عوامل شکل گرفتن ارتکاز:
١.تحلیل موضوعی
چرا هزار تا دلیل از یک گوینده حکیم،یک نظام فکری افاده میکند ؟ به دلیل اینکه هزار تا دلیل، یک مدلول نقطهای ندارد. مدلولِ جملات منفرد،تحلیل میشود، تحلیل موضوعی.این هزار تا دلیل در موضوعاتشان،حیثیاتِ تناسبِ حکم و موضوعشان، حیثیات حکمشان،مشترکات دارند. ذهن که میخواهد این ها را درک کند ولو به صورت ناخودآگاه،تحلیل میکند؛درست است که یک جمله برای او گفتند، اما در ذهن موضوع را میبیند، محمول را میبیند، تناسب حکم و موضوع را میبیند،اینکه شارع برای موضوع چه حکمی آورد و چه کار کرد را تحلیل میکند. خدای متعال در ضمیر ناخودآگاه او،این را برایش قرار داده که این مفردات را تحلیل کند. در تحلیل به یک مفاد جمعی میرسد. میگوید کسی که این هزار تا جمله را گفته نظام فکریاش این است،نظام تقنین او این است.
تحلیل طبقات لسانی ادلّه
ببینید وقتی یک دلیل منفرد میآید میگوید که این کار حرام است، همین دلالت بر حرمت را تحلیل کنید. یعنی میگوید مبادا انجام بدهی. خب وقتی میگوید مبادا انجام بدهی، یک مدلولش این است که پس بر تو واجب نیست. شارع نگفته حتماً باید انجام بدهی. این ها نکات بسیار مهمی است. یعنی وقتی میخواهد عدهای از دوال، پیکره را بیاورد به یک مدلول منفرد نمیرود او را بیاورد که دارد میگوید حرام است. از آنکه وقتی گفت حرام است این را میفهمند خلاصه که پس واجب نیست. این را که فهمیدیم. امّا حالا حرام است یا نیست؟ گاهی میآید به مکروه ختم میشود، به مباح ختم میشود؛ عدم الوجوبش معلوم شد.
موسیقی و یاد خدا
عدهای میگویند: موسیقی، شما را به خدا میرساند؛ زیاد میگویند. شارع کاری کرده که هیچ کس نتواند بیاید بگوید در شرع موسیقی، واجب است. شما واجب است وقتی نماز میخوانی بنوازی و بخوانی. ببینید چه کار کرده؟ یعنی طوری است ولو بیاید موسیقی را مستحب بکند، اما به عنوان یک مناسک شرعی جا بیندازد، نمیشود. یعنی چه؟ یعنی متدینین ارتکازی دارند، ارتکاز رده بالا که نمیشود با آن در بیفتی. آن این کار را کرده خود شارع.
٢.طبقه بندی بیانات شارع
یکی از مبدأهای مهم تحقق ارتکاز، این است که خود ذهن، بیاناتِ گویندهی حکیم را وقتی میخواهد به آن نظم بدهد، طبقهبندی میکند-خودش هم شاید متوجه نیست- اما طبقهبندی میکند و این طبقهبندی بسیار مهم است. وقتی ذهن ناخودآگاه ،روایات معصومین را دستهبندی میکند، روایات فضیلت اوّل وقت را در یک رتبهای قرار میدهد که هر چه هم بعدش بیایند بگویند فلان وقت، فضیلت، نمیتوانند با آن درگیر شوند.
به خاطر چندین مطلب که مثلاً یکی سادهترینش این است که ملاحظههای جعل حکم که در تأخیر هست، برای او خیلی واضح نیست. اما اوّل وقت و فضیلتش ملاحظهی شارع در آن روشن است. لذا آن جایی که خوب، خودش وجه کلام مولا را سر در میآورد، در تصمیمگیری آن را که برایش واضح است مقدم میدارد. مثل فقها؛ در قواعد چه کار میکنند؟ میگویند ضابطه فقهی برای ما واضح است، اینجا نص آمده، نقتصر علی مورده. یعنی چه؟ یعنی اینجا سر در نمیآوریم. اصلاً من عرض میکنم نقتصر علی مورده یعنی فقیه در ذهنِ ناخودآگاه، یک واضحاتی دارد که آنها جلو است، مورد مشکوک را میگذارد آن ردههای بعد.
