برهان پذیر بودن اعتباریات
دیدید که بزرگانی از اهل استدلال و فکر و برهان و یک عمر نبوغ، این ها حرفشان بود و صریحاً میگفتند که الاعتباریات لا برهان علیها. عقلا این طور اعتبارمی کنند،اگر نخواهند طور دیگری اعتبار میکنند. واقعاً این بزرگان با آن ذهن های قوی بحث را خیلی جلو بردهاند. همه حرف ما این است که یک تحلیل کرده اند مثلاً در حدّ 50 درجه، بعد میخواهند 100 درجه بر آن بار کنند؛ یعنی اصل اعتباری بودن اعتباریات و مداخله انسان را خیلی خوب توضیح دادهاند. ما بحثمان این است که برهان را تا جایی که کشِش دارد ببریم؛ نه بیشتر. واقعاً این زحماتشان جای سپاس دارد که واضح کردند این فضا را؛ فضایی که در طول وجود انسان است، که به طور قاطع میتوانیم بگوییم این طبایع اختراع انسان است، اما لازمه اش این نیست که بگوییم لابرهان علیه و لاتتجاوز حد الدعوی.
برهان در علوم انسانی؛پیچیده تر از برهان درعلوم پایه
من مدتی ذهنم این گونه بود که علوم پایه خیلی منسجمتر از علوم انسانی، مانند جامعهشناسی است؛ مقصود من از علوم پایه، لزوماً آنچه امروز اصطلاح شده نیست[1]؛ بلکه مقصودم علومی است که خیلی مجال رفت و برگشت و بحث و نقد ندارد. یعنی یا برهان ندارد، یا اگر برهانی یافت شد خیلی زود مطلب سر میرسد؛ برخلاف علومی که بسیار رفت و برگشت دارند و ممکن است قرن ها اختلافات باقی باشد. در این منظر، مثلاً ریاضیّات، به ویژه هندسه، منطق صوری، فیزیک، شیمی، هیئت و نجوم و جغرافی، علوم پایهاند؛ اما مثلاً فلسفه و اغلب علوم انسانی علوم پایه نیستند.امّا بعدها کم کم برایم ملموس شد که این طور نیست که علوم انسانی واقعاً بیدر و پیکر باشد؛ بلکه اتّفاقاً نظم دقیق تر و بیشتری دارد منتها این نظم چون بسیار پیچیدهتر و لذا دشواریابتر است، این چنین بی در و پیکر به نظر میرسد[2]. یعنی شما میتوانید اقامه برهان بکنید همان طوری که در ریاضیات اقامه برهان می کنید؛ بلکه قدری پیچیدهتر. مبادی پیچیده است.
قانون کلّی نظم
قانون کلی نظم این است که هرچه نظم پیچیدهتر میشود، در منظر جاهل به مبادی آن نظم، بیشتر به صورت بینظمی جلوه می کند.در مورد برهان نظم هم همین سخن جاری است. مثلاً از منظر یک بچه که تازه اعداد را یاد گرفته، «جدول ضرب» غیر از سطر و ستون اولش بقیّهاش کاملاً بینظم است. یعنی چه که از این عدد یک دفعه به یک عدد دیگر میرود؟! امّا همین که ضرب را بفهمد و در واقع مبادی این جدول را بفهمد تازه میبیند چه نظم شدیدی دارد که نمیتوان یک عدد را از محل خود در جدول یک ذرّه جلو یا عقب برد.به نظر میرسد علوم انسانی (از جمله همین حقوق و اخلاق) این طورند. یعنی کاملاً مبادی برهانی دارند؛ اما مثل علوم واضحه نیست؛ زیرا سر و کار با انسان دارد که بسیار موجود عجیب و ذوابعادی است. وقتی مواجه شویم با علمی در مورد انسان، نظم این علم بسیار پیچیده تر و البتّه دقیقتر است.
[1] علم پایه یا علم بنیادی به انگلیسی(Fundamental science)، مجموعه علومی است که به بررسی بنیادین پدیدهها یا بررسی ماهیت، قوانین و روابط حاکم بین آنها میپردازد.از بارزترین این علوم میتوان به ریاضیات، شیمی، فیزیک، فلسفه، منطق، زیستشناسی، زبانشناسی و زمینشناسی اشاره نمود.علوم پایه، زیربنای اصلی سایر دانشها محسوب میشود و به همین دلیل در مواقعی به کل علم تعمیم داده میشوند.(برگرفته شده از f-science.blog.i)
[2] شاید از همین منظر است که مرحوم استرابادی در مقام تفکیک بین حوزه عقل و نقل،ادراکات عقلی در علوم پایه را می پذیرد و این علوم را حوزه اختصاصی عقل می داند اما نسبت به فلسفه و منطق مادّی چنین رویکردی ندارد:و الدليل التاسع: مبنيّ على دقيقة شريفة تفطّنت لها بتوفيق اللّه تعالى، و هي أنّ العلوم النظرية قسمان:قسم ينتهي إلى مادّة هي قريبة من الإحساس، و من هذا القسم علم الهندسة و الحساب و أكثر أبواب المنطق، و هذا القسم لا يقع فيه الاختلاف بين العلماء و الخطأ في نتائج الأفكار...و قسم ينتهي إلى مادّة هي بعيدة عن الإحساس، و من هذا القسم الحكمة الإلهية و الطبيعية و علم الكلام و علم اصول الفقه و المسائل النظرية الفقهية و...و من ثمّ وقع الاختلاف و المشاجرات بين الفلاسفة في الحكمة الإلهية و الطبيعية و بين علماء الإسلام في اصول الفقه و المسائل الفقهية و علم الكلام و غير ذلك من غير فيصل.و السبب في ذلك ما ذكرناه: من أنّ القواعد المنطقية إنّما هي عاصمة عن الخطأ من جهة الصورة لا من جهة المادّة، إذ أقصى ما يستفاد من المنطق في باب موادّ الأقيسة تقسيم المواد على وجه كلّي إلى أقسام، و ليست في المنطق قاعدة بها نعلم أنّ كلّ مادّة مخصوصة داخلة في أيّ قسم من تلك الأقسام، بل من المعلوم عند اولي الألباب امتناع وضع قاعدة تكفل بذلك...و من الموضحات لما ذكرناه من أنّه ليس في المنطق قانون يعصم عن الخطأ في مادّة الفكر: أن المشّائيّين ادّعوا البداهة في أنّ تفريق ماء كوز إلى كوزين إعدام لشخصه و إحداث لشخصين آخرين، و على هذه المقدّمة بنوا إثبات الهيولي.و الاشراقيّين ادّعوا البداهة في أنّه ليس إعداما للشخص الأوّل و في أنّ الشخص الأوّل باق، و إنّما انعدمت صفة من صفاته و هو الاتّصال.إذا عرفت ما مهّدنا من الدقيقة الشريفة، فنقول: إن تمسّكنا بكلامهم فقد عصمنا عن الخطأ و إن تمسّكنا بغيره لم نعصم عنه، و من المعلوم أنّ العصمة عن الخطأ أمر مطلوب مرغوب شرعا و عقلا.( الفوائد المدنية و بذيله الشواهد المكية؛ ص: 256-٢۵٩)
بدون نظر