهج الدعوات و منهج العبادات، ص: 301 و بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏99، ص: 203

۳. توسل به حقائق الایمان: أتوسل إليك بآبائك الطاهرين الخيرين المنتجبين وأمهاتك الطاهرات الباقيات الصالحات الذين ذكرهم الله في كتابه ...و ب كهيعص و ب يس و القرآن الحكيم و بالكلمة الطيبة و بمجاري القرآن و بمستقر الرحمة و بجبروت العظمة و باللوح المحفوظ و بحقيقة الإيمان(بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏91، ص: 27-28)

گام سوم) حقائق الایمان در دستگاه نبوت و وصایت

در خطبه غدیریه امیرالمؤمنین علیه السلام یکی از اسامی روز عید غدیر این اسم عنوان شده است:«یوم البیان عن حقائق الایمان»( مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص: 755)

در روایات متعدّد(در بصائر به این مطلب بابی اختصاص داده شده است)، این مطلب آمده است که حضرات معصومین فرموده اند ما همه افراد را به حقیقة الایمان یا حقیقة النفاق می شناسیم: إنا لنعرف الرجل إذا رأيناه بحقيقة الإيمان و بحقيقة النفاق.( بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 288)

در مصباح الشریعة نیز هشدار داده شده است که مقایسه انبیاء با انسان‌های عادی شخص را از منزلت حقیقة الایمان ساقط می‌سازد:فإن قابلت أفعالهم و أقوالهم بمن دونهم من الناس فقد أسأت صحبتهم و أنكرت معرفتهم و جهلت خصوصيتهم بالله و سقطت عن درجة حقائق الإيمان و المعرفة فإياك ثم إياك(مصباح الشريعة، ص: ۶١-۶٢)

این از جهت انبیاء و اوصیاء، در فضای تابعین و شیعیان نیز حقائق الایمان جایگاهی ویژه دارد.

گذشت که علامت شیعه در روایت تحف العقول پس از معرفت الله، علم به حقائق الایمان بیان شده است:« قال جعفر ع إن لمحبينا في السر و العلانية علامات يعرفون بها قال الرجل و ما تلك العلامات قال ع تلك خلال أولها أنهم عرفوا التوحيد حق معرفته و أحكموا علم توحيده و الإيمان بعد ذلك بما هو و ما صفته ثم علموا حدود الإيمان و حقائقه و شروطه و تأويله»( تحف العقول ؛ النص ؛ ص325-۳۲۹ و بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏65 ؛ ص275-۲۸۱)

در دعای صحیفه سجادیه نیز سبب یا ابزار اشتیاق تابعین انبیاء و اوصیاء به ایشان، حقائق الایمان بیان شده است « اللهم و أتباع الرسل و مصدقوهم من أهل الأرض بالغيب عند معارضة المعاندين لهم بالتكذيب و الاشتياق إلى المرسلين بحقائق الإيمان‏... فاذكرهم منك بمغفرة و رضوان»( الصحيفة السجادية، ص:41-42)

مرحوم سید علی خان کبیر در ریاض السالکین بحقائق الایمان را این‌گونه شرح می‌کند:« و قوله: «بحقايق الإيمان» الباء: إما سببية متعلق بالاشتياق، أو الاستباق على الروايتين، أو للمصاحبة متعلقة بمحذوف وقع حالا من الأتباع و المصدقين، أو من فاعل الاشتياق أو الاستباق أي: ملتبسين بحقايق الإيمان.«و الحقايق»: جمع حقيقة: و هي ما به الشي‏ء هو هو باعتبار تحققه، فحقايق الإيمان: التصديقات الحقة بجميع ما جاء به المرسلون.»( رياض السالكين في شرح صحيفة سيد الساجدين ؛ ج‏2 ؛ ص۸۹)

در روایتی دیگر هنگامی که شخص درصدد بیعت با رسول خداست صلی الله علیه و آله، حضرت گزینه سختی را برای بیعت مطرح می فرمایند و بعد از پذیرش از جانب طرف مقابل، می فرمایند:« الآن علمت منك حقيقة الإيمان»( المحاسن، ج‏1، ص: 248)

نکته پایانی در این باب، این که عطایا در دستگاه اهل بیت علیهم السلام بر پایه حقیقة الایمان است.در زیارت حضرت سیدالشهدا می خوانیم:«اللهم إن هذا مقام أكرمتني [كرمتني‏] به و شرفتني به اللهم فأعطني فيه رغبتي على حقيقة إيماني بك و برسلك»( كامل الزيارات، النص، ص: 194 و ص: 232 و كتاب المزار- مناسك المزار(للمفيد)، النص، ص: 101 و ملاذ الأخيار في فهم تهذيب الأخبار ؛ ج‏9 ؛ ص145)