٣. اعمال شرعی
ارتکاز، نه اینکه سخت[1] نیست و مربوط به امور روانی است، قواعد تشخیصِ ماهویاش، مراتبش و طبقهبندیاش به این زودیها صورت نمیگیرد. اوّل باید ضوابط کلی امور روانیِ دیگر را پیدا کنیم.
درجات اشتدادی ارتکاز؛شؤونات ارتکاز
یکی از چیزهایی که در ضوابطِ ملکاتِ نفسانی است، این است که ملکه، واقعاً درجات دارد. ارتکاز، گاهی است مربوط به یک شأن واحد است که اشتداد و ضعف دارد.
غیر از اینکه ملکه، درجاتِ اشتداد و ضعف دارد، یک جور درجات دیگری دارد که نمیتوانم با آن تصوری که الآن دارم، اسمش را اشتداد و ضعف بگذارم. ببینید بعضیها هستند که در محیط فارسی آمدند، الآن هر کاری کنند نمیتواند فارسی حرف بزند. اما فارسها که حرف میزنند ،کاملاً مقصود را میفهمد. الآن ملکهی فهمِ زبان فارسی را پیدا کرد، اما ملکهی گویشِ زبان فارسی را ندارد؛ اشتداد و ضعف نیست که بگوییم این ضعیف است، کم کم قوی میشود.
کسانی هستند به راحتی متن را میخواند، اما نمیتواند بنویسد. میگوییم چند سال است متن میخوانی؟ میگوید ۷۰ سال. میگوییم هیچ میتوانی بنویسی؟ میگوید نه، نوشتن را تمرین نکردم. آخر نوشته را داری میخوانی، خب کم کم هم بنویس که این ضعیف، شدید بشود! دو شأن است. یعنی نوشتن با دست، با خواندنِ متن دو شأن روح است؛ نه یک شأنی که قوی بشود. حالا در مسائل شرعی گاهی است که اصلاً ارتکازیاتی داریم که تا ننویسی، نمیشود. یعنی تا متشرّع نباشی، تا عمل نکنی نمیآید. شما میگویید آخر من ۵۰ سال است کنار دست رانندهام، فضول بودم، همیشه نگاه میکردم دست و پای او را دیدم. در اینکه این شخص وقتی میخواهد رانندگی کند، کارش آسان است شک نداریم. اما الآن وقتی نگاه کردن خیلی شدید شد، دیگر راحت ماشین را میبَرَد؟ نه. در عمل یک چیزهایی به او داده میشود که در نگاه کردن نیست.
علوم شناختی
الآن یک علم جدیدی است، تفحص بکنید خوب است، کتاب هم نوشته شده،اسمش را علوم شناختی[2] میگذارند. یعنی یکی از علومی است که ۵-۶ تا علم هم دست به دست هم دادند، میگویند علوم شناختی. زبانشناسی یکیاش است، اعصابشناسیِ مغز یکیاش است، روانشناسی یکیاش است.این ها با هم، علوم شناختی میشوند که از حیث کار تجربی، پایهی همهشان عصبشناسی است.
به جای شناخت، آن که مقصودشان است باید بگوییم علوم بدنی. اصلاً ما میخواهیم ببینیم بدن چه بر سر بچه میآورد، از شکم مادر تا الآن که ۷۰ ساله است. اصل رویکردشان خیلی خوب است، یک امیدهای حسابی در این است. ولی الآن پر از مزخرفات است برای بعضی از چیزهایی که هنوز مبادیاش فراهم نشده است، دارند نظریهپردازی میکنند.ولی خیلی عالی است. خیلیها بعضی بحثهای کلامی را میبینند، تا با این علوم شناختی آشنا میشوند یک دفعه جا میزنند که ای وای این ها دیگر برای همه کتابهای ما را عوض کنند. ابداً این چنین نیست. اصلاً خیالات است که این ها عوض بشود.
