رفتن به محتوای اصلی

[صد و چهل و دو]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

در پست ۲۷ توضیح دادم که صاحب المیزان قول ابوفاخته در محکمات را رد کردند، و لذا فرمودند متشابه در سوره آل‌عمران با متشابه در سوره زمر تفاوت دارد، یعنی کتابی که رسم و روش او بر تفسیر قرآن به قرآن است اینجا یک واژه به کار رفته در دو جای قرآن را متفاوت میداند، و این هر چند مشکلی ندارد اما اگر این از سر کم لطفی به کلام ابوفاخته این یار خاص امیرالمؤمنین ع باشد، سزاوار بازبینی است.

استدلال المیزان برای اینکه منظور از متشابه در دو جای قرآن فرق میکند، این است که در یک جا وصف بعض قرآن است و در جای دیگر وصف کل قرآن:

فقوله: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ» هو القرآن الكريم و الحديث هو القول كما في قوله تعالى: «فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ:» الطور:- 34، و قوله: «فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ:» المرسلات:- 50 فهو أحسن القول لاشتماله على محض الحق الذي لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه، و هو كلامه المجيد.

و قوله: «كِتاباً مُتَشابِهاً» أي يشبه بعض أجزائه بعضا و هذا غير التشابه الذي في المتشابه المقابل للمحكم فإنه صفة بعض آيات الكتاب و هذا صفة الجميع .

پس منظور از بهترين حديث در جمله" اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ" قرآن كريم است و كلمه" حديث" به معناى سخن است، هم چنان كه در آيه" فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ" و نيز در آيه" فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ" ، نيز به همين معنا است. پس قرآن بهترين سخن است، به خاطر اينكه مشتمل است بر محض حق، حقى كه باطل بدان رخنه نمى‏كند، نه در عصر نزولش، نه بعد از آن، و نيز به خاطر اينكه كلام مجيد خداست.

" كِتاباً مُتَشابِهاً"- يعنى كتابى است كه هر قسمتش شبيه ساير قسمت‏ها است، و اين تشابه غير از تشابهى است كه در مقابل محكم استعمال شده، چون تشابه دومى صفت بعضى از آيات قرآن است و در آيه مورد بحث همه آيات را متشابه خوانده، پس اين تشابه غير آن تشابه است، آن تشابه به معناى واضح نبودن معناى آيه است، و اين تشابه به معناى آن است كه سراسر قرآن آياتش از اين جهت كه اختلافى با هم ندارند، و هيچ آيه‌‏اى با آيه ديگر ضديت ندارد مشابه يكديگر هستند .

در ترجمه اضافه کردند: «آن تشابه به معناى واضح نبودن معناى آيه است» ولی میتوان گفت تشابه به معنای واضح نبودن نیست، بلکه به معنای تاب چندین معنا را داشتن است که میتواند همگی یا بعضی واضح باشد.

رمز مطلب ایشان در این است که «الحدیث» در سوره زمر را مساوی «الکتاب» در سوره آل‌عمران گرفتند، و حال آنکه طبق حرف ابوفاخته اصلا این دو مساوی نیستند، یعنی محکمات و ام الکتاب اصلا ریختشان ریخت حدیث نیست، حدیث از چیزی خبر میدهد، مطلبی را بیان میکند که عموم مردم میفهمند، اما امّ الکتاب رمز غامضی است که همه مردم میبینند اما چیزی از آن نمیفهمند، الم، المص، طسم، و.. چه کسی است که اینها را نبیند؟ اما چه کسی است که توضیح قطعی دهد که اینها چیستند؟ آیا طسم نزد عموم مردم یک حدیث است؟ آیا از چیزی خبر میدهد و مطلبی میگوید که آنها فهم کنند؟

آیه سوره آل‌عمران: الکتاب = محکمات + متشابهات

....محکمات = أمّ الکتاب

آیه سوره زمر: الحدیث = متشابه

پس طبق حرف ابوفاخته:

الکتاب = (محکمات=أمّ الکتاب) + (متشابهات=الحدیث)

موید فرمایش شما این آیه دیگر است که إحکام را ناظر به اصل قرآن و مرتبه قبل از تفصیل دانسته است:

(۱۱) هود : 1 الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ خَبير

و اشکالی که از قبل در ذهن حقیر نسبت به فرمایش علامه طباطبایی وجود داشت این بود که ایشان هردو کلمه محکم و متشابه در سوره آل عمران را متفاوت با کاربردهای دیگر قرآنی آن دانسته است

زیرا در یکجا کل قرآن متشابه و در جای دیگر کل قرآن محکم معرفی شده بود اما طبق فرمایش علامه در سوره آل عمران چون من، من تبعیضیه است؛ قسمتی از قرآن محکم و قسمتی متشابه معرفی شده است.