بازگشت در زمان رجعت نیز از آثار معرفت ائمه به حقائق الایمان ذکر شده است: مقتضب الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر، النص، ص:6-8

اما مصادیقی از حقیقة الایمان که به دستگاه حضرات معصومین مرتبط است، عبارت‌اند از :

النصیحة لاهل بیت رسول الله صلی الله علیه و آله(مسائل علي بن جعفر و مستدركاتها، ص: 339)

توالي أولياء الله، و تعادي أعداء الله، و تكون مع الصادقين كما أمرك الله، قال: قلت: و من أولياء الله- و من أعداء الله فقال: أولياء الله محمد رسول الله و علي و الحسن و الحسين و علي بن الحسين، ثم انتهي الأمر إلينا- ثم ابني جعفر، و أومأ إلى جعفر و هو جالس فمن والى هؤلاء فقد والى الله- و كان مع الصادقين كما أمره الله، قلت: و من أعداء الله أصلحك الله قال: الأوثان الأربعة، قال: قلت من هم قال: أبو الفصيل و رمع و نعثل و معاوية و من دان بدينهم- فمن عادى هؤلاء فقد عادى أعداء الله(تفسير العياشي، ج‏2، ص: 116)

من صدّق عليا و وازره و أطاعه و نصره و قبله (طرف من الأنباء و المناقب، ص: 304 و الصراط المستقيم إلى مستحقي التقديم، ج‏2، ص: 90)

لا يجد عبد حقيقة الإيمان حتى يعلم أن ما لآخرنا ما لأولنا(الإختصاص، النص، ص:267-268)

حسن ختام روایات این باب، روایت امیرالمؤمنین علیه السالم درکافی شریف است که در آن آثار فراوانی برای شیعیان حقیقی ذکر شده است:« المتبعون لقادة الدين- الأئمة الهادين الذين يتأدبون بآدابهم و ينهجون نهجهم فعند ذلك

۱. يهجم بهم العلم على حقيقة الإيمان

۲. فتستجيب أرواحهم لقادة العلم

۳. و يستلينون من حديثهم ما استوعر على غيرهم

۴. و يأنسون بما استوحش منه المكذبون و أباه المسرفون

أولئك أتباع العلماء

۵. صحبوا أهل الدنيا بطاعة الله تبارك و تعالى و أوليائه

۶. و دانوا بالتقية عن دينهم و الخوف من عدوهم

۷.  فأرواحهم معلقة بالمحل الأعلى

۸. فعلماؤهم و أتباعهم خرس صمت في دولة الباطل

۹.منتظرون لدولة الحق و سيحق الله الحق بكلماته و يمحق الباطل ها ها طوبى لهم على صبرهم على دينهم في حال هدنتهم و يا شوقاه إلى رؤيتهم في حال ظهور دولتهم

۱۰. و سيجمعنا الله و إياهم في جنات عدن و من صلح من آبائهم و أزواجهم و ذرياتهم

(الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 335)»

گام چهارم:مصادیق حقائق الایمان

مصادیق متعددی برای حقیقة الایمان شمرده است که به آن‌ها اشاره می‌شود:

اسباغ الوضوء، نماز، زکات، پرهیز از غضب، دربند کردن زبان، استغفار، النصیحة لاهل بیت رسول الله صلی الله علیه و آله: من أسبغ  وضوءه و أحسن صلاته و أدى زكاة ماله و كف غضبه و سجن لسانه و استغفر لذنبه و أدى النصيحة لأهل بيت رسول الله ص فقد استكمل حقائق الإيمان (مسائل علي بن جعفر و مستدركاتها، ص: 339 و المحاسن، ج‏1، ص: 11 و  ص: 290  و الجعفريات (الأشعثيات)، ص: 230 و من لا يحضره الفقيه، ج‏4، ص: 359) و يخزن من لسانه(الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 114)

همین‌طور: تفقه در دین، حسن تقدیر در معیشه، صبر بر ابتلائات و رزایا(المحاسن، ج‏1، ص: 5 و تحف العقول، النص، ص: 324 و قرب الإسناد (ط - الحديثة)، النص، ص: 95)