مثال رادیو
من بارها مثالش را هم زدم. رادیو خب حرف میزند. یک کسی میگوید که من ماجرا را ول کن نیستم. میروم در تار و پود این رادیو، تا آن آقایی که درونش دارد حرف میزند را پیدایش کنم. این رویکرد، رویکرد خوبی است. چرا نگران هستید؟ میگویید بابا اگر دنبال این رفت، خرابش میکند. نه، اتفاقاً این رویکرد خوب است، در تار و پودِ رادیو میرود، تمام ذراتش را بررسی می کند. بعد مطمئن میشود که آن گوینده، در این رادیو نبود.
دِماغ بشر را، نخاع را، روح را، عصب را بررسی میکنند. و عجایب است، شوخی نیست. واقعاً در عصبشناسی، بعداً میبیند سر از بینهایت در میآورد. شوخی نیست ، چه کار کرده خدا! فقط خودش میداند. هنوز بچه کجا میداند؟یک ذره. الآن انتظار دارند در علوم شناختی همه چیز را از این بدن بیرون بکشند،تصریح میکنند. میگویند:«ما کاری با بیرون بدن نداریم. چرا میگویید روح؟ همه این ها را بشناسید همه چیزش درست میشود» خیلی خوب است، بعد اینکه تمامِ چند میلیارد یا بیشتر این سلولها[3] را باز کردید، تک تکش کارهایش را فهمیدید، در آن فضا مطمئن میشوید یک اموری از جای دیگر هم میآید. این یک چیز واضح و آشکار است برای پیشرفت علوم.
جایگاه علوم شناختی در بحث های طلبگی
علوم نشانهشناسی، علوم شناختی از علومی است که هر چه رویش طلبگی کار بکنند و مقدماتش را هر چه این علوم پیشرفت کرد، مطلّع باشند نفع میبرند. این ها علوم مهمی است. نافع است برای کسی که خبر داشته باشد. اما اگر این ها را وحی بداند، دل به آن ها بدهد ضرر میکند.اما مطلع باشد ولی اسیر این ها نباشد، خیلی نفع میبرد.
آقای قائمی نیا، دو تا کتاب نوشتند: معناشناسی قرآن وبیولوژی نص[4]. شروع خوبی است؛ شروع خوب به این معنا که اصل جاده خوب است، اما هنوز یک مراحلی هست که اگر بخواهیم آن ها را تمام شده حساب بکنیم و در تفسیر پیاده بکنیم ،صدمه میخوریم. این طور نیست؛ هم خود علم نیاز به پیشرفت بیشتر دارد، هم کار با تلاش یک نفر، سر نمیرسد. باید بیشتربه بحث و مناظره و این ها بیفتد[5]. ولی اصلش خیلی خوب است در اینکه جمع بین نظر است و تجربهی لمسی، خارجی.
رابطه فعالیت عملی با شناخت
یکی از پایههایِ این علوم شناختی، این است که بدن تا خودش فعالیت نکند، تا بچه راه نیفتد، یک کارهایی را بدنی نکند اصلاً بعضی چیزها حاصل نمیشود[6]. یکی از مطالب مهمِ علوم شناختی است. ، یعنی همهاش درک نیست. اگر بچهای افتاده باشد، تا آخر کار بعضی چیزها را اصلاً درک نمیکند[7]. یعنی بعضی ایدههای شناختی برای او حاصل نمیشود. حتماً باید بچه راه بیفتد، قوهی عمّالهی او وقتی فعال شد، قوهی علّامهی او چیزهایی را درک میکند که محال بود از غیر طریقِ این عمّاله درک بکند.
از مرحوم آقای مطهری یادم است میگفتند خدای متعال یک پختگیهایی هست که راهش را داماد شدن و ازدواج قرار داده است. کسی بگوید من نابغهی اعصار و قرونم؛ اعلم و افقه و این ها راه ندارد[8]. راهش این است. بعضی چیزها راهش عمل است؛ راهش به چیزی تن دادن، شانه زیر بار گذاشتن و دل دادن است.
اعصاب بدن، اسمهای مختلف دارد؛ چند جور است.اعصاب سمپاتیک -مثلاً برای فرار کردن یا حمله کردن -یا پارا سمپاتیک[9] این ها هر کدام تحلیلش جداست.