یک راه جمع که یکی از اساتید علوم قرآنی ما می فرمود این بود که اصلا این من من تبعیضیه نباشد بلکه من ابتداییه باشد و کلمه «اُخَر» نه به معنای «برخی دیگر»‌بلکه به معنای جلوه ای دیگر باشد و شاهدی که بر این مدعا می‌آوردند کاربرد کلمه «اخر» در سوره یوسف است:

(۱۲) يوسف : ۴۳ وَ قالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرى‏ سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُوني‏ في‏ رُءْيايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ‏

(۱۲) يوسف : ۴۶ يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنا في‏ سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُون‏

هفت گاو چاق را هفت گاو لاغر می خورند؛ اما در خصوص سنبله ها می فرماید هفت سنبله سرسبز و دیگر هفت سنبله خشک؛ و ایشان نظرش این بود که همان هفت سنبه سبز خشک شدند؛ البته در اغلب تفاسیر اینها را به همان معنای سنبله های دیگر (به تعبیر مرحوم طبرسی: که دور سنبله های سبز پیچیدند و آنها را خشک کردند)‌قلمداد کرده اند؛‌ ولی آن استاد شاهدی که بر مدعای خود در سوره یوسف می آورد این است که عموم مفسران یکی از فرازهای تاویل حضرت یوسف را عملا کنار گذاشته اند ؛ چون در تاویل ایشان دو فراز هست:

قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنينَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ في‏ سُنْبُلِهِ إِلاَّ قَليلاً مِمَّا تَأْكُلُونَ (۴۷)

ثُمَّ يَأْتي‏ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدادٌ يَأْكُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاَّ قَليلاً مِمَّا تُحْصِنُونَ (۴۸)

ثُمَّ يَأْتي‏ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فيهِ يُغاثُ النَّاسُ وَ فيهِ يَعْصِرُونَ (۴۹)

در حالی که عموم مفسران هر دوتا هفت را ناظر به هفت سال سبزی و سختی گرفته اند؛ در حالی که در سنبلات دوم کلمه سبع ندارد (و همین محل بحث شدیدی شده که آیا سنبلات دوم هفت تا بود یا نه. کشاف ادعای طراحت می کند و المیزان سخن وی را در حد یک ظهور غیر قوی قبول می کند اما می گوید ظهور قطعی ندارد) و در هر صورت آیه ۴۹ در تاویل حضرت یوسف بی توجیه می آورد در حالی که ظهور آیات این است که تاویل حضرت یوسف بر اساس خواب ملک بود نه علم غیب مستقل.

البته این بحثها مال حدود 25 سال پیش است و الان یادم نیست که چگونه این نکته اخیر را شاهد بر این می آورد که معنای «اخر» در یابسات، شیء دیگر نیست؛ بلکه جلوه دیگر است (شاید واو را حالیه می گرفت و می گفت در حالی که اینها یابسات بودند)

در هر صورت ممکن است این شاهدی که می آوردند شاهد چندان قوی ای بر آن مدعا نباشد؛ اما صرف نظر از این شاهد، به نظر حقیر اصل مدعا قابل تامل است که من من ابتداییه باشد و در هر سه آیه، محکم و متشابه ناظر به کل قرآن باشد؛ که به نظرم با توضیح شما هم همین درمی آمد.

یعنی وقتی فواتح السور ام الکتابند در حقیقت حاوی کل کتابند؛ پس همان است که کتاب احکمت آیاته ثم فصلت؛ و همین که تفصیل داده شد در این مقام تفصیل یافته کل آن متشابه است؛ یعنی کل آن شبیه همدیگر (نه متشابه به معنای مبهم؛‌بلکه به همان معنای لغوی متشابه) است و آنگاه متشابه بودن یعنی همان چیزی که موجب می شود القرآن یفسر بعضه بعض؛
و به این معنا حروف مقطعه موجود در این کتابِ تفصیل داده شده هم از این حیث متشابه اند؛‌یعنی وقتی در این متن تفصیلی قرار می گیرند رهنمودهایی دارند که با همدیگر شبیه است مثلا اینکه علامه و دیگران بحث کرده اند که موضوع سوره هایی که با حروف مقطعه یکسان شروع می شود متشابه است یا ...

خلاصه عرایض حقیر این شد که 

۱. قرآن کلش در یک مقام محکم است (کتاب احکمت آیاته ثم فصلت) که آن مقام همن مقام ام الکتابی این کتاب مفصل است که در آن مقام فواتح السور فقط در کارند

۲. قرآن کلش در مقام تفصیل داده شده، متشابه است (نزل احسن الحدیث کتابا متشابها) و متشابه به معنای لغوی و اصلی اش است نه به معنای مبهم (که هیچکس در لغت متشابه را به معنای مبهم و نفهمیدنی نگرفته) فواتح السور در اینجا چون در عرض بقیه آیات آمده اند پس در اینجا هم حضور دارند و همان کار متشابهی که آیات دیگر با هم انجام می دهند (کمک می کنند به فهم همیدگر و فهم کل قرآن) اینها هم در این مقام تفصیل یافته انجام می دهند

۳. در این معنا اتباع متشابه که ناشی از زیغ قلب باشد هم کاملا ناظر به کل آیات می شود حتی ناظر به همین فواتح السور (مانند اینکه برخی بدون اتصال به منبع علم، می خواهند از تاویل اینها سر در بیاورند و مطلب برای خودشان می بافند و یا با چسباندنهای ناموجه اینها به همدیگر دنبال فتنه انگیزی هستند (شبیه آن آقایی که کلی مرید داشت و بعدا معلوم شد چه فتنه گری است؛ وی مطالبی ناظر به اینها به هم می بافت از جمله اینکه برای مریض «ن و القلم» را با «قلم»ی بر روی نون (نان خوراکی) بنویسید و بدهید بخورد![1]


[1] پست کاربر Hosein-