همین‌طور: موالات با اولیاء الهی و دشمنی با دشمنان خداوند و همراه بودن با صادقین(تفسير العياشي، ج‏2، ص: 116)

همین‌طور: محبت فی الله و بغض فی الله(فلاح السائل و نجاح المسائل، ص: 266)

همین‌طور: أن لا يعرف أحب إليه من أن يعرف و حتى يكون قلة الشي‏ء أحب إليه من كثرته(التحصين في صفات العارفين، ص: 12)

ترجیح دادن دین بر شهوت(كنز الفوائد، ج‏1، ص: 350)

محبت داشتن به برادر خود:«حتی یحب اخاه»( عدة الداعي و نجاح الساعي، ص: 186)

ترک کردن مراء:« حتى يدع المراء و إن كان محقا »( منية المريد، ص: 171)

همین طور: من صدّق عليا و وازره و أطاعه و نصره و قبله و أدى ما عليه من فرائض الله(طرف من الأنباء و المناقب، ص: 304 و الصراط المستقيم إلى مستحقي التقديم، ج‏2، ص: 90)

لا يجد عبد حقيقة الإيمان حتى يعلم أن ما لآخرنا ما لأولنا(الإختصاص، النص، ص:267-268)

يكون الموت أحب إليه من الحياة و يكون المرض أحب إليه من الصحة و يكون الفقر أحب إليه من الغنى(الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏8، ص: 253)

الإنفاق من الإقتار و الإنصاف من نفسك و بذل السلام لجميع العالم(الجعفريات (الأشعثيات)، ص: 231)

الرضا بقضاء الله و التفويض إلى الله و التسليم لأمر الله(الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص:52)

أن تؤثر الحق و إن ضرك على الباطل و إن نفعك و أن لا يجوز منطقك علمك(المحاسن، ج‏1، ص: 205)

أن يؤثر العبد الصدق حتى نفر عن الكذب حيث ينفع و لا يعد [يعدو] المرء بمقالته علمه(تحف العقول، النص، ص: 217)

يحب أبعد الخلق منه في الله و يبغض أقرب الخلق منه في الله(تحف العقول، النص، ص: 369)

يعلم أن ما أصابه لم يكن ليخطئه، و ما أخطأه لم يكن ليصيبه(شرح فارسى شهاب الأخبار(كلمات قصار پيامبر خاتم ص)، متن، ص: 346)

حتى يدع الكذب جده و هزله‏( المحاسن، ج‏1، ص: 118)

يرى الناس كلهم حمقى في دينهم عقلاء في دنياهم(الأمالي (للطوسي)، النص، ص: 533)

در برخی روایات نیز از حقیقة الیقین و حقیقة التوکل سخن رفته است.

حقیقة الیقین:

فقال له رسول الله ص كيف أصبحت يا فلان قال أصبحت يا رسول الله موقنا فعجب رسول الله ص من قوله و قال إن لكل يقين حقيقة فما حقيقة يقينك فقال إن يقيني يا رسول الله هو الذي أحزنني و أسهر ليلي و أظمأ هواجري فعزفت نفسي عن الدنيا و ما فيهاحتى كأني أنظر إلى عرش ربي و قد نصب للحساب و حشر الخلائق لذلك و أنا فيهم و كأني أنظر إلى أهل الجنة يتنعمون في الجنة و يتعارفون و على الأرائك متكئون و كأني أنظر إلى أهل النار و هم فيها معذبون مصطرخون و كأني الآن أسمع زفير النار يدور في مسامعي(الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص:52-54)

حقیقة التوکل:

جعل الله التوكل مفتاح الإيمان و الإيمان قفل التوكل و حقيقة التوكل الإيثار و أصل الإيثار تقديم الشي‏ء بحقه(مصباح الشريعة، ص: 164)

گام پنجم: آثار حقائق الایمان

۱. تثاقل العبادة فی الاجساد:

أمير المؤمنين (ع) قال للبراء بن عازب كيف وجدت هذا الدين قال كنا بمنزلة اليهود قبل أن نتبعك تخف علينا العبادة، فلما اتبعناك و وقع حقائق الإيمان في قلوبنا وجدنا العبادة قد تثاقلت في أجسادنا. قال أمير المؤمنين (ع) فمن ثم يحشر الناس يوم القيامة في صور الحمير و تحشرون فرادى فرادى يؤخذ بكم إلى الجنة(رجال الكشي - إختيار معرفة الرجال، النص، ص:44-45 و بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏7، ص: 192)