الآن کشف کرده اند که این قوهی عمل کننده؛قوهی فرمانهای دماغ- آنجا که میگوید دستت را بالا ببر یا این کار را بکن- با آن قشر مغز[10] که کارش دیگر فرمان نیست، کارش درک است- قشر خاکستری،کارش درک مطالب است؛ درک معناست-میبینند این با آن در همدیگر تأثیر دارند، به تمام معنا با همدیگر مرتبطاند.وقتی پیشرفت کرد برایشان واضح میشود که اصلاً اگر مغز این فرمان را در کنش و واکنش، ندهد، بخشِ دیگرِ مغز که درک یک چیزی را میخواهد بکند اصلاً فعال نشده است. قوهی عمّاله باید تحریک کند تا آن منطقهی مغز درک کند.
خاطرات مستر همفر
حاج آقا -ولو بعضیها دیدم در این کتاب خدشههایی دارند، میگفتند- تصریح میکردند که کتاب همفر، شواهد صدق دارد. آن قدر حاج آقا این را قبل از درس تکرار کرده بودند، من بعد از چندین سال این کتاب را خواندم، دیدم اوّل تا آخرش را مثل اینکه خوانده ام. اینطور حاج آقا تکرار میکردند یکی از چیزهاییاش که میفرمودند همین بود که گفته بود آن خود جاسوس، همفر، میگوید بریتانیا برگشتم، رفتم یک اتاقی وارد شدم دیدم ۵نفر نشستند[11]، نحو لباس پوشیدنشان همان نحو لباس پوشیدن علمایی بود که در استانبول و در جاهای دیگر در بلاد اسلامی دیده بودم .به من گفت از این ها هر چه میخواهی بپرس. میگفت پرسیدم تعجب کردم، سؤالاتی که همان جا پرسیده بودم همان جوابی که در آنجا گفتند این هم همینجا جواب داد. فقط یک کلمه هم به آن اضافه کرد[12] . منظور، میشود که چند مسیحی بروند در رشتهای کار بکنند که پاسخگوی مسائل حنفی و حنبلی و این ها باشند مثل خود آنها. هیچ کس نفهمد که این ها مسیحیاند. این ها جوابها، جوابهای کلاسیک است. جوابهای طوطیوار یاد گرفتند، یا در کلاس استدلال صغری و کبرایش را بلدند میگویند. این، غیر از التفقه فی الدین است. و لذا آن کسی که در لندن است، این ارتکازی را که ما میگوییم ندارد. یعنی ذهن او، در بحرانهایی فعال بشود برای اینکه آن خلأِ یک خانهی جدول را پر کند، نمیتواند. تفاوت هم اینجا ظاهر میشود. ملاحظه میکنید. به عبارت دیگر یک غذای مطبوخی که از مواد اولیّه با درجهی حرارت خاص پخته بشود همه با هم، این طور نیست. یک چیز تصنعی است.
[1] علوم نرم یا دانش نرم (Soft science)، به زمینههایی از دانش اطلاق میشود که برعکس علوم سخت، به ریاضیشدن، به صورتی دقیق، بیان شدن، قابل تکرار یکسان در تجارب و آزمایشها بودن، یا عینی و آفاقی (objective) بودن، تن نمیدهند.در مقابل،علوم سخت یا دانش سخت (Hard science)، به زمینههایی خاص از علوم طبیعی، از جمله فیزیک، شیمی، زمینشناسی و بخشهای متعددی از زیستشناسی، اطلاق میشود.(سایت ویکی پدیا)در این جا مقصود از نرم بودن،غیرقابل ارائه بودن است.
