مانع فعلیّت ارتکاز:
ممارست با مطالب کلاسیک
گاهی ممارست با کتاب و مطالب کلاسیک، مقداری انسان را از آن ارتکاز محجوب میکند. آن ارتکازات، خیلی صاف نمیماند.می بینید اشکال کلاسیک، رهزنِ فقیه شده است. در المنطق میگفتید بدیهی نیاز به فکر ندارد، اما این طور نیست که همه قبول کنند. یکی از شرایط بداهتِ بدیهی، فقدان الشبهه بود[1]. یعنی با اینکه بدیهی است، اما میشود یک کسی در یک شرایطی دچار شبهه بشود و بدیهی را قبول نکند. دچار شبهه شده است، نتوانسته شبهه را جواب بدهد؛ امرِ بدیهیِ واضح را انکار کرده است.
ما اگر قرار شد ارتکاز را با تنقیح مبادیاش بپذیریم ،به نتایج بسیار خوبی میرسیم. یعنی آن جایی هم که فقیه یا فقهایی، خلاف ارتکاز فتوا دادند وجهش را میفهمیم.میگویید دارند استدلال میکنند:صغری، کبری، این هم نتیجهاش. خب در این فضا شما میگویید ما ارتکاز داریم، این هم استدلالِ این فقیه. این استدلالِ کلاسیکِ فقه، رهزن او شده است. در ضوابط کلاس،گیر هستند.این مطلب، مانعی ندارد؛جلوگیرِ ما نیست.
من نظیر این ها را خیلی برخورد کردم و دیدم. اختلاف فتواست، وقتی پیجویی میکنید، رمز اختلاف،مدوَّنات است،مطالبِ کلاسیک است،ضوابط استدلال است -معمولاً تدوین، متأخر از ارتکازات است. غیر از این نمیشود، هیچ راهی غیر از این نیست. شما وقتی میخواهید تدوین کنید، ذهن یک اقیانوس است که میخواهید این اقیانوس را در ظرفها بیاورید. همیشه تدوین علم، از آن کاری که ذهن علما میکند، متأخر است-رمزش این نیست که با اینکه هر دو مسلمان هستند، ارتکازشان دو تاست. همانی که اختلاف میکند وقتی میگویید چرا، میبینید یک مشکل کلاسیک دارد.این خیلی حل کردنش راحت است.
فقه عرفی
و لذا میگفتند فلانی فقهاش عرفیتر است. عرفیتر است نه اینکه اهل مسامحه است، سادهاندیش است. اصلاً مقصود علما این نبوده. فقهاش عرفیتر است یعنی این قدرت را دارد که ضوابط مدوّن،حکومت نکند بر ذهن او به نحوی که آن ارتکازات صحیح را زیر پا بگذارد. ولی آن کسی که در این حد نباشد، فقهاش کلاسیک میشود.
گودِ استدلال؛سر از کتاب برداشتن
حاج آقا بهجت میفرمودند که در گذشته بحث بوده اعلم کیست؟به تعبیر مرحوم آقا ضیا، ایشان میگفتند اینجا وقتی میگوییم اعلم،باید در گود بیاید.اعلمِ در گود باشد. یعنی بیاید در گود استدلال با طرفش حرف بزند. صغری و کبری بچیند.انصاف، این را میگوید، وجدان، این را میگوید،فایدهای ندارد. باید در گود بیاید.
بله اعلمیت در گودِ استدلال ، حرف زدن و زبان داشتن در کلاس فقه و مناظره کلاسیک، یک چیز است.اما به تعبیر استاد، سر از کتاب برداشتن یک چیز دیگر است.واقعاً اینطور است. علمایی درس خواندند، مثلاً ۵۰ سال، بعد از ۵۰ سال سر از کتاب برداشتند. این چیز کمی نیست. اما علمایی بودند میگفتند ما ۸۰ سال درس خواندیم سر از کتاب برنداشتیم. یعنی چه؟ سر از کتاب برداشتن یعنی به قوه اجتهاد رسیدن. سرش در کتاب باشد،آن باز هم کتاب است.خیلی برایم جالب بود اینطور صاف و قشنگ مرحوم حاج آقا رضا بهاءالدینی ـ گویا مکتوب بود دیدم،خیلی هم طولانی بود ـ حال خودشان را بیان کرده بودند. فرموده بودند ـ یادم نیست چند سال ـ بعد از سالها حس کردم حالا دیگر خودم دارم میفهمم[2]. حس کردم خودم میفهمم، یعنی سر از کتاب برداشتم.
حاج آقای بهجت زیاد میگفتند که مرحوم کاشف الغطاء میگفتند که حنفیها میدانند مرام ابوحنیفه چیست، ما که تابع امام صادق هستیم هیچ خبر نداریم؟ کور و کر و گنگ؟ آشیخ جعفر کاشف الغطاء هم میگفتند ما بینی و بین اللوح المحفوظ . میگفتند میفهمیم چطور حنفیها مرام ابوحنیفه دستشان است، ما هم میفهمیم مرام امام صادق چیست[3]. این فهمی که اتفاقاً یک پشتوانهی بسیار مهمش، عرف متشرعه است. عرف متشرعه شیعه که معصومین این را در ضمیر ناخودآگاه آن ها گذاشتهاند، فقیه از این ها استفاده میکند.