۲. حقیقة الایمان در شأن عقل انسان و آثار آن

المتبعون لقادة الدين- الأئمة الهادين الذين يتأدبون بآدابهم و ينهجون نهجهم فعند ذلك يهجم بهم العلم على حقيقة الإيمان فتستجيب أرواحهم لقادة العلم و يستلينون من حديثهم ما استوعر على غيرهم و يأنسون بما استوحش منه المكذبون و أباه المسرفون أولئك أتباع العلماء صحبوا أهل الدنيا بطاعة الله تبارك و تعالى و أوليائه و دانوا بالتقية عن دينهم و الخوف من عدوهم فأرواحهم معلقة بالمحل الأعلى(الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 335)

در وصف ملائکه نیز  چنین آمده است:قد استفرغتهم  أشغال عبادته و [وصلت‏] وصلت حقائق الإيمان بينهم و بين معرفته(نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 130) و همین‌طور: بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏91، ص: 94-96 وص: 163

۳. فراغت از دنیا

من دخل قلبه خالص حقيقة الإيمان شغل عما في الدنيا من زينتها (تحف العقول، النص، ص: 287)

۴. فهم احادیث اهل‌بیت

المتبعون لقادة الدين- الأئمة الهادين الذين يتأدبون بآدابهم و ينهجون نهجهم فعند ذلك يهجم بهم العلم على حقيقة الإيمان فتستجيب أرواحهم لقادة العلم و يستلينون من حديثهم ما استوعر على غيرهم و يأنسون بما استوحش منه المكذبون و أباه المسرفون(الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 335)

 ۵. بازگشت در زمان رجعت

قال سلمان: فبكيت، ثم قلت: يا رسول الله فأنى لسلمان بإدراكهم؟

قال: يا سلمان إنك مدركهم و أمثالك و من تولاهم بحقيقة المعرفة، قال سلمان: فشكرت الله كثيرا، ثم قلت: يا رسول الله! إني مؤجل إلى عهدهم قال: يا سلمان اقرأ فإذا جاء وعد أولاهما بعثنا عليكم عبادا لنا أولي بأس شديد فجاسوا خلال الديار و كان وعدا مفعولا ثم رددنا لكم الكرة عليهم و أمددناكم بأموال و بنين و جعلناكم أكثر نفيرا(مقتضب الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر، النص، ص:6-8)

۶. ورود به بهشت

«من أسبغ  وضوءه فقد استكمل حقائق الإيمان و أبواب الجنة مفتحة له(مسائل علي بن جعفر و مستدركاتها، ص: 339)

۷. همراهی با اهل‌بیت علیه‌السلام در جنات عدن

المتبعون لقادة الدين- الأئمة الهادين الذين يتأدبون بآدابهم و ينهجون نهجهم فعند ذلك يهجم بهم العلم على حقيقة الإيمان و سيجمعنا الله و إياهم في جنات عدن و من صلح من آبائهم و أزواجهم و ذرياتهم(الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 335)

برای مطالعه تفصیلی در این زمینه به پیوست شماره ۲ مراجعه فرمایید.

[61] سؤال یکی از دوستان حاضر در جلسه درس

[62] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 11

[63] و روي‏ أن أعرابيا أتى جعفر بن محمد الصادق ع فقال هل رأيت ربك حين عبدته فقال لم أكن‏ لأعبد ربا لم أره فقال كيف رأيته فقال لم تره الأبصار بمشاهدة العيان بل رأته القلوب بحقائق الإيمان لا يدرك بالحواس و لا يقاس بالناس معروف بالآيات منعوت بالعلامات لا يجور في قضيته‏ هو الله الذي لا إله إلا هو فقال الأعرابي‏ الله أعلم حيث يجعل رسالته‏.( روضة الواعظين و بصيرة المتعظين (ط - القديمة) ؛ ج‏1 ؛ ص33)

[64] مریم ٩٣ و ٩۴

[65] سؤال یکی از دوستان حاضر در جلسه درس

[66] الروم٣٠ 

[67] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 13

[68] أخبرني جماعة عن ابن عياش قال مما خرج على يد الشيخ الكبير أبي جعفر محمد بن عثمان بن سعيد رضي الله عنه من الناحية المقدسة ما حدثني به جبير بن عبد الله قال: كتبته من التوقيع الخارج إليه- بسم الله الرحمن الرحيم‏ ادع في كل يوم من أيام رجب- اللهم إني أسألك بمعاني جميع ما يدعوك به ولاة أمرك المأمونون على سرك المستبشرون بأمرك الواصفون لقدرتك المعلنون لعظمتك أسألك بما نطق فيهم من مشيتك فجعلتهم معادن لكلماتك و أركانا لتوحيدك‏ و آياتك و مقاماتك التي لا تعطيل لها في كل مكان يعرفك بها من عرفك‏(مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص: 803)