[2] علوم شناختی اصطلاحی برای «علوم ذهنشناسی (علم های شناخت ذهن) است که توسط اولریک نیسر انتخاب شده و به طور ساده به صورت «پژوهش علمی دربارهٔ ذهن و مغز» تعریف میشود و امروزه علوم شناختی یکی از شاخههای علوم تجربی (science) محسوب می گردد. این رشته دانشگاهی شاخهای میانرشتهای می باشد که از ادغام و هم افزایی رشتههای مختلفی مانند روانشناسی، فلسفه ذهن، عصبشناسی، زبانشناسی، انسانشناسی، علوم رایانه و هوش مصنوعی تشکیل شدهاست. این علم به بررسی ماهیت فعالیتهای ذهنی مانند تفکر، طبقهبندی و فرایندهایی که انجام این فعالیتها را ممکن میکند میپردازد. به صورت مشخصتر از جمله اهداف اصلی این رشته پژوهش در زمینه ادراک و بازشناسی، توجه، حافظه و یادگیری، زبان، استدلال و تفکر، قضاوت، برنامه ریزی، تصمیم گیری و ... است.در واقع علوم شناختی به بررسی این مطلب می پردازد که ذهن چگونه از خود و جهان و جامعه شناخت پیدا میکند. عوامل تاثیرگذار بر شناخت ذهن چه عواملی هستند. که عوامل را به طور کلی به دو بخش درونی و بیرونی می توان تقسیم کرد. عوامل درونی نیز دو قسمت کلی است عوامل فیزیکی بدن و عوامل روانی و ذهنی فرد و از طرف دیگر عوامل بیرونی از قبیل فرهنگ جامعه، اخلاق جامعه، اقتصاد جامعه و ... . همه این عوامل در شیوه شناخت ذهن از واقعیت ها تاثیرگذار است. (سایت ویکی پدیا)
[3] تعداد سلولهای بدن انسان حدود ۳۷٫۲ تریلیون تخمین زده شدهاند.(همان)
[4] عصر جدید، عصر متدولوژی های جدید است. برای اندیشمند دینی در فضای این متدولوژی ها، پاسخ این پرسش فوق العاده اهمیت دارد که کدام یک از آن ها را باید پذیرفت؟ و اگر آن ها را در فهم متون دینی به کار بندیم، چه نتایجی را نصیب مطالعات دینی خواهد کرد؟ به یقین، مطالعات زبان شناختی به طور عام جایگاه ویژه ای در این میان دارند. زبان شناسی و رشته های مرتبط با آن در قرن بیستم، پیشرفت چشم گیری داشته اند. از این رو، توجه به دستاوردهای زبان شناسی و حوزه های مجاور آن، امری اجتناب ناپذیر در مطالعات دینی است. این نکته نگارنده را واداشت تا به مطالعات گسترده ای در این زمینه روی بیاورد و پیامدهای آن را در زمینه تفسیر بررسی کند. محصول این مطالعات، دو اثر مستقل، ولی مرتبط با هم بوده است:بیولوژی نص و معناشناسی شناختی قرآن. اثر اخیر همراه با بیولوژی نص، کل برنامه و روش تفسیری نگارنده را دربرمی گیرد. معناشناسی شناختی قرآن با بیولوژی نص دو تفاوت عمده دارد: اولاً، بیولوژی نص، نظریه ای جامع در باب تفسیر قرآن است. بر طبق این نظریه، تفسیر، فعالیتی است که در دو ساحت مختلف صورت می گیرد: ساحت روابط درونی و ساحت روابط بیرونی. مفسر، هم باید روابط درون نص را بررسی کند و هم به روابط بیرونی نظر کند و نص را در فضای متون دیگر بخواند؛ اما این اثر، نظریه جامع در باب تفسیر نیست؛ بلکه صرفاً به روابط درون نص مربوط می شود. اثر حاضر به این مسئله می پردازد که روابط درونی قرآن را باید چگونه فهمید و معناشناسی نص باید بر اساس کدام اصول و مبانی سر و سامان بیابد. ثانیاً، در سطح روابط درونی، معناشناسی های گوناگون می توانیم داشته باشیم. معناشناسی شناختی یکی از انواع مختلف معناشناسی است که می توان در تحلیل آیات قرآن، آن را به کار گرفت؛ البته به اعتقاد نگارنده، این نوع معناشناسی، مزایا و قابلیت های فراوانی دارد و از جهات بسیاری بر دیگر انواع معناشناسی ترجیح دارد؛ ولی می توان بسیاری از آن ها را در یک چارچوب به کار گرفت. بی تردید، بیولوژی نص، دیدگاهی جامع و اجتناب ناپذیر را پیش می کشد(مقاله بررسی کتاب معنی شناسی شناختی قرآن،سایت راسخون).