[1] قلنا: ان العلم الضروري هو الذي لا يحتاج الى الفكر و انعام النظر.
و اشرنا إلى انه لا بد من توجه النفس بأحد أسباب التوجه. و هذا ما يحتاج الى بعض البيان:
فان الشيء قد يكون بديهيا و لكن يجهله الانسان، لفقد سبب توجه النفس، فلا يجب أن يكون الانسان عالما بجميع البديهيات، و لا
و يمكن حصر اسباب التوجه في الامور التالية: ...
٤ - (فقدان الشبهة). و الشبهة: أن يؤلف الذهن دليلا فاسدا بناقض بديهة من البديهيات و يغفل عما فيه من المغالطة، فيشك بتلك البديهة يضر ذلك ببداهة البديهي أو يعتقد بعدمها. و هذا يحدث كثيرا في العلوم الفلسفية و الجدليات. فان من البديهيات عند العقل ان الوجود و العدم نقيضان و ان النقيضين لا يجتمعان و لا يرتفعان، و لكن بعض المتكلمين دخلت عليه الشبهة في هذه البديهة، فحسب ان الوجود و العدم لهما واسطة و سماها (الحال)، فهما يرتفعان عندها. و لكن مستقيم التفكير اذا حدث له ذلك و عجز عن كشف المغالطة يردها و يقول انها (شبهة في مقابل البديهة). (المنطق، ص ٢٢-٢٣)
[2] [کار ما]در فقه و اصول، تقريرات درس ديگران بود و اوائل هم بنا بر ايراد و اشکال نداشتيم. بعد اين فکر براي ما پيدا شد که مي ديديم گفته ها بي ايراد و اشکال نيست. نقد مي کرديم و اين افکار مال ديگران بود. اما در علوم ديگر نظرها همه براي خود ما بود و به جاي ديگر جز کلمات ائمه نظر نداشتيم.(سیری در آفاق،ص ۶٠)
[3] از یکی از علمای نزدیک به عصر ما نقل شده که فرموده است: «هر مسئلهای که به شما القا شد، قبل از مراجعه به ادلهی ظنّیه، اول چیزی که در آن باید فکر کنید، به وجدانیات خود نظر کنید».
مرحوم کاشفالغطا نیز میگوید: حنفیها فتوای ابوحنیفه را میدانند، آیا میشود ما فتوای امام صادق علیهالسلام را ندانیم؟!
این فرمایش یعنی چه؟ یعنی اگر نص هم نداشته باشیم، فتوای امام صادق علیهالسلام را از ارتکاز و سیرهی متشرعه میدانیم! با اینکه ابوحنیفه از خود کتاب مستقل و فتوا ندارد، هرچه هست نقل و حکایت از فتاوای اوست. یعنی ابویوسف و محمدبنحسن شیبانی دو شاگرد ابوحنیفه هستند و کتاب دارند و هرچه مردم به ابوحنیفه نسبت دادهاند بهواسطهی این دو شاگرد است. و معنای سخن کاشفالغطا رحمهالله این است که قطعیات و ضروریات و یقینیاتی در مذهب است که فقیه با توجه به آنها به فتاوای امام صادق علیهالسلام آشنا میگردد و نیازی به آرا و ادلهی ظنّیه پیدا نمیکند. (در محضر بهجت، ج۳، ص۱۲۳)
گفت -خدا رحمت بکند کاشف الغطاء را-:فتاوا را بگذارید برای زمان اضطرار و الا به ارتکازیات و وجدانیات متشرعه عمل بکنید. ما به مذهب جعفر بن محمد صلوات الله علیه مگر عاجزتریم از حنفیه که به مذهب حنفیه عمل میکنند بدون یک کتابی از ابوحنیفه. بدون هیچ چیز الّا اینکه ابوحنیفه یک شاگردی داشت؛ ابویوسف. او جامعِ فتاوایِ او بود. به مردم میگفت فتوا را. او هم به شاگردش محمدبن حسن گفت و محمد بن حسن هم به مردم میگفت و گفتند که نشر مذهب ابوحنیفه به توسط محمد بن حسن شیبانی شده است. که میگوید که آن ها فتوای ابوحنیفه را بلدند، ما فتوای امامیه را بلد نیستیم؟ فتوای جعفریه را بلد نیستیم؟ ارتکازاتی دارد. یسّروا ولا تعسّروا. خدا رحمت کند صاحب جواهر را. به شیخ فرموده بود: اقلل احتیاطاتک فان الشریعة سهلة. ما نمیخواهیم بگوییم احتیاط کار بدی است. میگویم احتیاط جا دارد. گاهی مقید کردن مردم به این، خلاف احتیاط میشود. (درس فقه،کتاب الصلاة،جلسه 79)
بدون نظر