[69] پرسش هایی از استاد در این زمینه و پاسخ‌های ایشان:

1.آیا اصلا خدایی وجود دارد تا بعدش بخواهیم به لوازم وجود او یعنی دین به مثابه برنامه زندگی اعتماد داشته باشیم؟؟!!

پاسخ: مهم این است که از خدای خیالی فرار کنیم، امیرالمؤمنین ع در نهج البلاغه فرمودند: ان الله هو الحق المبین احق و ابین مما تراه العیون، خدا نه تنها وجودش بدیهی است بلکه از آنچه چشمها میبیند آشکارتر است، بلی، خدای وهمی، دور از دسترس است، بدانیم هرگونه خدایی که با مناقشات فلسفی و کلامی به دنبال اثبات وجود او هستیم خدایی خیالی است،

فطرت عقل از این مناقشات خسته میشود، مگر آشکارا امیرالمؤمنین ع نفرمودند: ویحک لم اعبد ربا لم اره! اما کلمه حقائق ایمان را به کار بردند: بل رآه القلوب بحقائق الایمان، حقائق راه فرار ندارد، از بس که واضح است نگاه دوم به آن نمیشود، تنها چیزی که رهزن است این که در سر جایش دغل کنیم یا حاضر باشیم دغل کنیم، چقدر این جمله رساست:

اتق الله تجده امامک! آنجا که قدرت داری بدون هیچ پیگردی خلاف کنی، نکن، تا او را آشکارا ببینی.

۲.خدا را چگونه می توان شناخت ؟؟!!آیا اعتقاد به اینکه خداوند وجود دارد صرفا قلبی هست یا از طریق عقل نیز می توان به وجود خدایی رسید ؟؟!!توصیه دین به کدوم راه هست عقل یا دین ؟؟!!

پاسخ: خدایی که از عقل فراری باشد چه خدایی است؟! توصیه دین، رسیدن به دین از مسیر عقل است، اما عقل جامع که حکمت نظری و عملی را جدا نکند.

۳.از چه زمانی و چگونه اندیشه وجود خداوند در ذهن بشر به وجود آمده است ؟؟!!

پاسخ: اگر مقصود، فطرت مبداء یابی است، همیشه بوده است، و اولین وحی الهی بر حضرت آدم ع نازل شده است، بلکه در حدیث امام صادق ع آمده: قبل از اینکه بتوانی خودت را درک کنی ابتدا باید او را درک کنی و از طریق او خودت را درک کنی! آری واقعا این است خدای همراه مبدء هر چیز، نه خدای خیالی پشت کوه قاف.

۴. آیا ایمان به خدا یعنی این که شما یقین 100 درصدی داشته باشی که خداوند هست ؟!!

پاسخ: خیر، رسیدن آگاهانه به صددرصدی، از طریق تشابک و تعاضد شواهد غیر صددرصدی است، بلکه اساسا شالوده سیر فکری و عقل بالقوة بشر، بر منطق فازی است، نه منطق دو ارزشی، و اگر هر فرد بشر، در تعامل خودش با دستورات انبیاء ع از روش الگوریتم حریص (Greedy algorithm) پیروی کند عاقبت آرام میگیرد إن شاء الله تعالی.

۵.چرا ما نیازمند به مولا هستیم ؟ چرا باید خدا را عبادت کنیم ؟

پاسخ: ابتدا نیاز را باید احساس کرد، بدون احساس نیاز، هیچ نیازی نداریم، میگویند وجود درد در بدن، یکی از عوامل احساس نیاز به معالجه است.

۶.خدا عادل است ؟ چجوری عدالت خدا رو بفهمیم ؟؟!‌این تبعیض و شرور رو نمی فهمم؟؟!

پاسخ: خداوند عادل است به عدل منفرد، یعنی عدل همبافته با نظم بدون مقابل، که درک آن، همان استیناس به حقائق ایمان است، و شبهه شرور در مقاله باخدائی گام به گام پاسخ داده شده است. و الله الهادی

[70]  شرح توحید صدوق، مورخ 27/7/1401