[5] به عنوان نمونه می توان به مقاله ی «جستاری در معناشناسی شناختی و کارآیی آن در خوانش قرآن کریم»اثر آقای محمدباقر سعیدی روشن، در نقد مدعای این کتاب ،اشاره کرد.
[6] دانشمندان سالها تصور میکردند که کار مخچه فقط تنظیم حرکات بدن است، ولی بعدها مشخص شد که مخچه در یادگیری هم نقش مهمی دارد.
دانشمندانی به نام هنریتا لاینر و آلن لاینر بر مخچه تمرکز داشتند و اکتشافات مهمی کردند.آنها متوجه شدند که:در هنگام بازی کردن، مخچه تحریک می شود.مخچه تنها یکدهم حجم مغز را اشغال کرده است، اما بیش از نصف تعداد نورونهای مغز را در خود جایداده است.مخچه حدود ۴۰ میلیون رشتهی عصبی دارد، یعنی چهل برابر بیشتر از دستگاه عصبی بسیار پیچیدهی بینایی!
این رشتهها نهتنها اطلاعاتِ قشر مخ را داخل مخچه میکنند، بلکه آنها را به قشر مخ بازمیگردانند. اگر این ارسال منحصر به عملکرد حرکتی بود، پسر چرا ارتباطی چنین قدرتمند در هر دو جهت در تمام نواحی مغز توزیعشده است؟رابرت دو،عصبشناس دانشگاه پورت لند، ثابت کرد که حرکت و تفکر باهم ارتباطی نزدیک دارند. مخچهی یکی از بیماران او آسیبدیده بود. شگفتآور این بود که عملکرد شناختیاش(یادگیری و تفکر) دچار مشکل شده بود. بدین ترتیب دیگر کسی نتوانست ارتباط بین حرکت و تفکر را انکار کند.
اما حرکت و بازی چه اهمیتی در یادگیری دارد؟محرکهای داخل تارهای عصبی، از مخچه به بقیهی قسمتهای مغز، ازجمله سیستم بینایی و قشر حسی، پسوپیش میشوند.این کنشها به حفظ تعادل، تبدیل تفکر به عمل و هماهنگی حرکات کمک میکند. به همین علت است که بازیهایی چون تاب خوردن، غلت خوردن که حرکت گوش داخلی را تحریک میکنند بسیار ارزشمندند.
پیتر استریک ارتباطی دیگر کشف کرد. کارکنان او، مسیری را از مخچه به بخشهایی از مغز یافتند که در حافظه، توجه و درک فضایی نقش دارد.جالب آنکه آن بخش از مغز که حرکت را پردازش میکند، همان بخشی است که یادگیری را پردازش میکند.درواقع تحقیقات کلاسی، بالینی و زیستشناختی بنیادینی وجود دارد که از این نتیجه حمایت میکنند و همه بر این باورند که بین تفکر و حرکت رابطهی تنگاتنگی وجود دارد.پرسیکات نشان میدهد: که اگر حرکات ما دچار مشکل شدند، مخچه و ارتباطات آن با مناطق دیگر مغز لطمه میبینند.(مقاله نقش بازی در یادگیری،سایت روش تدریس)
[7] پژوهش های متعددی در این زمینه با موضوعاتی از قبیل «بررسی تأثیر فعالیتهای بدنی و مهارتهای ادراکی-حرکتی بر یادگیری مفاهیم ریاضی» یا «اثربخشی مهارتهای ادراکی-حرکتی بر عملکرد خواندن، نوشتن و ریاضی دانشآموزان دارای اختلال یادگیری خاص» صورت گرفته است که در بستر اینترنت قابل مشاهده است.
[8] تجربههاى خيلى قطعى نشان داده است كه افراد پاك مجرّد كه براى اينكه بيشتر به اصلاح نفس خودشان برسند، به اين عنوان و به اين بهانه ازدواج نكردهاند و يك عمر مجاهده نفس كردهاند، اولًا اغلبشان در آخر عمر پشيمان شدهاند و به ديگران گفتهاند ما اين كار را كرديم، شما نكنيد. و ثانيا با اينكه واقعا ملّا بودند، در فقه و اصول مجتهد بودند، حكيم و فيلسوف بودند عارف بودند، تا آخر عمر و مثلًا در هشتادسالگى باز يك روحيه بچگى و جوانى و يك خامي هايى در اينها وجود داشته است. مثلًا يك حالت سبكى خاصى كه گاهى يك جوان دارد، مىبينى همان حالت در اين آدم هشتاد ساله هست. و اين نشان مىدهد كه يك پختگى هست كه جز در پرتو ازدواج و تشكيل خانواده پيدا نمىشود، در مدرسه پيدا نمىشود، در جهاد با نفس پيدا نمىشود، با نماز شب پيدا نمىشود، با ارادت به نيكان هم پيدا نمىشود. اين را فقط از همين جا بايد به دست آورد و لهذا هيچ وقت نمىشود كه يك كشيش يا كاردينال به صورت يك انسان كامل در بيايد، اگر واقعا در كاردينالى خودش صادق باشد... جهاد هم خودش يك عاملى است كه جانشين نمىپذيرد؛ يعنى امكان ندارد كه يك مؤمنِ مسلمانِ جهاد رفته و يك مؤمنِ مسلمانِ جهاد نديده، از نظر روحيه يك جور باشند. انسان در شرايطى قرار بگيرد- ما كه قرار نگرفتهايم و نمىدانيم اگر در آن شرايط قرار بگيريم چه از آب در مىآيد- كه با كسى روبروست و او به روى وى اسلحه كشيده، در لحظهاى بايد تصميم بگيرد، شور ايمانىاش چنان ثابت و پابرجا باشد كه در آن لحظه مرگْ خودش را به خاطر دين و ايمانش در كام اژدهاى مرگ بيندازد. كارى كه از اين عامل ساخته است، از عاملهاى ديگر ساخته نيست. (مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى (تعليم و تربيت در اسلام)، ج22، ص: 941-942) روان انسان اينطور است؛ بعضى عوامل هستند كه تا انسان كلاس آن را طى نكند آن پختگى مخصوصى را كه بايد پيدا كند، پيدا نمىكند. مثلًا ازدواج از نظر اسلام از چند جنبه مقدس است. برخلاف مسيحيت كه تجرّد در آن تقدس دارد، در اسلام تأهّل تقدس دارد. چرا اسلام براى تأهل تقدس قائل است؟ يكى از موارد تقدسش جنبه تربيتى روح انسان است. يك نوع پختگى و يك نوع كمال براى روح انسان هست كه جز به وسيله تأهل پيدا نمىشود. يعنى اگر يك مرد يا يك زن تا آخر عمر مجرّد بماند و لو اينكه تمام عمرش را رياضت بكشد، نماز بخواند، روزه بگيرد، به مراقبه و مجاهده با نفس بگذراند، در عين حال يك نوع خامى در روح اين آدم مجرد هست و علتش اين است كه متأهّل نشده است؛ چه زنِ مجرّد باشد چه مرد مجرّد. اين است كه اسلام تأهل را سنت مىداند و يكى از جهات آن تأثير در تربيت و پختگى روح انسان است. ممكن است بعضى اشخاص بگويند ما اگر متأهل نيستيم ولى بالأخره به حال عزوبت باقى نمىمانيم. نه، مسئله تأهل، اختيار همسر كردن، متعهد شدن در مقابل يك همسر و بعد متعهد بودن در مقابل فرزندان است كه روح انسان را پخته و كامل مىكند. چيز ديگر جانشينش نمىشود. عواملى كه در تربيت انسان مؤثر است، هر كدام به جاى خود مؤثر است؛ هيچ كدام جاى ديگرى را نمىگيرد. هجرت و جهاد هم عواملى هستند كه چيز ديگرى جاى آنها را نمىگيرد.(مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى (آزادى معنوى)، ج23، ص: 596)
[9] اعصاب سمپاتیک(Sympathetic nervous system) يا (SNS) و پاراسمپاتیک (دستگاه عصبی خودمختار) به عملکرد بخشهای خاصی از بدن از جمله فشار خون و میزان تنفس نظم میدهد. این سیستم بطور خودکار کار میکند، یعنی بدون این که شخص بطور خودآگاه نقشی درآنها داشته باشد. دستگاه سمپاتیک پاسخهای گریز یا نبرد را تنظیم میکند. این دستگاه بدن را برای صرف انرژی و مقابله با تهدیدهای بالقوه محیط آماده میکند. هنگامیکه انجام عملی نیاز باشد، دستگاه سمپاتیک با افزایش ضربان قلب، افزایش میزان تنفس، افزایش جریان خون به عضلات، فعال کردن ترشح عرق و اتساع مردمک چشم واکنش نشان میدهد. این به بدن اجازه میدهد تا در موقعیتهایی که نیاز به اقدام فوری وجود دارد، سریع پاسخ دهد. در برخی موارد، ما باید بایستیم و با تهدید مقابله کنیم، در حالی که در برخی موارد ممکن است از خطر فرار کنیم.
دستگاه پاراسمپاتیک به حفظ عملکرد طبیعی بدن و تدابیر فیزیکی کمک میکند. هنگامی که تهدید برطرف شد، این دستگاه ضربان قلب، تنفس و جریان خون به عضلات را کاهش داده و مردمک چشم را منقبض میکند. دستگاه پاراسمپاتیک اجازه میدهد بدن را به حالت استراحت طبیعی برگردانیم. وبطور کلی کار اعصاب پاراسمپاتیک این است:عملکرد بدن را طی موقعیتهای معمولی کنترل میکند.معمولا وظیفه اعصاب پاراسمپاتیک محافظت و ترمیم اندامهاست.(مقاله اعصاب سمپاتیک و پاراسمپاتیک به زبان ساده؛سایت دکتر مجازی)
[10] قشر مخ لایه نازکی از جنس ماده خاکستری است سطح مغز را می پوشاند.قشر مخ، مرکز بسیاری از اعمالات ارادی بدن و مرکز پردازش اطلاعات حسی در مغز می باشد که چین خوردگی های این لایه به پردازش بهتر اطلاعات حسی کمک می نماید.این لایه از سلولهای عصبی مغز تشکیل شده است.علت خاکستری رنگ بودن این لایه بیرونی مخ، تجمع جسم سلولی تشکیل دهنده آن می باشد.ضخامت آن در نواحی مختلف مغز متفاوت است اما تقریباً در همه جا ضخامتی بین ۲ تا ۴ میلیمتر دارد.
قشر مغز مسئول کلیه رفتارهای ارادی انسان است. رفتارهای شناختی (cognitional) انسان نیز از این ارگان سرچشمه میگیرند.
[11] یکی در جامه سلطان عثمانی که به ترکی و انگلیسی سخن می گفت؛دومی جامه شیخ الاسلام استانبول را به تن کرده بود؛سومی مانند شاه فارس بود و چهارمی مانند یک عالم درباری شیعه؛پنجمی چون یک مرجع تقلید شیعه در نجف(دست های ناپیدا؛خاطرات مستر همفر،ص ۴٨)
[12] من برخی مسائل را که از مرجع تقلید در نجف پرسیده بودم از این بدلی سوال کردم.گفتم آقا!آیا جایز است ما شیعیان با این حکومت سنّی متعصب بجنگیم؟بدلی اندکی اندیشید و گفت:به این دلیل که سنّی هستند جنگ با آن ها جایز نیست؛زیرا مسلمانان برادرند.اما از این جهت که آنان امت را آزار و شکنجه می کنند جنگ با آن ها جایز است و این از بابت امر به معروف و نهی از منکر است تا دست از آزار ما بکشند و چون دست کشیدند به حال خود رهایشان می کنیم....گفتم آقا مگر پاکیزگی از ایمان نیست؛پس چرا صحن شریف،خیابان ها،کوچه ها و حتی مدارس علمیه این گونه آلوده است گفت بی تردید پاگیزگی از ایمان است اما چه کنیم که آب، کم است وحکومت، ارزشی به پاکیزگی نمی دهد.از پاسخ های بدل به شگفت آمدم زیرا همچون جواب های مرجعِ در نجف بود بدون هیچ کم و کاستی اما این جمله که «حکومت، ارزشی به پاکیزگی نمی دهد» از خود او بود.(همان،ص۴٩-۵٠)
بدون نظر